eitaa logo
شمس (ساقی)
476 دنبال‌کننده
177 عکس
8 ویدیو
2 فایل
کسی که غرق خدا شد جزای اوست بهشت نه آن که دل به عبـادت، به شوق حـور دهد شمس (ساقی) کانال‌ آموزش عروض و قافیه و... 🆔 @arozghafie 🆔 @shams400
مشاهده در ایتا
دانلود
"شهادت امام حسن عسکری تسلیت باد" از سپاه کینه توز بادِ قهرِ آذری شد خزان نخل تنومندی ز باغ حیدری آذرخش خانمان‌سوز فلک زد از جفا آتشی در خَرمنِ جان امام عسکری ماہِ تابان سماواتِ امامت، در مُحاق شد به پشت تیرہ_ابر گنبد نیلوفری گرچه خفاش از حسد خواهان تاریکی بوَد آفتاب اما همیشه می‌کند روشنگری سایه‌اش کوتاه اگر شد آن امام دادگر می‌کند پورش پس از او عالمی را سَروری مهدی آن موعود قائم، حجت ثانی عشر در امامت شد نگین خاتم انگشتری آنکه مَه‌رویان عالم، گشته محو طلعتش آنکه صد یوسف بوَد بر ماهِ رویش مشتری آنکه عرش و فرش عالم در کف فرمان اوست با عنایات خداوندی به چرخ چنبری منجی خلق جهان و رهنمای مسلمین که جهانی را ‌نماید تا قیامت رهبری در حکومت بی بدیل و در عدالت بی‌قرین پادشاهان را سزد نزدش به امر چاکری نحسی گردون بوَد در طالع بد اختران مَرد حق را نیست در عالم بجز نیک اختری افتخار شیعیانی، ای امام منتظر...! «قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری» زآنکه با لطف خدا ای صاحبِ عصر و زمان! مِهر تو در خون ما آمیخت، شیر مادری ای خوش آن‌روزی که می‌گردی عیان در بین خلق ای خوش آن چشمی که می‌بیند تو را با دلبری ای خوش آن وقتی که می‌آیی به تیر انتقام قلب دجّال و ستمکاران عالم می‌دری می‌کنی یکسر جهان را پاک از ظلم و فساد چونکه می‌گیری به دستت ذوالفقار حیدری حالیا با سینه‌ای اندوہ و روحی دردمند می‌سُرایم این سخن را با پریشان‌خاطری تا کنم عرض ادب، بر پیشگاہ آن امام هم کنم پرواز در حال و هوای شاعری نیک دانم خالی انبانم بدون لطف تو... ایکه با یک غمزہ صدها بهْ ز من می‌پروری (ساقیِ) غم زهر ماتم ریخت در جامت اگر تسلیت گویم تو را یا حجة بنِ العسکری! دست ما خالی، ولی مشتاق دیدار توییم کاش می‌شد لحظه‌ای بر چاکرانت بنگری سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
؟ در آن وقتی که انسان، غافل از پندار میگردد مصيبت، حاصل از یک مشت تا خروار میگردد بدون فکر، انسان را نباشد مایه‌ی تدبیر که روح آدمیت در تنش، بیمار میگردد اگر دستش رسد روزی به میز کوچکی بينی علیٰ رغم رفاه خلق، خلق آزار میگردد بصورت شكل انسان است و در سيرت بود حیوان كه از درّنده خویی همچنان كفتار ميگردد رفيق مردم و همدست دزدان است و بدکیشان ولیکن از خباثت، روبَهی مکّار میگردد به جاى آن كه دستی بر سر مردم كشد اما علی_رغم هزاران وعده، بدکردار میگردد چه زيبا گفت آن شاعر كه شعر ناب او هر دم چو میخوانم مرا انديشه‌ای بيدار میگردد «چرا وقتی كه راه زندگی هموار میگردد بشر تغيير حالت می‌دهد خونخوار میگردد» ولی بی‌شک اگر بالفطره آدم باشد و انسان ز مكر و حقه‌ی اهريمنی بيزار میگردد سليمان نبی و حشمتش بنگر كه با ديوان بر استیلای انسان، وارد پيكار میگردد بیا بنشین دمی با (ساقی) دلخون که از جامش هرآن کس، تر کند لب... تا ابد هشیار میگردد. سيد محمدرضا شمس (ساقی) 1386 eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آنکـه تبلیــغ فســاد و بـی‌حجـــــابی می‌کند خود گمـــان دارد که دارد انقــــلابی می‌کند مثــل آن لب‌تشـنه‌ای باشد که از درمـانـدگی خویش را دلخوش به رؤیای سرابی می‌کند. سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
