eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد
37.2هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
1 فایل
اتفاقات عبرت آموز زندگیتون رو بگین به اشتراک بزاریم👇🏻☺️ هر گونه کپی و ایده برداری از کانال وبنرها و ریپ ها حرام و پیگرد قانونی دارد .... تبلیغات 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1587085673C0abe731c1e مدیر @setareh_ostadi
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴هنگام وحشت به سوي خدا پناه ببرید. ميگويند پسري در خانه خيلي شلوغ کاري کرده بود. همه ي اوضاع را به هم ريخته بود. وقتي پدر وارد شد، مادر شکايت او را به پدرش کرد.پدر که خستگي و ناراحتي بيرون را هم داشت، شلاق را برداشت. پسر ديد امروز اوضاع خيلي بيريخت است، همه ي درها هم بسته است. وقتي پدر شلاق را بالا برد، پسر ديد کجا فرار کند؟راه فراري ندارد! خودش را به سينه ي پدر چسباند. شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد... شما هم هر وقت ديديد اوضاع بيريخت است، به سوي خدا فرار کنيد. ✨«وَ فِرُّوا إلي الله مِن الله»✨ هر کجا متوحش شديد راه فرار به سوي خداست. ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
سلام افسون هستم ازیه خانواده ی۶نفره که دوتابرادردارم یه خواهر اون شب تا صبح چشمم به گوشی بود شاید حامد پیام بده ولی خبری نشد اما فردا صبحش که بیدار شدم دیدم. حامدسلام صبح بخیرفرستاده همراه بایه استیکرقلب،منم درجوابش مثل خودش سلام صبح بخیرگفتم براش به قلب فرستادم،یه حس عجیبی داشتم هم خوشحال بودم هم ناراحت تودوراهی بدی گیرکرده بودم ازیه طرف ناراحت خواهرم بودم ازیه طرف دل لعنتیم حامدرومیخواست..دوسه روزی گذشت بین من وحامدفقط احوالپرسی خسته نباشیدردبدل میشدتایه روزغروب که ازسرکارمیخواستم برم خونه حامد امد دنبالم وموقع سوارشدن یه شاخه گل رزبهم دادگفت خسته نباشی خانم،قلبم داشت ازجاش کنده میشد،باخوشحالی گفتم مرسی..توراه حامدگفت نمیخوای ماشین بخری گفتم پس اندازم کمه گفت من بهت میدم بگو وام گرفتی،گفتم بخوام بابام بهم میده امامیخوام مستقل باشم،گفت میدونم کله شقی..خلاصه اون شب توخونه گفتم میخوام ماشین بخرم،بابام گفت بخر ودوسه روزبعدش حامدباپول خودش یه ۲۰۶صفربرام خرید... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
‍ آدم ها باید توی زندگیشان پای خیلی چیزها بایستند... پای حرف هایی که می زنند، قول هایی که می دهند، اشتباهاتی که می کنند، احساساتی که بروز می دهند، نگاه هایی که از عمق جان می کنند، دوستت دارم هایی که می گویند، زندگی هایی که می بخشند، و عشق هایی که نثار می کنند.... آدم ها باید توی زندگیشان پای انتخاب هایشان بایستند... زندگی مواجهه ی ابدی آدم هاست، با انتخاب هایشان... ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
سلام افسون هستم ازیه خانواده ی۶نفره که دوتابرادردارم یه خواهر بعدازخریدن ماشین رابطه ی من وحامدخیلی گرمترازقبل شده بودبیشتراوقات طول روزکه خونه نبودبهم زنگ میزدباهم حرف میزدیم یابعدازکارمیرفتیم بیرون میکشتیم ورفت امدش به خونه ی مابیشترازقبل شده بود..منم بخاطرخریدماشین خودم رومدیونش میدونستم تاجایی که میتونستم بهش محبت میکردم جلوخانوادم بهش احترام میذاشتم افسانه اون زمان درگیردرسش بودبه چیزی خیلی اهمیت نمیداد،یادمه زمانی که امتحان پایان ترمش شروع شدزنگزدبه مامانم گفت یه مدت حامدمهمون شماست البته شبهای که امتحان دارم چون وقتی حامدخونست حواسم پرت میشه خیلی تمرکزندارم..این خبربرای من خیلی خوشحال کننده بودوبخاطرنزدیکی خونه ی افسانه به ماحامدشبهای امتحان میومدپیشمون،البته چندباری هم رفت خونه ی مادرش ولی بیشتراوقات خونه ی مابود..خلاصه می کنم ووارد جزئیات نمیشم بین من و حامد ارتباط بودولی از حد خودمون فراتر نرفتیم و تقریبا خواهر برادری رفتار میکردیم ... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینو یادت باشه که تو نه مسئول حرفی هستی که از دهن یک نفر دیگه در میاد نه حق داری بخاطرش خودتو ناراحت کنی. حرف از دهن یک شخص غیر در اومده اگر حرف مناسبی نبوده گوینده باید شرمگین و ناراحت باشه نه تو. تو فقط و فقط مسئول حرفی هستی که خودت میزنی. بشنو و بگذر، غیر از این از پا درمیای و چی مهمتر از تو؟ «حرف مردم باد هواست» ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
