#رنگارنگ
این قدْر مَشو چو طاوُسان ، رنگارنگ
مُـؤمن به زبــان و پیــروِ اهــل فـرنگ
از رنـگ و ریــا کسی به جـایی نرسید
"یا رومــی روم باش ، یا زنگــی زنگ"
سید محمدرضا شمس (ساقی)
@shamssaghi
(هوالعلیم)
«شاعری و نقادی»
شاعرانه هر چه میکوشیم ما
هست تمرین سخن، این روزها
شعر گفتن نیست کار هر کسی
کی کند کرباس، کار اطلسی؟
شعر یعنی عشق و احساس نهان
وزن و معنا و قوافی و بیان
شاعران را طبع شیوا ، لازم است
خفتهطبعان را مسیحا لازم است
عدہای با شعر، بازی میکنند
شاعری های مجازی میکنند
حرف حرفِ واژگان را پیش هم
گاه، افزایش دهند و گاہ، کم
بعدِ ساعتها تلاش و خستگی
پازلی سازند با وابستگی
پازلی از جنس حرف و هندسه
مثل دوران قدیمِ مدرسه
با کمک از خط کش و متر و تراز
حاصل آید چند بیتی نیمه ساز
شاعری را نیست اسباب سخن
جز تسلط بر علوم شعر و فن
چون قریحه نیز کامل میشود
بی تأمل شعر، حاصل میشود
واژہ ها سربازهای شاعرند
شاعران فرماندهان ماهرند
با یکی فرمانِ شاعر، واژگان
جای خود دانند مثل پادگان
چون به واژہ میدهی فرمان ایست
واژه ها دانند یعنی ایست، چیست
در نظامت جملگی، با پای خود
مستقر گردند هر یک جای خود
هر که دارد طبع تند و پر توان
میسُراید شعر های جاودان
وآنکه طبعش خفته و بیدار نیست
چارهاش دوری ازین گفتار نیست
باید اکنون وارد پیکار شد
در تعلّم، رهروْی هشیار شد
هست این پیکار با طبع خموش
تا که آید دیگ گفتارت به جوش
خامُشی را اختیار خود مکن!
طبع خود را خود بخود بیخود مکن
طبع چون بیدار میگردد ز خواب
میشود در شعرگویی کامیاب
شاعری که تکسواری کردہ است
کشوری را، شهریاری کردہ است
مُشت او مسطورهٔ خروار هاست
حاصلِ پُر کاری و، گفتار هاست
حاصل جهد و تلاشی بی بدیل
مثل موسیٰ میزدہ بر قلب نیل
بی بهانه در دل شب های تار
میسُرودہ شعرهای بیشمار
با فنون شعر، گشته آشنا
درک کردہ شعر را بی ادعا
عدهای با دست و همیان تَهی
دم زنند از شاعری و آگهی
مفلسان محض، در قاموس شعر
هتک حرمت کردہ بر ناموس شعر
شعر میگویند، اما شعر نیست
یاوہ میبافند از یک تا دویست
عدهای هم، پا فراتر مینهند
تاج نقدِ شعر، بر سر مینهند
دایماً در انتقاد از دیگران
موش گردیدهست چون شیر ژیان
عرصه را بگرفته در چنگ هوس
در مجازی، گشته مانند عسس
هرچه میبینند با نقد خطا
مینمایند ادعا و ادعا
گاه میگویند در نقد سخن
که زبان این سخن باشد کهن
شاعر ِ امروزه باید بی گمان
لفظِ نو آرد که گردد جاودان
گرچه دم از نوگرایی میزنند
در حقیقت شاعرانی، الکناند
خود نمیدانند که سبک نَوین
فیالمثل باشد چو محصولات چین
عدهای دیگر ز فرط ادعا
دم زنند از لفظ و معنا نابجا
بر سریر ناقدی بنشستهاند
گوش خود را بر حقایق بستهاند
چون نمیدانند آیین سخن
میشوند از ناتوانی نغمهزن
حال گویم : ناقدا با امتنان!