عفت و عصمت بوَد در زیر قاب روسری چادر زن چون صدف باشد برای گوهری بی‌حجابی کی بوَد آزادی و آزادگی ؟ بلکه این دامی‌ست بر پای زن بی روسری غنچه تا پوشیده باشد در امان است از گزند چون شکوفا می‌شود؛ چیده شود با خنجری خنجر گلچین بوَد چشمان هیزی که تو را می‌دَرَد چون از حجاب آیی برون در معبری گرچه باشد مشکلات اما نمی‌باشد مباح تا شود رد دختری از عفتِ خود سرسری پاسداری از حجابت کن اگر که در عمل رهروِ زهرای اطهر (س) دختر پیغمبری آفرین ای دخترانی که درین شهر شلوغ رفت و آمد می‌کنید اما ، بدونِ دلبری مرحبا ای دختران خوش سرشت و باوقار ای زنان سرفراز و عصمتِ همچون پری خواهرم! دانم اگر خواهی ز تیر عشوه‌ها می‌توانی پرده‌ی زهدِ ریاکاران، دری بلكه می‌دانم توانی، از ميان بحر شوم كشتیٍ طوفان شهوت را به ساحل‌ها برى ای برادر چشم خود درویش کن بر دختران تا که ناموست شود دیده به چشم خواهری مَرد هم یعنی وقار و چشم‌پوشی از گناه ناجوانمردی، اگر با چشم شیطان بنگری غیرت زن، کی بوَد در ذات نازن‌های پَست شوکت زن را نگر : در جلوه‌‌های مادری مادری که خود بپای طفل می‌سوزد چو شمع تا که فرزندش کند بر عالمی روشنگری ای همه هستی من، گردد فدای آن زنی ـ کاین‌چنین در زندگانی می‌کند دانشوری ای به قربان چنین بانو که بی‌هیچ انتظار می‌کند با مهربانی، مادری و همسری این سخن گفتم که آگاهی دهم از نیک و بد هم کنم پرواز، در حال و هوای شاعری یای وحدت، گر نشست اکنون درون قافیه دار، معذورم! ندارم چون که از آن بهتری پند (ساقی) را شنو با گوشِ جانت، خواهرم! کِی خزف، هم‌سنگ گردد در جهان با گوهری؟ سید محمدرضا شمس (ساقی) 1393 eitaa.com/shamssaghi
ز بس جور و جفا دیدم ز یار از یار می‌ترسم ز پستی‌های این موجود لاکردار می‌ترسم رفیقان حقیقی، نور چشمان من‌اند، آری ز یاران دروغین ِ خیانت‌کار می‌ترسم ندارم باکی از چاهِ سر راهم که هشیارم ازین یوسف‌فروشان سر بازار می‌ترسم خیانت سایه افکنده چو اکنون بر سر کشور ز نقش سایه‌ی خود بر در و دیوار می‌ترسم ز شیران و پلنگان، جز ابهّت کس نمی‌بیند ولی از پستی روباه و از کفتار می‌ترسم اَلا ای هموطن! مفروش خود را بر سیَه‌رویان که آخر می‌برندت آبرو ، بسیار می‌ترسم مشو ابزار دستِ دشمنانِ کشور از خواری! از آن روزی‌که از دستت نیاید کار می‌ترسم مزن زخم زبان مجروح منما قلب یاران را که از نیش جفای عقربِ جرّار می‌ترسم اگر هستی مسلمان پس چرا بیهوده می‌گویی از آن کفری که با فعلت کنی اقرار می‌ترسم لباس انبیا بر تن نمودی عاری از ایمان ز تلبیس و ریاکاری‌ات از دستار می‌ترسم ز یارانت ندیدم چون به غیر از کینه و نخوت ازین رو هم ز یاران و هم از اغیار می‌ترسم چه زیبا گفت صائب ، از گزند دشمن پنهان درین بیتی که یک دنیاست معنی‌دار می‌ترسم : «خطر در آبِ زیر کاه بیش از بحر می‌باشد من از همواری این خلق ناهموار می‌ترسم» اگرچه دشمن