"(فُزت وَ ربّ الکعبه)
ندایِ "فُزتُ" ، می آید ز محراب
از آن اُسطوره ی ایمان و آداب
چو "ربّ الکعبه" اش آمد به گوشم
مرا حُزنِ نَوایش کرد ، بی تاب
ا─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─ا
از بعد علی ، چگونه می باید زیست؟
آنکس که نسوخت یا نمیسوزد کیست؟
شمشیر که از جفا به فرقش بنشست
هنگام شهادت علی ، خون بگریست...
ا─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─ا
آن سر که ز ضربت جفا منشق شد
در سجدۀ حق بود و به حق ملحق شد
از فتنه ی دشمنان و ، زٌهّادِ ریا...
در ماه خدا ، شهید راه حق شد
ا─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─ا
شاهی که عزیز و خانه زاد حق شد
گلواژۀ عشقی که ز حق، مشتق شد
در وقت ولادتش ، جدار کعبه...
هنگام شهادتش سَرش مُنشق شد
ا─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─ا
دردا که شب شهادتِ مولا شد
جانکاهترین مُصیبتِ عظما شد
عِفریتِ جفاپیشۀ عالم دستش
آغشته به خونِ همسر زهرا شد
سید محمدرضا شمس (ساقی)
@shamssaghi
(اَلسَّلامُ عَلَیـْكَ یَـا اَمِیرُالْمـُؤمِنـِین)
ا࿐❁❈❁࿐✿࿐❁❈❁࿐ا
#حدیث_عشق
حدیث عشق تو در هر سخن نمیگنجد
بیان معرفتت، در دهن نمیگنجد
چگونه تاب سخن هست ـ در برابر تو
به نزد بلبل خوشخوان زغن نمیگنجد
ز حسن سیرت و صورت قرین تو به جهان
هزار یوسف گل_پیرهن نمیگنجد
چنانکه نیست میسّر نگاه بر خورشید
فروغ مِهر تو در انجمن نمیگنجد
ز نفس پاک تو این بس که در ارادهی تو
تباه_وسوسهی اهرمن نمیگنجد
دلی به وسعت عالم طلب نماید عشق
چنانکه در دل هر کوهکن نمیگنجد
مقام امر ولایت تویی ز بعد نبی (ص)
به مور ِ مانده به قعر لگن نمیگنجد
ولایت تو امان میدهد محبان را
چو قلعهای که در او راهزن نمیگنجد
محبت تو طلب میکند دلی چون موم
که عشق در دل سنگ و چدن نمیگنجد
«ولایت» تو ندارد قرین که در بر ِ آن
هزار مَسلک و رسم و سُنن نمیگنجد
نوای «فُزتُ وَ ربّ» این نوای جانفرسا
درون واژهی درد و محن نمیگنجد
دلی که شوق نجف دارد و زیارت تو
بدون تاب شود در وطن نمیگنجد
بگفت (ساقی) شوریدهدل به طبع کلیل :
که وصف حسن تو در شعر من نمیگنجد
سید محمدرضا شمس (ساقی)
@shamssaghi
(اَلسّلامُ عَلَیكَ یَا اَمِیرِالْمؤمِنین)
#ماه_خدا
#شهادت
#رمضان_المبارک
#شب_قدر
#شهادت_امیرالمؤمنین
(محراب کوفه)
محرابِ کوفه ، ناگهان گلگون به خون شد
هفت آسمان در خون نشست و لالهگون شد
برخاست بانگ «فزتُ رَبِّ الکعبه» بر عرش
وقتی که رأس شاه مردان غرقِ خون شد
مولای درویشان ، به دست ابن ملجم
در سجدهی حق فارغ از دنیای دون شد
هرچند بود آگاه از این صبحِ خونین
صبحی که با ظلمت قرین در اندرون شد
با دست رحمت ، قاتلش را کرد بیدار
چون واقف از روز ازل ، بر مایَکون شد
در امتحان عشق ، در نزد خداوند
با سربلندی فارغ از این آزمون شد
شد دستِ کین آغشته چون بر این جنایت
هنگامهی « اِنّا اِلَیهِ راجعون » شد
از ضربتی که فرق مولیٰ را دوتا کرد
عرشِ عظیم کبریایی بیسکون شد
با کشتن شیرِ خدای بیشهی عشق
روباهِ شرک و تفرقه خوار و زبون شد
از خونِ فرقِ مرتضی ، شاهِ ولایت
کاخ ستم ویرانه گشت و واژگون شد
داغی چنین هرگز ندیده چشم عالم
آری! که آتشزا ترین داغ قرون شد
ای (ساقی) کوثر ، ز داغت تا قیامت !