طبل آسا ، فاقد از علم بیان
دم مزن از اختلاف عَمرو و زید
عاری از تدبیر و آگاهی و قید
از چه دایم نقد مطلب میکنی
باد ، از نقدت به غبغب میکنی
گر فقط خواهی که نقادی کنی
عاری از اندیشه، استادی کنی
نقد تو هرگز ندارد جایگاہ
تا که هستی در کمند اشتباہ
چونکه دستت خالی از آگاهی اَست
انتقاداتت تماماً واهی اَست
بیجهت بر پای این و آن مپیج
خاطر، آزردہ مکن با علمِ هیچ
چون نداری آگهی از واژگان
باش خاموش و مزن کوس بیان
نقد را ، آداب و دانش لازم است
نکتهگویی عین نرمش لازم است
باید اول خویشتن را پَروری
نگذری از اشتباهت سرسری
دور باید گشت از ما و منی
تا نگردد دوستی ها دشمنی
خودپسندی ها بوَد، از جاهلی
سرو از نخوت ندارد، حاصلی
گر شوی آگه ز معیار سخن
صیرفی سازی سخن با علم و فن
چون نمایی انتقادات درست
میتوان نقد تو را نقدینه گفت
بر عناوین مجازی دل مبند
که ندارد اعتباری جز گزند
گر که خواهی در سخن گویا شوی
ناقدی وارسته و دانا شوی
در مبانی کن ورد و گو سخن
ورنه خاموشی گزین و دم مزن
گر گمان داری که هستی مَردِ رزم
زین سپس کن در مبانی، عزم جزم
تا بدانی که فقط دم میزنی
بلکه کمتر نزد ما ، از ارزنی
گر ، ز بیکاری شدی اینجا پلاس
خویش را هرگز مکن با ما قیاس
وقت ما ارزنده است و پاس آن
هست واجب تا نیفتد در زیان
با صداقت کن تلاش ای بیخبر
از عبثگویی و خواری درگذر
تا شوی شهره به اشعار وزین
در نگاه شاعرانِ نکته بین
ارتجالی این سخن را گفتهام
دُرّ طبعم را در اینجا سُفتهام
تا بگویم آن که باشد بی هنر...
از چه داند خویش را صاحبنظر
پند (ساقی) را شنو با گوش جان
خویش را ، از بند نخوت، وارهان .
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1395
eitaa.com/shamssaghi
ذاکر با اخلاص اهلبیت علیهمالسلام
شادروان حاج سید محمـــد جـــلالی
وفات: سحرگاه عید قربان 1402
(یک سالِ پر حسرت و اندوه گذشت)
گرچه یک سال گذشت از غــم هجران جلالی
شعــله ور هسـت دل از مـاتــم هجران جلالی
خاک هر چند که سرد است و بَرد مهر عزیزان
در دلــم هسـت هنـــوزم غــــم هجران جلالی
سید محمدرضا شمس (ساقی)
@shamssaghi
(جام شیطان)
مَردِ حق، کی؟ شیشهی قلب ضعیفان بشکند
مَرد ، آن باشد که قلبِ زورمندان بشکند
مصرع نغزی ز "بیدل" یاد دارم این که گفت :
"سنگ اگر مَرد است جای شیشه سندان بشکند"
گرگ وقتی میدراند گوسپندان را، سپس
زیر بار غصه، پشتِ مَرد چوپان بشکند
کوهکن را گر شکست آمد به سر از سوز عشق
آهِ شیرین هم در آخر، طاق بستان بشکند
پشت عالم میشود خم زیر بار غصهها
هجر یوسف نیز پشت پیر کنعان بشکند
دانش و فرهنگ باشد رهنمای آدمی
کشتی بی ناخدا را موج طوفان بشکند
زور بازوی جهالت میکند خلقی اسیر
فکر دانا عاقبت دیوار زندان بشکند
اعتبار آدمی بر وعده و پیمان اوست
نیست انسان آنکه راحت عهد و پیمان بشکند
در عمل باید که مَردی کرد نه وقت سخن
وَرنه مشت خلق، دندانِ سخنران بشکند
سَروْ از بیحاصلی گردنفرازی میکند
از گرانباری اگر چه تاک، آسان بشکند
حرمت نان و نمک را هر که داند کی توان
ناسپاسی کرده و روزی نمکدان بشکند ؟
شکر نعمت را بجای آور که افزون میکند