انسان بُوَد شیطان، ولیکن من ز شیطانم هراسی نیست از کفّار می‌ترسم دوباره فتنه و آشوب در سر دارد این دشمن که نَه از دشمن و از فتنه، از پیکار می‌ترسم ز پیکاری که ویران می‌نماید کشور ما را اگر روزی بیفتد دستِ استعمار می‌ترسم اگرچه بیمی از گردن فرازانم نمی‌باشد ز دیوار شکسته، وَز زنِ بدکار می‌ترسم خیانت در دلت چون خانه کرده کن خراب آن را کز آن وقتی که گردد بر سرت آوار می‌ترسم چو ریزی آب را در آسیایِ دشمنان دین ازین نابِخرَدی‌های عداوت‌وار می‌ترسم ز بس بر گِرد خود گردیده‌ای عمری عَبث غافل! به رسمِ دور باطل چون خطِ پرگار ، می‌ترسم انَاالحق‌گو شدن سخت‌است و منصوری شدن آسان ز حلّاجیّ تو ، نه! از سرت بر دار می‌ترسم به خود آی و دمی کن چاره تا فرصت تورا باقی‌ست کزآن روزی که گردد چاره‌ات ناچار می‌ترسم اَلا یا ایّها الـ(سّاقی) تو خود ما را مدد فرما کزین ناخورده مِی، مستان خلق آزار می‌ترسم سيد محمدرضا شمس (ساقی) 1388 eitaa.com/shamssaghi
(عشق را پــایــدار بـایـد کــرد) ا࿐❈❁࿐✿࿐❈❁࿐ا از دورنگــان، فــــرار بــایــد کـــرد دوری از نــــابکــــار، بــایــد کـــرد گر که خواهـی رسی بــه عیّـــاران همـتــی اســـــتـوار ، بــایــد کـــرد یا چو خـواهـی دلـی به دست آری سیــنه را بــی غبـــار بــایــد کـــرد خویشــتن را بــزرگ نتــوان دیـــد طبــــع را خـــاکسـار بــایــد کـــرد بــا درشــتی سخــن مگـو بــا کس اجتــــناب از هـَـــوار بــایــد کـــرد مثــل عقـــرب مپـــیچ بـر دگــران تــــرکِ عــــاداتِ زار بــایــد کـــرد این نصیحت شـنو که در همه جـا حـــذر از نیش مـــار بــایــد کـــرد تـــا مبـــادا بـــه صــــید او افتــی از درشـــتی فــــــرار بــایــد کـــرد گـــرگِ نخـــوَت ، دَرَد تـو را آخـــر گـــرگ را در حصـــار بــایــد کـــرد گر که فـایـق شدی به گــرگ درون تـــا ابـــد ، افتخــــار بــایــد کـــرد قطـــرہ قطـــرہ زلال بــایــد شـــد طبــــــع را ، آبشــــار بــایــد کـــرد ای پیــــادہ! بـه خـــود مشو غـــرّہ اقتــــدا ، بــر ســـوار بــایــد کـــرد راهِ بــســـــیـــار ، پـیــش رو داری فکــر لیـــل و نهــــار بــایــد کـــرد در طــریـــق وفـــا ، نمـــا کوشش دلبــــــری ، ابتکـــــار بــایــد کـــرد از لــــوَنــــدی‌ و از لجـــاجـت‌‌هــــا نـاگـــزیــر احتـــــذار بــایــد کـــرد خلـق و خــوی ادب دوچنــدان کن بــدســری را مهــــــار بــایــد کـــرد تــا کنی کسبِ نکتـــه‌های ظــریف درکِ آمـــــوزگـــــار ، بــایــد کـــرد در بــرِ اوســـتـاد ، از ســـرِ مِهـــــر جــان خـود را نثـــار بــایــد کـــرد گفـت اســـتادِ نکتــــه‌دان پنــــدی که به‌گوشش ســوار بــایــد کـــرد طبـــع‌‌هــای عقـیـــــم را کــم کــم لاجــــرم بچـّـــــه‌دار بــایــد کـــرد گفتــم اســتاد! گفتــــــه‌ای یعنــی : بـــذر در شــــورہ‌زار بــایــد کـــرد؟ گفـت : آری بـه لطـف طبــع بلنـــد عشــق را ، پــایـــدار بــایــد کـــرد تــا رهــی از خـــزان جــان‌فـــرسـا بـــاغ دل را ، بهـــــار بــایــد کـــرد "عبـــدُوَد" ‌هــای نفس اگـر دیــدی تکیـه بر "ذوالفـــقار" بــایــد کـــرد گـر شـدی غـــرّه بر منـــالِ جهـــان نظـــری ، بـــر مـــزار بــایــد کـــرد رســــم مــــردانـگـــی و الفـــت را کسب از هشت و چار بـایـد کـــرد مشکلی گـر بُــوَد تـــو را بـــا کـس گر نشد حــل ، گــذار بــایــد کـــرد گر به رنجـی ز شهـــر و اتبـــاعـش تــرکِ شهـــر و دیـــار بــایــد کـــرد ورنـه با کـوچک و بــزرگ به قهـــر عــاقبــت ، کـــــارزار بــایــد کـــرد نزد دون خم شدن ز بی‌خردی‌ست کــه از آن احتـــــذار بــایــد کـــرد در تهیــدسـتی از منــاعــتِ طبـــع خویش را شهـــریــار بــایــد کـــرد دل مده بر کنشت و مسجد و دیـر راه حـــق ، اختــــیار بــایــد کـــرد کنج میخانه (ساقی) از سر صـدق سجــدہ بـر کــردگــار بــایــد کـــرد سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
بیرون بزن ز خود که دلت پیر می‌شود دل پیر اگر شود ، ز جهان سیر می‌شود گوشه نشین شود ز غم روزگار سخت در خود فرو ، ز هجمه‌ی تقدیر می‌شود مقراض_حالتی‌ شده از غصه، ناگزیر با یار ، در تعارض و درگیر می‌شود مژگان چشم یار ، که : گلزار آرزوست بر این دل نشسته به غم تیر می‌شود آن نغمه‌ای که زمزمه‌ی مهربانی اَست از بد دلی ، به تیزی شمشیر می‌شود گوشی که درک عشق و وفا را نمی‌کند فریاد و ناله ، فاقد تأثیر می‌شود آن دل که خالی اَست ز شادابی و نشاط از بیخودی ز غصه زمینگیر می‌شود چون سرو بی‌بری که فقط قد کشیده است در تندباد حادثه ، تقصیر می‌شود در بیشه زار شیر و پلنگان اقتدار... چون روبهان خسته به نخجیر می‌شود خود را اگر رها کند از دخمه‌ی ملال برنا دوباره گشته و تکثیر می‌شود امّید و آرزو بشود گر قرین عشق مس را طلا نموده و اکسیر می‌شود با بال دل ، به سینه‌ی آفاق پر زند وقتی که دل پرنده‌ی تدبیر می‌شود خوش گفت شاعری که ندارم از او نشان: «بی عشق سر مکن که دلت پیر می‌شود» آواز دل اگر ‌بدهی سر به بانگ عشق نزدت خجل ، نوای مزامیر می‌شود هرکس نوای عشق تو با گوش جان شنید بی عُجب گشته ، قائل تکبیر می‌شود سر می‌دهند خرد و کلان قصه‌ی تو را سرفصل عاشقی ، ز تو تقریر می‌شود (ساقی) به راه عشق اگر کوشی عاقبت عالم به دست عشق تو تسخیر می‌شود این عمر را به غفلت و حرمان ز کف مده روزی رسد که: «فرصت‌مان دیر می‌شود» سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
(ستاره‌ی امید) ز دوری‌ات نمرده، دم ز مهر اگر که میزنم ببین که از فراق تو ـ در احتضار و مردنم اگر نمرده‌ام مدان بوَد ز سخت جانی‌ام مرا بخوان جنازه‌ای که بی مزار و مدفنم بدون تو جهان من ، کویر بی نشان بوَد که از نسیم روی تو بَدل شود به گلشنم بهار آرزوی من! خزان عمر من ببین که داغ دوری‌ات کنون شرر زده به خرمنم از آتش فراق تو که سوخت زندگانی‌ام گهی به حال مردنم گهی به حال شیونم چو شمع مرده تا سحر ، گریستم برای تو سرشک خون ز دیده‌ام چکیده روی دامنم ستاره‌ی امید من در آسمان چشم توست کرم نما ، فروغ دیده‌‌ام! بیا به دیدنم کبوتر نگاه من ، به بام انتظار تو... نشست و تو نیامدی! بیا ببین پریدنم نظر نما به قامتم که چون الف ستاده‌ای به زیر بار هجر تو چو دال ، در خمیدنم به جستجوی روی تو شدم چو قیس خسته‌دل که در وصال لیلی‌ام به دشت در