بزرگواری تعریف میکرد: 🔹بچه که بودم وقتی کار اشتباهی می‌کردم مادرم می‌گفت: اشکال نداره. حالا چیکار کنیم تا درست بشه؟ 🔸اما مادر دوستم بهش می‌گفت: خاک بر سرت. یه کار درست نمی‌تونی انجام بدی! 🔹امروز هر دو بزرگسال و بالغ شدیم. 🔸وقتی اتفاق بدی میفته اولین فکری که به ذهنم میاد اینه: خب حالا چیکار کنم؟ 🔹سعی می‌کنم با کمترین تنش مشکل رو حل کنم. 🔸اما دوستم در مواجه‌شدن با اتفاقات بد عصبانی می‌شه و می‌گه: خاک بر سر من که نمی‌تونم یه کار درست انجام بدم. چرا من این‌قدر بدبختم! 💢عزیزان حرف‌های امروز ما و احساسی که به بچه‌هامون می‌دیم تبدیل به صدای درونی اون‌ها می‌شه. 🔺مراقب باشیم چه پیامی برای همه عمر به بچه‌هامون هدیه می‌دیم. ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🔅 ✍ زنگوله افکار 🔹 می‌گویند آقا محمد خان قاجار علاقه خاصی به شکار روباه داشته. تمام روز را در پی یک روباه با اسبش می‌تاخته تا جایی که روباه از فرط خستگی نقش زمین می‌شده. بعد آن بیچاره را می‌گرفته و دور گردنش، زنگوله‌ای آویزان می‌کرده. 🔸در ‌‌نهایت هم ر‌هایش می‌کرده. تا اینجای داستان مشکلی نیست. درست است روباه مسافت، زیادی را دَویده، وحشت کرده، خسته هم شده، اما زنده و سالم است. هم جانش را دارد، هم دُمش را. پوستش هم سر جای خودش است. می‌ماند فقط آن زنگوله!... 🔹از اینجای داستان، روباه هر جا که برود یک زنگوله توی گردنش صدا می‌کند. دیگر نمی‌تواند شکار کند، زیرا صدای آن زنگوله، شکار را فراری می‌دهد. بنابراین «گرسنه» می‌ماند. صدای زنگوله، جفتش را هم فراری می‌دهد، پس «تنها» می‌ماند. از همه بد‌تر، صدای زنگوله، خود روباه را هم «آشفته» می‌کند، «آرامش»‌اش را به هم می‌زند و در نهايت از گرسنگی و انزوا می‌ميرد. 🔸دقیقا این‌‌ همان بلایی است که انسان امروزی سر ذهن پُرتَنشِ خودش می‌آورد. دنبال خودش می‌کند، خودش را اسیر توهماتش می‌کند. 🔹 زنگوله‌ای از افکار منفی، دور گردنش قلاده می‌کند. بعد خودش را گول می‌زند و فکر می‌کند که آزاد است، ولی نیست. برده افکار منفی خودش شده و هر جا برود آن‌ها را با خودش می‌برد... ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🔸پندانه 👌 زیبا، قوی و کامل شدن روح 🔸تمام عبادات و تکالیف شرعی ای که من و شما را امر کرده اند تا انجام دهیم، در حقیقت ابزارهای همین تزکیه یا همین تربیت است؛ 🔸برای این است که ما کامل شویم؛ ورزش است همچنان که اگر ورزش نکنید جسم شما ناتوان بی قدرت و آسیب پذیر خواهد شد و اگر بخواهید جسم را به قدرت به زیبایی به توانایی به بروز قدرتها و استعدادهای گوناگون برسانید باید ورزش کنید ،نماز ورزش است ،روزه ورزش است؛ انفاق ورزش است؛ اجتناب از گناهان ورزش است؛ دروغ نگفتن، ورزش است؛ خیرخواهی برای انسانها ورزش است . 🔸با این ورزشها، روح زیبا و قوی و کامل میشود. اگر این ورزشها انجام نگیرد ممکن است بظاهر خیلی پسندیده به نظر بیاییم اما باطنمان یک باطن ناقص و نحیف و حقیر و آسیب پذیر خواهد بود. ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
📌 دلی که تو داری... 🔹روزی واعظی به مردمش گفت: هرکس دعا را از روی اخلاص بگوید، می‌تواند از روی آب بگذرد، مانند کسی که در خشکی راه می‌رود. 🔸جوانی ساده و پاک‌دل که خانه‌اش در خارج از شهر بود و هر روز می‌بایست از رودخانه می‌گذشت، در پای منبر بود. 🔹چون این سخن از واعظ شنید، بسیار خوشحال شد. 🔸هنگام بازگشت به خانه، دعاگویان، پا بر آب نهاد و از رودخانه گذشت. 🔹روزهای بعد نیز کارش همین بود و در دل از واعظ بسیار سپاسگزاری می‌کرد. آرزو داشت که هدایت و ارشاد او را جبران کند. 🔸روزی واعظ را به منزل خویش دعوت کرد، تا از او به شایستگی پذیرایی کند. 🔹واعظ نیز دعوت جوان پاک‌دل را پذیرفت و با او به راه افتاد. 🔸چون به رودخانه رسیدند، جوان دعا گفت و پای بر آب نهاد و از روی آن گذشت. اما واعظ همچنان برجای خویش ایستاده بود و گام برنمی‌داشت. 🔹جوان گفت: ای بزرگوار! تو خود، این راه و روش را به ما آموختی و من از آن روز چنین می‌کنم، پس چرا اینک بر جای خود ایستاده‌ای، دعا را بگو و از روی آب گذر کن! 🔸واعظ، آهی کشید و گفت: حق، همان است که تو می‌گویی، اما دلی که تو داری، من ندارم! ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
سلام افسون هستم ازیه خانواده ی۶نفره که دوتابرادردارم یه خواهر یه شب که حامد خونه ما بود شام روخورده بودیم که گوشی بابام زنگ خورد یه کم که حرف زدیدفعه زدزیرگریه اسم عموکوچیکم رو هی صدامیکردشوکه شده بودیم وقتی دیدم بابام نمیتونه حرف بزنه گوشی رو ازش گرفتم،یکی ازعموهام پشت خط بود گفتم عموچی شده بابغض گفت،عموحبیب تصادف کرده تارسوندنش بیمارستان تموم کرده باشنیدنش زبون من بندامده بود..عموم تویکی ازشهرهای نزدیک به مازندگی میکردپدرومادرم شبانه رفتن وقرارشدمنوافسانه حامدهم بعدازامتحان فردای افسانه بریم،چون افسانه فرداش امتحان سختی داشت بهش چیزی نگفتیم که اعصابش بهم نریزه امتحانش روخراب نکنه..بعدازرفتن پدرومادرم رفتم تواتاقم روتخت درازکشیدم هرکاری میکردم خواب به چشمام نمیومدحالم خوب نبودبه سقف خیره شده بودم که برق اتاق روشن شدحامدبایه لیوان شربت امدپیشم گفت اینوبخورحالت بهترمیشه به زوریه کم ازش خوردم ازش تشکرکردم واز اتاق که رفت بیرون..واقعا هنوزهم از رفتارش سردرنمیاوردم... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🔅 ✍️ کودکان مهربان‌ترند 🔹معلم از دانش‌آموزان می‌خواهد که هر کدام در رابطه با وضعیت خود یک انشا بنویسند و قول می‌دهد که به بهترین انشا جایزه بدهد. 🔸همه بچه‌ها، انشای خود را می‌نویسند و معلم بعد از خواندن آن‌ها، از آنجا که همه انشاها را زیبا می‌یابد نمی‌تواند یکی را انتخاب کند، پس تصمیم می‌گیرد به قید قرعه، برنده‌ جایزه (کفش‌) را مشخص کند! 🔹معلم از دانش‌آموزان می‌خواهد اسامی خود را داخل چکمه بگذارند، تا او یک اسم را بیرون بکشد. 🔸همین که می‌خواست اسم را بخواند همه بچه‌ها دست زدند! و معلم با صدای بلند اسم یکی از بچه‌ها را خواند. 🔹معلم وقتی این جریان را برای همسرش توضیح می‌داد، اشک می‌ریخت و می‌گفت: وقتی بقیه اسم‌ها را نگاه کردم، متوجه شدم تمام بچه‌ها فقط اسم همین دختر را که فقیرترین بچه کلاس است، نوشته بودند. ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🌟🌙 شـــــــــب🌙🌟 ⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی هزارپایی بود وقتی می رقصید جانوران جنگل گرد او جمع می شدند تا او را تحسین کنند؛ همه، به استثنای یکی که ابداً رقص هزارپا را دوست نداشت. یک لاک پشت حسود ... او یک روز نامه ای به هزارپا نوشت : ای هزارپای بی نظیر! من یکی از تحسین کنندگان بی قید و شرط رقص شماهستم. و می خواهم بپرسم چگونه می رقصید. آیا اول پای ۲۲۸ را بلند می کنید و بعد پای شماره ۵۹ را؟ یا رقص را ابتدا با بلند کردن پای شماره ۴۹۹ آغاز می کنید؟ در انتظار پاسخ هستم. با احترام تمام، لاک پشت. هزار پا پس از دریافت نامه در این اندیشه فرو رفت که بداند واقعا هنگام رقصیدن چه می کند؟ و کدام یک از پاهای خود را قبل از همه بلند می کند؟ و بعد از آن کدام پا را؟ متاسفانه هزار پا بعد از دریافت این نامه دیگر هرگز موفق به رقصیدن نشد. ☑️ سخنان بیهوده دیگران ازروی بدخواهی وحسادت؛ می تواند بر نیروی تخیل ماغلبه کرده و مانع پیشرفت و بلند پروازی ما شود. ✍🏻📚 هر شب یک داستان جذاب و خواندنی 📚✍🏻 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