نعمتت را ؛ ورنه این نعمت ز کفران بشکند
قطره قطره میتوانی شست زنگ سینه را
کوه ها را قطره های ریز باران بشکند
گوهر دل را بهایی هست نزد کردگار
کِاعتبار و قیمت دریای مرجان بشکند
طرّهی گیسو اگرچه خودنمایی میکند
قدر زلف طرّه را، موی پریشان بشکند
رهروِ شیطان مشو دل بر ستمکاران مبند
کز تزلزل، بر سرت ارکان ایمان بشکند
آن درختی که ندارد ریشه در زیر زمین
گرچه باشد استوار از باد و بوران بشکند
گر بیفتد پرده از رخسار انسانها دمی
زهد و تقوای ریاکاران، فراوان بشکند
تیغ کین افتد اگر در دست نامردان دهر
در دل محراب، فرق شاه مردان بشکند
قافیه گر شایگان آوردهام در این غزل
شایگان نبوَد مرا گر قدر دیوان بشکند
جام ایمان را شکستن (ساقیا) از ابلهیاست
هست عاقل آن کسیکه جام شیطان بشکند.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
(امیر اتقیا)
#مدح
#عید_ولایت
#عید_غدیر_خم
#امیرالمؤمنین
چون علـــی ، شاه سـریـر انمـــاست
مــالــک الملــک و امیــر اتقیـــاست
غــــم نــدارد شـــیعــه در روز جـــزا
چونکه صد آمد نود هم پیش ماست
سید محمدرضا شمس (ساقی)
http://eitaa.com/shamssaghi
(از غدیر تا عاشورا)
آن دسـت که در غــدیــر خــم بالا رفت
بــا امــر خــــدای خــالــق یکتــــا رفت
دسـتیسـت کـه آوازهی آن در تــاریــخ
تا عــرش خـــدا به روز عــاشـورا رفت
سید محمدرضا شمس (ساقی)
@shamssaghi
(از غدیر تا کربلا)
فـراز دست نبی، گرچه دست مـولا رفت
ولی حسین سرش سوی عرش اعلا رفت
یکی به کرب و بلا و یکی به دشت غدیر
بــرای دیــن خـــداونــد حـیّ یکتــا رفت
سید محمدرضا شمس (ساقی)
@shamssaghi
#عید_ولایت
ایـن عیــد ، مبــارک و مُهنّــا باشد
روز شعـف و نشـاط دل هــا باشد
فرمود محمد که پس از رحلت من
بر خلق (علی) امیــر و مــولا باشد
سید محمّدرضا شمس (ساقی)
@shamssaghi
(گوگل پرستان)
وقتی تمیز شعر خوب از بَد ندارند
اشعار جعلی جای اصلی میگذارند
نسبت دهند اشعار سستی را به رندان
چون قدرت تفکیکِ آنها را ندارند
صرفاً مشو قانع به گوگل ای گرامی!
وقتی عموماً سرچ ها ، بی اعتبارند
باید کنی تحقیق ، از وبهای جامع
نه سایتهایی که کپی هی مینگارند
اشعار شاعرها که در «گنجور» ثبت است
گنجینه هایی پر بها و شاهکارند
«گنجور» باشد شعر شاعرهای ماضی
آنها که در مُلکِ سخن، کوه وقارند
تفکیک کن اصلی و جعلی را به دانش
اشعار جعلی در مجازی، بی شمارند
اندیشه ورزان، خالق آثار بکرند
گوگلپَرستان عاری از هر ابتکارند
آنان که زین کردند اسب مَعرفت را
در عرصهی میدانِ دانش تکسوارند
وقتی قریحه هست و دانش، از بزرگی
تخت غزل را با قداست، «شهریار» ند
وقت چکامه، گرچه در فصل خزاناند
اما شکوفا ، مثل گلهای «بهار» ند
وآنانکه سر در لاک جهل خویش کردند
از غفلت و درماندگیها بیقرارند
اشعار سست خویشتن را در مجازی
با نام شاعرهای زبده میگذارند
تا خوانده گردد گفتههاشان از حقارت
بیمی ز جعل نام شاعرها ندارند
اکنون اگر که در مَجازی یکّه تازند
در انجمنهای حقیقی، تار و مارند
وقتی نمیدانند فرق دوغ و دوشاب
حتی به نزد خویشتن هم شرمسارند
در جمع اهل دانش از فرط ندانی...