دویدنم منیژه را بگو که رستم زمان خبر کند که از گزند دشمنان به چاه همچو بیژنم ز (ساقی) شکسته‌دل، شراب عاشقی طلب چنان که عالمی شود خراب مِی کشیدنم سید محمدرضا شمس (ساقی) 1398/9/18 @shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(اَللّٰهُمّ عَجّل لِوَلٖیّكَ الْفَرَج) شاعر شدم که از تو بگویم امام عصر با پای دل ، به راهِ تو پویم امام عصر دیوانه‌وار روی تو جویم امام عصر تا که تو را بجویم و بویم امام عصر گو در کجایی ای‌که جهان در تلاطم است کشتی انتظار به بحر ستم گم است جان‌ها به لب رسید ز بیداد ظالمان سرو سهی ز باد مخالف شده کمان ای مظهر عدالت و میزان درین جهان از عدل و داد نیست نشان ای امید جان قانون حاکمان همه یکسر تحکم است حقی که پایمال شده حق مردم است هر جمعه انتظار کشیدم نیامدی دل غیر تو ز هر که بریدم نیامدی در کوی انتظار ، دویدم نیامدی تا آخر مسیر ، رسیدم نیامدی باغ جهان بدون حضور تو هیزم است آیی اگر ، کویر چو دریا و قلزم است اهل قمم اگرچه غریبم به شهر خویش با یک دل شکسته و با سینه‌ای پریش دلخسته از زمانه و با قلب ریش ریش گرچه رسیده شام غریبان به گرگ و میش میعادگاه عشق تو هرچند در قم است آشفته از عناد و جفا و تزاحم است بی تو نشاط نیست به گلزار زندگی ای مرکز عدالت پرگار زندگی از دست رفته است چو افسار زندگی تنها تویی امید و مددکار زندگی بازآ که فصل رویش سبز تبسم است فصل بهار ، آمده و فصل گندم است از عرش تا به فرش تو را جست و جو کنند کروبیان از آمدنت گفت و گو کنند دیوانگان به کوی وصال تو رو کنند خمخانه‌ها به‌شوق تو می در سبو کنند زهره به شوق دیدن تو ، در ترنم است در انتظار روی تو خورشید انجم است (ساقی) تویی و باده ز دست تو خوش بوَد با جرعه‌ای، غم از دل عالم به در رود دل‌ها به‌شوق جام وصال تو می‌تپد تا وارهد ز «شرّ نفاثات فی العقد» بازآ که عصر جنگ و جدال و تهاجم است عصر فراق ، عصر نفاق و تخاصم است . سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
آنکس که هست پیرو پندار اهل‌بیت باشد تمام عمر ، گرفتار اهل‌بیت جز راه اهل‌بیت نپوید به هیچ وجه دوزد فقط نگاه ، به رفتار اهل‌بیت بی اعتنا بوَد به متاع جهان دون از جان و دل چو هست خریدار اهل‌بیت کالای زندگی‌ست به چشمش بدون ارج وقتی که رفته ا‌ست به بازار اهل‌بیت تکیه نمی‌کند به کسی در تمام عمر چون تکیه کرده است به دیوار اهل‌بیت سرمشق زندگی‌ست برای جهانیان پندار نیک و خصلت و گفتار اهل‌بیت دارد بس افتخار به نزد فرشتگان هر کس که هست خادم دربار اهل‌بیت آنکو که بست دل بجز ایشان به هر جهت گویی که کرده در عمل انکار اهل‌بیت هرجا که نیست عدل و مساوات و همدلی بی‌شک بوَد مخالفِ معیار اهل‌بیت حتی اگر که دم زند از شرع و دین حق اما نبرده راه ، به پندار اهل‌بیت اُف بر کسی که راهِ ریا کرده اختیار دم می‌زند ولیک ، ز هنجار اهل‌بیت پوشیده چشم خویش ز اوضاع روزگار دوری گزیده چونکه ز کردار اهل‌بیت مال حرام می‌خورد و شادمان بوَد در ظاهر است اگرچه عزادار اهل‌بیت دزد شریعت است کسی که بدون زهد پوشد عبا و جامه و دستار اهل‌بیت خوش دیده‌ای که خواب نرفته به روزگار چون بوده است رهروِ بیدار اهل‌بیت (ساقی) به‌هوش باش که گر بشکنی دلی یعنی شکسته‌ای دل بیمار اهل‌بیت . سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