جامِ دوچشم شیعیانت، غرقِ خون شد
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1383
@shamssaghi
(السلام عليك يا علی بن ابیطالب)
ا࿐❁❈❁࿐✿࿐❁❈❁࿐ا
#ماه_خدا
#رمضان_المبارک
#شب_قدر
#شهادت_امیرالمؤمنین
(شاہ ملک لافتی)
خدا تا آفرینش را به پا کرد
علی را شاهِ مُلک اتقیا کرد
جهان، دیوانه ی روی علی بود
خدا هم مستِ گُلروی علی بود
علی اسطورۀ خلقِ خدا شد
تجلّی گاهِ ذاتِ کبریا شد
پس از حج در غدیر خم پیمبر
جِهازِ اُشتران را کرد منبر
سپس دستِ علی را بُرد بالا
یگانه شاهِ مُلکِ لافتیٰ را
بگفتا : بعد من مولای تان اوست
بداریدش چو جان خویشتن دوست
عدو در جمع ، بَخّن یا علی گفت
ز مکر و حیله های ممتلی گفت
اگرچه تهنیت_گو گشت آن دم
کمر بر دشمنی میبست محکم
که با دنیاپرستان دغل کار
شدند از کینه هم پیمان و همکار
ا***
چو از حکم نبی بیتاب گشتند
نقاب جهل ، بر مهتاب گشتند
ولایت را ، ز مولا غصب کردند
خزف را جای گوهر نصب کردند
علی در انزوا ، گردید تنها
ز مکر و کینه و تزویرِ شورا
چه شورایی که قَطّاع الطّریقاند
شریکِ دزد و با مردم رفیقاند
سقیفه نام آن شورای پَست است
همه آشوب ها از آن نشست است
چو خفاشند با خورشید، دشمن
سیه کارند در هر کوی و برزن
کز انسانیت و مردی به دورند
به دور از فکر و تدبیر و شعورند
چه گویم زین عناد بی نهایت ...
ز غصب و اینهمه بغض و جنایت
غریبانی که خود را خویش خواندند
شغالانی که خود را میش خواندند
سفیهانی که در جوش و خروشند
همه گندم نما و جو فروشند
نمیبینی درین قومِ سیه دل
اگر عمری رَوی منزل به منزل
که در راہ خدا کاری نمایند
ز محنتدیدگان یاری نمایند
ا***
خلافت بود چون بر غاصبان گنج
به پایان گشت آن دوران بغرنج
خلافت، باز - از آنِ علی شد
اگرچه در غدیر خم ولی شد
ولایت مَسندِ آن مَه جبین بود
ولی بود و امیرالمؤمنین بود
علی ، یار و مددکارِ فقیران
یگانه یار و غمخوارِ عسیران
علی شیرِ خدا خیبرگشا بود
ولی اللہ و صِهرِ مصطفا بود
زمین غَرّہ زِ زیب فرّو جاهش
قمر خیرہ ، به اشراقِ نگاهش
علی ، نان آور خوانِ ضعیفان
یتیمان را پدر بودی ز احسان
چو دشمن تشنهٔ خون علی بود
دلش از زهر کینه ، ممتلی بود
به قتل وی ز جهل و مکر و افسون
بشد مأمور ، ابنِ ملجم دون
به مسجد شد چو آن رذلِ بداختر
بخفت اندر کمینِ قتلِ حیدر
علی در خواب خوش تا دید او را
بخواندش بر نماز آن زشتخو را
به دست خویش وی را کرد بیدار
اگرچه بود خود ، واقف بر اسرار
به سجدہ رفت تا شاہ ولایت
مهین خورشید رخشان هدایت
همانگاهی که همراز خدا شد
ز ضرب تیغِ کین فرقش دوتا شد
چو فرقِ شاہ مردان غرق خون گشت
شفق در خون نشست و لالهگون گشت
قلم بی تاب شد از ظلم گردون
که شد محرابِ کوفه دجلهٔ خون
نگو مسجد که مسجد بیستون شد
نگو کوفه ، که کوفه واژگون شد
نوای فُزتُ رَبِّ الکعبه از فرش
به همراہ علی میرفت بر عرش
نیستان در نیستان، ناله سر شد
درختِ معدلت را ، خم کمر شد
شکست آیینه ی عدل الهی
به سنگ جهل، با تیغ تباهی
هزار اُف بر تو ای چرخ نگونسار
که گشتی با اجل اینگونه همکار
عدالت رفت و مولا رفت و ما را
نماندہ جز غم و رنج و مدارا
علی را کِی شناسد کس به عالم
به جز ذاتِ خداوندِ معظم
اَبرمردی که مانندش محال است
چو ذات حضرت حق بیمثال است
اگر خورشید ، از مغرب در آید
دگربارہ جهان چون او بزاید
جهان دونپرور است و بی مروّت