این قوم دایم مدعی همچون حمارند
در بیشهی شیر و پلگان قوی چنگ
بوزینهوش از بیم جان بر شاخسارند
هنگام بحث شعر ، مانند شغالان
زوزه کشان پیوسته در حال فرارند
هرچند اگر بالند بر خود، از جهالت
تاریخ میگوید که : ننگ روزگارند
سنگی که با ارزش بوَد گردد نگینی
باقی ز پستی همچو ریگ کوهسارند
کی ذرّه را باشد فروغی نزد خورشید
چون جمله نوری در حضور او ندارند
اصلاً قیاسی نیست این دریوزگان را
هرچند با گل همنشین هستند، خارند
حتی اگر که پیر دنیایند، از جهل
آثار ایشان از طفولی در مزارند
افسوس با اشعار سست و خوی نخوت
بر شیشهی دل ، از کدورت ها ، غبارند
غم نیست هرگز، چونکه بر مستوری ماه
کِی ابرهای تیره، دایم پایدارند ؟
بنگر به اوج آسمان، اِستارگان را :
در قلب ظلمت، روشنا و استوارند
راهِ برونی نیست از این تیره روزی
جز علم، آنها را که بر غفلت دچارند
باید بخوانند و نویسند و، بدانند :
دانشپژوهان تا همیشه ماندگارند
آموختند آنان که اسرار سخن را ـ
بیشک چراغ دانشاند و رستگارند
وآنانکه جام از دست (ساقی) ناگرفتند
از خودسری در جمع سرمستان، خمارند.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1393
@shamssaghi
(نقاب ریا)
آنان که با مجاهده ، دم از خدا زنند
بر چهره، کی شود که نقاب ریا زنند
چون دل سپردهاند به دادار لایزال
با صدق دم ز مذهب و دین و خدا زنند
اما جماعتی که ندارند اعتقاد
همچون حباب، خالی و دم از هوا زنند
این قوم ناخلف، که تهی از حقیقتاند
کی دم توان بدون طمع ، از وفا زنند ؟
دنیاپرستِ پست ، چو هستند این گروه
یک عمر در رذالت خود، دست و پا زنند
وقتی به شوق لقمهی نانی ز ابلهی
دم از طهارت و شرف اشقیا زنند ـ
آیا چگونه میشود این قوم خودفروش
خود را درون حلقهی اوتاد ، جا زنند ؟
اینان که گر کسی بزند دم ز حق خلق
تهمت ز خبث ذات ، به او ناروا زنند
دم میزنند اگر ز علی و ولای او
لاف عبث زنند و بسی نابجا زنند
آن دلسپردگان ولایت که با خلوص
وقت نیاز ، شاه ولا را ، صدا زنند ـ
کی میشود که از سر غفلت دری دگر
جز درگه مبارک شیر خدا زنند ؟
چون دل سپردهاند به مولای بیکسان
شبها سری به خانهی هر بینوا زنند
این است رسم و راه علی و طریق حق
نامردمان چگونه دم از مرتضا زنند ؟
آنان که مست بادهی (ساقی) کوثرند
کی لب به جام غیر ، ولو در خفا زنند ؟
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
#آیینگی
تا توانی در جهان رنگ_ها ، یکرنگ باش
عاری از شیرینزبانیهای پر نیرنگ باش
باش چون آیینه ، شفاف و زلال و بی غبار
نه به قلب شیشه از نامردمیها سنگ باش
نیستی گر رهرو ِ پیر طریق و معرفت
لااقل در سعی کسب دانش و فرهنگ باش
یکدلی را پیشهی خود ساز با یاران ، ولی
بر سر دونمایگان ، مانند قلماسنگ باش
ساربان را در خطا دیدی اگر ، فریاد کن
کاروان جهل و غفلت را نوای زنگ باش
دستگیری کن به همّت از گرفتار و ضعیف
چون عصا در زندگانی ، دستگیر لنگ باش
دیدگان پر هوس را ، بندگی هرگز مکن
بلکه با شیطان نفست دایماً در جنگ باش
باد بر غبغب مکن در محفل بیچارگان
مثل (ساقی) غمگسار مردم دلتنگ باش
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
«شعرگفتن قریحه میخواهد»
(رسم شاعری)
ای دریغــا کـه عــدهای به خطــا
خـویش را اهــل شعـــر پنـدارند
گــرچـه دارنــد مختصــر طبعـی
بــذر اشعــار سـسـت ، میکـارند