تا کی؟ به نـام دیـن کنی اغفـال، خلق را بس کن دگر، بکَن ز تن این جـامـه‌ی ریـا نان میخوری ز سفره‌ی تـزویـر تا به کی؟ شرم از خــدا نداری اگر، کن ز خود حیـا سید محمدرضا شمس (ساقی) @shamseqomi
(در رثای استاد مؤید خراسانی) "مــؤیـد" شـاعـری سرمست از عشق الهـی بود به وقت جنگ با شعرش به تنهایی سپاهی بود دلش آکنــده بــود از عشـق آل عصمـت اطهــار سخن‌هایش به حق بر مدعای من گــواهـی بود سید محمدرضا شمس (ساقی) 1401/07/15 eitaa.com/shamssaghi
چون پا به راهِ عشق و شهادت نهاده بود دل، از جهــان بـریـده به دلــدار داده بود تـا چشمِ بـَـد ، نظـر نکند بر حــریـم یـــار راسـخ چو کـوه در برِ دشمـن سِـتاده بود سید محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi
هرکــه در کــوی عشق فـــــانی شد ابـــدالــــدّهـــــر ، جــــــاودانی شد مــی‌شــــود لایــــــق لقـــــــــاء الله آن‌کــه وارســـته در جــــــوانی شد‌ سید محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"اَلسَّلامُ عَلَیكَ یَا اَمِیرالْمؤمِنین" (ساقی کوثر) رخش عدالت، اگر سوار ندارد هست حماری که: اعتبار ندارد کِلک هنر نیست گر به‌دست هنرمند  می‌شکند چون که ابتکار ندارد زردی مغرب کجا به رنگ طلوع است فصل خزان، رونق بهار ندارد عدل بوَد لشکر عظیم ممالک کشور بی لشکر اقتدار ندارد لشکر اسلام را علی‌ست علمدار بهتر از او حق به روزگار ندارد باک نداریم در مصاف کسی که تیزتر از تیغ ذوالفقار ندارد ایکه سواری تو بر حمار حماقت! جز به فلاکت، تو را دچار ندارد باد غرورت دهد به بادِ هَریمن کینه‌ی شیطان ز ما شمار ندارد وام گرفتم ز بیدل از سر عسرت بهتر از این بر من افتخار ندارد : «کینه به سیلاب دِه ز نرمی طینت سنگ چو شد مومیا ، شرار ندارد» خلق میازاری از مصالح دشمن بحر نگون‌بختی‌اش کنار ندارد آنکه کمر کرده خم به نزد ستمگر آلت دست است و اختیار ندارد بس‌که حقارت‌ پذیر گشته دریغا جرأت ِ ابراز ِ انزجار ، ندارد کرده خودش را درون پیله گرفتار پیله‌ی خودساخته، فرار ندارد هست دلی‌که انیس و پیرو اغیار مَحض وقاحت بوَد؛ وقار ندارد حیثیت‌اش چون رَود به باد رذالت راه ، پس از آن به جز مزار ندارد دیده‌ی دل وا نما به روی حقیقت گر ز گنه، دیده‌ات غبار ندارد (ساقیِ) کوثر، علی ز خمّ غدیر است کس به جز او جام خوشگوار ندارد آنکه کند تر لب از شراب ولایش در دو جهان، غصه‌ی خمار ندارد. سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
"میلاد حضرت خاتم مبارک باد." (ص) زمین شد روشن از روی محمّـــد دلــم در بنــــدِ گیـسـوی محمّـــد نسیمی می‌وزد خوشـبوتـر از گـل جهان شد مسـت، از بوی محمّـــد بـه چــوگــان نبـــوّت گوی سبقت ربـــوده از همـــه گــــوی محمّـــد به سجـــده می‌کشاند عــالمـی را خــَـم محـــراب ابـــروی محمّـــد تــَـــراز بنــــدگـی در نــزد ایــــزد بـــوَد بی‌شک تــَـــرازوی محمّـــد بخــواه از او مـَـدد تـا کـه ببــینی بـــوَد حبل‌المتین، مــوی محمّـــد اگـر کـه نـاامیــدی؛ بـا صــداقـت تــوسـل کــن بـه