نبندد با کسی عقد اُخوّت
نفاق و فتنهها پیوسته باقیست
تبر در کینه ی سرو و اقاقیست
چو رفت از این جهان (ساقی) مستان
خماری شد حدیث مِی پرستان
خوشا روزی که مهدی باز آید
جهان با عدل او دمساز آید
زمستان طی شود آید بهاران
به پاس دیدهٔ چشم انتظاران
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1384
eitaa.com/shamssaghi
خدا ز خلق جهان، جز تو انتظار نداشت
جهان ـ بدون وجود تو اعتبار نداشت
تو کیستی که خدا گفت جملهی "لولاك"
تو کیستی که خدا جز تو انتظار نداشت
ز خلق ارض و سما نیست مقصدی جز تو
بدون خلقت تو آسمان قرار نداشت
هوا بدون هوای تو ـ بود بی جریان
زمین بدون تو بر گِرد خود مدار نداشت
برای آن که خدا تا تو را به بار آرَد
بهانهای بجز از خلق بیشمار نداشت
تویی تو باعث ایجاد خلقت عالم
وگرنه از عدم اینجا کسی گذار نداشت
بغیر ذات تو در "کعبه" کس نشد "مولود"
کسی بجز تو مقامی درین دیار نداشت
اگرچه هست طلا ، شیءِ پر بها ، اما
به نزد گوهریان، بی علی عیار نداشت
به جز علی چه کسی بود لایق مردی؟
خدا جز او بخدا مردِ ذوالفقار نداشت
تویی نتیجهی خلقت، که خامهی تقدیر
به پردهی ازلی چون تو شاهکار نداشت
بدون پرده بگویم ، ز خلقت دو جهان
برای حضرت حق، بیتو افتخار نداشت
علی نبود اگر ، باغ ها خزان میشد
علی نبود اگر ، فصل ها بهار نداشت
زنی که کفو تو باشد خدا بجز زهرا
برای همسری تو ـ به روزگار نداشت
رسول دست تو را در غدیر بالا برد
که جز ولایت تو با کسی قرار نداشت
گرفت باغ ولا ، از تو میوهی توحید
وگرنه باغ ولا بیتو برگ و بار نداشت
دریغ و درد که با تیغ دشمنی مزدور
که تاب تیغ تو در وقت کارزار نداشت
بریخت خون تو در خانهی خداوندی
که بهتر از تو درین عالم ابتکار نداشت
جهان ز داغ تو مانند لاله میسوزد
که باغی از گلی و شاخی از تو خار نداشت
اگر که (ساقی) کوثر جهان ترا میداشت
ز مَهد تا به لحد ، در جهان خمار نداشت
به لوح سینه نوشتم خطی به خامهی عشق
جهان ، بدون علی، قدر و اعتبار نداشت
سید محمدرضا شمس (ساقی)
((اَلسَّلامُ عَلَیكَ یَا اَمِیرِالْمـُؤمِنـِین))
ا࿐❁❈❁࿐✿࿐❁❈❁࿐ا
"مقصد خلقت"
خدا ز خلــق جهان، جـز تو انتظار نداشت
جهــان، بــدون وجــود تــو اعتبار نداشت
تو کیستی که خـدا گفـت جمـلهی "لـولاك"
تو کیستی که خدا جــز تو انتظار نداشت
ز خلق ارض و سما نیست مقصـدی جز تو
بــدون خلقـت تـو ، آسمــان قــرار نداشت
هــوا بــدون هــوای تــو بود بـی جــریــان
زمین بـدون تو بر گِرد خود مــدار نداشت
بــرای آن کــه خــدا تـا تــو را بـه بـــار آرد
بهــانه ای به جز از خــلق بیشمار نداشت
تویـی تــو ، علــت ایجــاد خلقــت عــالــم
وگرنه از عــدم اینجا کسی گـــذار نداشت
بغیر ذات تو در "کعبــه" کس نشد "مولود"
کسی بجــز تو مقــامی درین دیـار نداشت
اگرچــه هسـت طـــلا، شـئ پــر بـهـــا امــا
به نزد گـوهــریان، بی علــی عیــار نداشت
به جــز علــی چه کسی بود لایــق مــردی؟
خدا جــز او بخــدا مَــردِ ذوالفــقار نداشت
تویی نتیجـه ی خلقت، که خـامه ی تقــدیر
به پـرده ی ازلـی، چون تو شاهکـار نداشت
بدون پــرده بگــویــم ، ز خلقـت دو جهــان
برای حضرت حـق، بـیتـو افتخــار نداشت
علـی نبــود اگـر ، بــاغ هــا خـــزان میشد
علـی نبــود اگـر ، فصـل هــا بهـــار نداشت
زنــی که کفــو تو بـاشد خــدا به جز زهــرا
بـــرای همسری تـــو ، بــه روزگـــار نداشت
رسول ، دسـت تو را در "غــدیــر" بــالا بـرد
کـه جــز ولایـت تو ، با کسی قــرار نداشت
گـرفـت بـــاغ ولا ، از تـو میــوه ی توحیـــد
وگـرنـه بـــاغ ولا ، بیتو برگ و بـار نداشت
دریــغ و درد ، کـه بــا تـیــغ کیــن بلهــوسی
کـه تــاب رزم تـو در وقـت کـــارزار نداشت
بـریخـت خـون تـو در خــانــه ی خـداونـدی
که بهتـر از تـو در این عــالم ابتکــار نداشت
جهـــان ز داغ تــو ، مــاننــد لالـــه میسوزد
که باغی از گلی و شاخی از تو خـار نداشت
اگر که (ساقی) کوثر! جهان تـو را میداشت
ز مَهــد تا به لحـَـد، در جهـان خمــار نداشت
به لوح سیـنه نوشتم خطـی به خامهٔ عشق:
جهــان بدون علــی ، قـدر و اعتــبار نداشت
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ریــا
میــان هیـــاهـــــوی گفـت و شنفـت
چهسان با خدا میتوان گشت جفت
ز (ساقی) بیـــامـــوز ایـن نکتـــه را :
«نمـــاز ریـــایـی» ، نیــرزد به مفـت.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
@shamssaghi
#قماش_باطل
صهیونیسم و هندوئیسم از یک قماش باطل اند
غرق در افکار موهوم اند و قومی جاهل اند
این ستمکاران که دعوی بزرگی میکنند
حاصل اندیشه های پوچ و عقل زایل اند
کافر محض اند هندوها و از نابخردی...
بر تناسخ مسلکی و بت پرستی مایل اند
صهیونیسم مدعی خود را ستایش میکند
بر توهم های مردود از جهالت قائل اند
در خیال خویشتن شاه تمدن گشتهاند
گرچه در اندیشه ورزی الهی سائل اند
دم ز موسی میزنند و غافل از دین یهود
سرنشین کشتی بی ناخدای ساحل اند
گرگ آسا مسلمین را میدرند از خبث ذات
دست شیطاناند و از فردای محشر غافل اند
(ساقیا) دردی کشان جام عشق و معرفت
از خم خمخانه ی اسلام ، مستِ کامل اند
دین اسلام است کامل از سوی پروردگار
« لافتی الا علی ، لا سیف ، الا ذوالفقار »
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
#منفعت_طلب
نان میخوری! ز سفرهی مردم؛ حلال تو ـ
آیا شود؟... نه نه!... شود آن نان ، وبال تو
وقتی که درد فقر ، نداری ، نمیکند ـ
فرقی ، ملال و محنت مردم به حال تو
هر روز ِ اهل درد ، به غم طی شود ولی
در عیش و عشرت است همه ماه و سال تو
بیچاره در جدال یکی لقمه نان بوَد
اما بگو برای چه باشد ، جدال تو ؟
هر روزمان گذشت به نانی ز خون دل
سهم طعام دیگر ما نیز ، مال تو
هر آدمی به غیر تو را دیدهایم، لیک
هرگز ندیدهایم کسی را ، مثال تو
چون میکنی ز توشهی این مردم احتکار
انسان ندیده هیچ کسی ، با خصال تو
شغل شریف اگرچه ندارد درآمدی
دارد شرف به ثروت و بر اشتغال تو
آن جا که میخرند گهر را ؛ نمیخرند ـ
آن صیرفان به قدر پشیزی ، سفال تو!
سررشتهی امید ِ همه بر خدا رسد
ماندم که بر کجا برسد اتصال تو
هرچند حاکمی و کنی حکمِ دل ، ولی
هرگز گمان مکن که بَرنده است خال تو
ای منفعت طلب که زنی حرص روز و شب
آخر کند تباه ، تو را ، ابتذال تو
غَرّه مشو اگر که تو را صبح دولت است
چون زود میرسد به خدایت ، زوال تو
تا فرصتی توراست به خود آی و مَرد باش
ترسم از آن دمی که شود طی ، مجال تو
امشب زدم تفأل حافظ ، چه خوب بود
اما به جز ملال ، ندیدم به فال تو
(ساقی) اگرچه منفعتی در حرام هست
این منفعت ولی نرسد ، بر حلال تو
سید محمدرضا شمس (ساقی)
@shamssaghi