در مَحــافــل به دور شـاعـــرهــا
بــا سمــاجت همیشه درگیـــرنـد
چون گـــدایــان کوچـه و بـــازار
مصـرعی را بــه وام میگیـــرنـد
هسـت شخصی بــدون استـعداد
کــه بــه کـــرّات ، دیـــدهام او را
در مَحــافــل بـــرای یک مصــرع
نــزد اهــل سخــن بــوَد کــوشــا
مصـرعی گفتــه و ز هــر شـاعــر
مصـــرع دیگـــری، بگیـــــرد وام
تــا سرانجــام ، یک غــزل گــردد
زیـر شعر از خودش گــذارد نــام
خواند شعری شبی به یک محفل
که دو مصراعِ شعــر ، از من بود
یک دو مصراع دیگــر از آن شعر
از رفیـــق شفیــق آن تـــن بـــود
شـاعــری گفـت : بیـت پنجــم را
مـن ســرودم بـــرای ایـــن آقــــا
ششمین بیت را که او میخواند
شـاعـــرش بود ، از قضــا آنجـــا
بیـت آخــر که یک تخلص داشت
نیـم از او بــود و نیـم ، از دگـری
بـود بـــازار مشــترک ، آن شعـــر
کـه در آن بـــود ، از همــه اثـــری
الغرض رسـم شاعـری این نیست
شـاعــران خبــرگــان این کــارنـد
گـر شود رسـم ، اهل فـن گـوینـد:
شـاعـــران هـــم کــلاهبـــردارنـد
کـاش قـدری بهجــای این رفتــار
بــود اهـــل تـــلاش و پــویــایـی
تا پس از کسب نکتـههای ظریف
بسُــرایــد غــــزل ، بــه تنهـــایـی
گر که ضعـفی بـوَد در اشعــارش
بشـود نقـــد، نـــزد اهــل سخــن
نقـــد رنـــدانــه هسـت سـازنــده
بــا عبـــارات محکــم و مـتـقـــن
نـاقـــدان سخــن ، بــه اســـتادی
چونکه در عـِـلم شعــر، ممتــازند
به مَحـک نیز مثـــل صَــیرفیــان
سَــره از نــاسَــره ، جــدا سازنـد
ورنـه اینگــونه افتخــاری نیست
شعـــرگــویی بــه همـت دگـــران
شعــرگفتـن قـریحــه میخـواهد
ضمـن آگــاهـی از اصــولِ بیـــان
(ساقیا) بگــذر از قمـــاش دغــل
کـه ره راسـت را ، نپـیـمــــودنــد
گرچه در عین جهــل و بیخـردی
نــام اســتاد بر خـود افـــزودنــد
گـرچـه پُر طمــطراق در همـه جا
چــون سرابنــد نقشـی از بــودن
طبــلهـای حبــابیاند این قــوم
مَملــو از پــوچـی و تهــی بــودن
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
«اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یَا أَبَا الْفَضْلِ الْعَبّاسَ»
(علمدار حسین)
لبت از فرط عطش خشک و گدازنده شده ست
آب در علقمه ، در نزد تو شرمنده شده ست
گرچه رام تو شده تشنگی از عشق ، ولی...
دشمن سنگدل از شرم سرافکنده شده ست
ادب و مهر ، به تو درس وفاداری داد
نامت از معرفت توست که پاینده شده ست
مَشک بر دوش کشیدی و تو را تیر زدند
آه!... دستان تو در دشت پراکنده شده ست
دید تا پیکر صد چاک تو را چشم فلک :
زخمها بر تن گلگون تو آکنده شده ست ـ
ناله برخاست ز شش جانب هستی ، از غم
که گمان پایهی افلاک و زمین کنده شده ست
تا که خونت به زمین ریخت معطر شد دشت
عِطر جانبخش تو اینگونه فزاینده شده ست
یا اباالفضل ، فروغ و قمر هاشمیان!
که سماوات ز انوار تو تابنده شده ست ـ
اسوهی مهر و وفایی و علمدار حسین (ع)
که شهنشاه شهیدان به تو بالنده شده ست
کربلا مسلخ هفتاد و دو دلدار چو گشت
دین اسلام ز خون شهدا زنده شده ست
مکتب کرب و بلا ، مکتب انسانسازی ست
عشق و ایثار و وفا مکتب سازنده شده ست
گفت (ساقی) غزلی پیرو «پروانه» که گفت :
«خاک این بادیه از برگ گل آکنده شده ست»
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1402/05/13
eitaa.com/shamssaghi