بــازوی محمّـــد نباشد خـُـلق و خــویـی در زمـانه به خوبی شهره چون خوی محمد خوشا آن کس که الگو گیرد از او که قـــرآن اسـت الگــوی محمّـــد خوشا آن رهــروی که هست دایم بــه دنیـــا در تکـــاپـــوی محمّـــد خوشا آن دل کــه آرامـش بگیــرد ز ذکــــر نــــام دلجــــوی محمّـــد خوشا چشمی که در هنگام مردن بـبـیـــنـد روی نیکــــــوی محمّـــد به غیر از مسلمین باشد به محشر نگـــــاهِ انبـــــیا ، ســـوی محمّـــد علی گرچه بوَد (ساقی) کـــوثـــر بــُــوَد سرمستِ میـــنوی محمّـــد سيد محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"میلاد حضرت رسول اکرم مبارک" حق ز بحر مَعرفت، دُرّی گران آورده است بعد عیسیٰ بر جهانی ارمغــان آورده است تـا کنـد ابــلاغ، رسـم بنـــدگـی را بر بشــر مصطفیٰ را خـاتـم پیغمبــران آورده است. ا─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─ا هلهـله برپـاست به عــرش بَـریـن بس کـه دل‌آرا شــده روی زمیــن چشـم گشوده‌ست بـه مــاهِ ربیـع احمــد مُرســل، نـبــی ِ آخـِــریــن دهــر، منــوّر شـده چـون آفتــاب مِهـــر جهــانتــاب شده شرمگـین فـــوج مـــلایـک ز مقــــامــات او سـوده به خــاکِ قــدم وی جبـين در شـب معـــراج از او بــاز مـانـد بـا همــه‌ی مــرتبــه ، روح الامیــن خیــل رسـولان، همـه شـاگــرد او جمله ز بــاغ کرمش خـوشه‌چیـن اِنس و مَلَک، ريـزه‌خـور خـوان او از کــــرم حـــیّ جهـــان آفـــریــن اشــرف مخلــوق ، اگــر آدم است اشــرف ِ آدم ، بُــوَد آن نـــازنيـــن امنـيـت خــلق چــو بــر بــاد بــود هــم ز يســار و ز ميـــان و يميــن ديــد خــــدا نيست اميــنی دگـــر تــا بشـود بــر همـه عــالــم اميــن كــرد ورا خــلق، كــه كــامــل كنـد جملــه‌ی اديــان بـه كتــاب مبــين تـا که زنـد مُهــر تکــامـل به دیــن کـرد علــی را پس از او جـانشـین جسم رسول است و علی گر دوتا هست یکـی روح، به صـدق یقیـن (ساقیِ) میخانه‌ی ایمان، علی‌ست بعدِ محمد‌(ص) که شد او را معین سید محمدرضا شمس (ساقی) 1384 eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ 20 مهرماہ، سالروز بزرگداشت حضرت لسان ‌الغیب، حافظ شیرازی بر اهالی شعر و ادب و فرهنگ، گرامی باد. به سرِ کوی تو با سوز و گداز آمده‌ام به مداوای دل ای مَحرم راز ، آمده‌ام ای‌که در بزم سخن، صدر نشین غزلی شاعری کوچکم از روی نیاز آمده‌ام مرغ دل در قفس سینه به تنگ آمدہ بود که به دیدار تو از راہ دراز آمده‌ام تا ز شیراز حضورت ببرم توشه‌ی فضل از قم از جاده‌ی پر شیب و فراز آمده‌ام تا زنم بوسه به درگاہ رفیعت ز خلوص با سمند دلِ دیوانه ، بتاز آمده‌ام دل چو آهنگ طربخانه‌ی عرفان تو کرد بی دف و بربط و چنگ و نی و ساز آمده‌ام تو خدای غزل و حکمت و عرفانی و من سوی درگاه تو ای بندہ نواز ، آمده‌ام همدم شام غریبانه‌ی من شعر تو شد که ز شام دل زارم به حجاز آمده‌ام زائر کعبه‌ی عشق تو شدم از سرِ جان که به اِحرام تو اکنون به نماز آمده‌ام بر درِ میکده‌ی شعر تو ای (ساقی) عشق بهرِ یک جرعه‌ی پرسوز و گداز آمده‌ام. سید محمدرضا شمس (ساقی) 1373 - شیراز eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا