#سرگذشت_پروین
#چشم_هم_چشمی
#پارت_صد_نوزده
سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم...
ولی حشمتی که من میدیدم کاملا تغییرکرده بود،نمازشو اول وقت میخوند همش گریه میکردومیگفت پروین تروخدا منوحلال کن من خیلی اذیتت کردم..همش ازخداحرف میزد ومیگفت کاش زودتر خدارومیشناختم..
خلاصه حشمت آدم دیگه ای شده بود
بعداز دوهفته یک شب صدام کرد و گفت پروین من فردا برمیگردم تروخدامنوحلال کن میدونم تولیاقتت خیلی زیاد بود ولی من باخودخواهیم تو رو بدبخت کردم..خواستم بگم نروبمون..گفت نمیتونم باید برم..تاصبح باهم حرف زدیم موقع رفتن گرفت دستمو بوسیدوگفت یادت نره از ته دلت منو حلال کن..دوماه ازرفتن حشمت گذشته بود که یروز آقاجونم اومد گفت سلطان قراره بیاد خونمون .پرسیدم سلطان مگه اینجاست گفت آره اومده بودن با شوهرش اینجا برای دکتر، من دیدمشون گفتم حتماً بیان خونه ی ما اونام گفتن تو بازار کار دارن یه کم خرید بکنن عصر برمیگردن خونه ی ما شام میخورندو شب میمونن فردا صبح برمیگردند..مادرم خیلی خوشحال شد گفت دخترم اگه سلطان نبود من از غم تو میمردم..خلاصه سلطان با برادر شوهرم اومدن با دیدن سلطان شروع کردم به گریه کردن واقعاً دلم براش تنگ شده بود سلطان گفت که دخترش الان دو سالشه و گفت حتما این دفعه که اومدم میارم ببینیدش خیلی دختر دوست داشتنی و بانمکی هست
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
گاه چه پرتوقع میشویم و گاه چقدر خنثی !
گاه چه بیرحمانه تنها میشویم و گاه چقدر بیاختیار شلوغ..
ما در دنیای انعکاس و نقطه زندگی میکنیم، پس دلیل اینهمه غم که به خود بیانصافانه روا میداریم، چیست؟!
شاد باشیم و سرکش، یا غمگین و افسرده، هرگز، ساعتِ زمان بخاطر حالِ ما متوقف نخواهد شد
میگذرد، بی شک
تنها چیزی که بجا میماند ماییم و یک سر پر از خاطرات تلخ و شیرین که موی سپید میکنند و عمر را تباه.
ما میتوانیم بسازیم، لحظه ها را آنگونه که میخواهیم .!.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
✔️✔️وقتي در روابط عاطفی دچار تعارض میشیم ياد بگیریم که :
۱ به خانواده های هم توهین نمی کنیم.
۲ مسائل و مشکلات کهنه رو مطرح نمی کنیم.
۳ تو هر دعوا فقط راجع به همون موضوع بحث می کنیم.
۴ شام و ناهار نپختن و شام و ناهار نخوردن نداریم.
۵ همه اعضا مثل حالت عادی باید برای غذا حاضر باشن.
۶ سلام و خداحافظی در هر صورت لازمه
۷ جای خواب مون رو عوض نمی کنیم.
۸ هر کس برای آشتی پیش قدم بشه اون یکی باید ازش تشکر کنه.
۹ نباید اشتباه طرف مقابلو تعمیم بدیم و بهش برچسب بزنيم مثلا عبارت تو همیشه بد اخلاق بودی و ...اينطوری اشتباهش به جای اصلاح تقويت ميشه و دعوا به اوج میرسه.
۱۰ باید به هم فرصت بدیم که هرکس راجع به دیدگاهش نسبت به موضوع دعوا پنج دقیقه صحبت کنه و طرف دیگه هم پنج دقیقه زمان برای پاسخگویی داره..
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
اهداف زندگی خود را مکتوب کنید :
1️⃣از روی کاغذ زندگی کنید
2️⃣هر شب بنویسید
3️⃣هر صبح بنویسید
4️⃣نوشتن اعجاز می کند
باور کنید خداوند به قلم
و هر آنچه می نویسید قسم خورده است
هدفی را که بنویسید که خلق می کنید
آرزوهای خود را بنویسید تا محقق شود
وقتی اهدافتان را می نویسید
از جایی که باور نمی کنید
و به حساب نمی آورید محقق می شود.
اول نوشتن هدف و توکل به خدا و دوم فقط تلاش..
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
❎ بعد از ازدواج حریم خصوصی ممنوع؟!
🔰حریم خصوصی توی یک رابطه نوعی احترامه، چون نشون میده که شما و شریک زندگیتون برای هم ارزش قائلید.
🔰در واقع، هر فردی توی هر موقعیتی به مرزهای اجتماعی و همچنین زمان تنهایی نیاز داره؛
اعتماد به یکدیگر در ازدواج پایههای این احترام را بنا میکنه
🔰ازطرفی، افراد گاهی احتیاج دارند که از ارتباطات فاصله بگیرند و با خودشون خلوت کنند.
❗️پس ازدواج لزوما به این معنی نیست که نباید اصلا حریم خصوصی و زمان تنهایی داشته باشیم!!!
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_پروین
#چشم_هم_چشمی
#پارت_صد_بیست
سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم...
خلاصه با سلطان شروع کردیم به حرف زدن یهو یاد پولهایی افتادم که بهم داده بود گفتم سلطان جریان اون پول رو برام تعریف کن..گفت از اون موقع مگه از آقاجونت نپرسیدی گفتم نه اصلا یادم نبود.گفت برو آقا جونتو بگو بیاد پیشم تاباهم حرف بزنیم آقاجونم اومد بهش گفتم آقا جون لطفاً جریان اون پول رو بهم بگو آقام گفت خوب شد یادم انداختی سلطان خانم خیلی ناراحت شدم که این پولا رو برگردوندی..ولی من به این پولها دست نزدم اونا برای خودته سلطان گفت من این پولها را ازتون می گرفتم تا خیالت راحت باشه هوای بچه اتو دارم اگر نمیگرفتم تو خیالت راحت نمی شد..فکر میکردی که اینجا هیچکس نیست هوای بچه اتو داشته باشه من می گرفتم تا فکر کنی به خاطر اون پول هم که شده هوای پروین و دارم ولی من آدم پولکی نیستم ..
من از همون اول که شما اومدی روستا و پیش من گریه کردی و گفتی نمیتونی دخترتو بسپاری به این جلادها من گفتم از پروین مراقبت میکنم،ولی چون دیدم خیال شما راحت نیست و فقط با گرفتن پول خیالت راحت میشه پولها رو گرفتم تا بدونی ازش مراقبت می کنم..گفتم آقا جون به من بگو چیکار کردی ؟
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#يكي_ما_را_ميبيند
فقیری پسری کم سن و سال
داشت. روزی به او گفت: با هم برویم از میوه های درخت فلان باغ دزدی کنیم. پسر اطاعت کرد و با پدر به طرف باغ رفتند. با این که پسر می دانست که این کار زشت و ناپسند است ولی نمی خواست با پدرش مخالفت کند.
سرانجام با هم به کنار درخت رسیدند، پدر گفت: پسرم! من برای میوه چیدن بالای درخت می روم و تو پایین درخت مواظب باش و به اطراف نگاه کن، اگر کسی ما را دید مرا خبر بده.
فرزند در پای درخت ایستاد. پدرش بالای درخت رفت و مشغول چیدن میوه شد. بعد از چند لحظه، پسر گفت: پدر جان، یکی ما را می بیند. پدر از این سخن ترسید و از درخت پایین آمد و پرسید: آن کس که ما را می بیند کیست؟ فرزند در جواب گفت: «هو الله الّذی یری کلّ احد و یعلم کلّ شیء؛ او خداوند است که همه کس را می بیند و همه چیز را می داند». پدر از سخن پسر شرمنده شد و پس از آن دیگر دزدی نکرد..
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#آرامش
🍒ريتم زندگی خود را آرام کنید
📌شما نیاز به زمان دارید تا بتوانید فکر کنید و افکار خود را در زندگی فردی بازتاب دهید.
📌اگر تمام مدت سرتان شلوغ باشد، وقت کافی برای فکر کردن به اهداف خود ندارید چه برسد به اینکه بخواهید دست به عمل بزنید و زندگیتان را تغییر دهید.
📌پس ریتم زندگی خود را آرام و ملایم نمایید و برای تغییر در زندگی خود فضا ایجاد کنید.
📌سعي کنید آهسته به جلو پیش بروید تا در عین حال بتوانید بیش از پیش از زندگی لذت ببرید. مشغولیت های بی مورد نه تنها لذت تماشای مناظر بی نظیر زندگی را از شما می گیرند بلکه باعث می شوند که شما هیچ حسی نسبت به اینکه کجا هستید، به کجا می روید، و چه کاری انجام می دهید نیز نداشته باشید..
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
با بعضیها حال آدم یک جوری میشود؛ یک جورِخوب
از آن خوبهایی که شبیه خوردن آب یخ وسط گرمای تابستان است، یا شاید هم شبیه خوردن گوجه سبز با نمک است که به تلخی هم نمیزند، شبیه قدم زدن در زیر باران ...
میدانی آدم خیالش یک جورِخاص راحت است، راحت از آنکه خوبیشان هیچوقت تهنشین نمیشود،این جور آدمها شبیه فرش رنگ به رنگ نمیشوند،
شبیه باران میمانند؛
همین قدر لطیف، همین قدر آرام، همانقدر دلنشین♥️🥰
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#فڪر_قـوی✌️
✨هرگز در زندگی دلسوزی نکنید!
دلسوزی نوعی توجه کردن عمیق به نکات منفی زندگی است، آنگاه که به بدبختی و بی پولی یک گدا، به بیماری سرطان، به شکست عشقی یک فرد توجه میکنیم و با حس دلسوزانه به او کمک می کنیم درواقع فرکانس شبیه همان شخص را به جهان اعلام کرده ایم.
بنابراین کمک کردن به دیگران اگر از روی عشق باشد بیشتر از آن شخص به رشد شما کمک میکند.
همیشه از دید بالاتر به قضایا نگاه کنید، بدانید که بیشتر جوانب هر قضیه برای ما پوشیده است، چه بسا سخت ترین اتفاقات در مسیر زندگی هر فرد میتواند نقطه عطفی برای تحول شدید درونی و بیداری او به حساب بیاید.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
✅ ارزش خود را در دیگران
جستجو نکنید ..
وقتی از اینکه خودتان باشید راضی باشید، بدون اینکه مقایسه کنید
یا برای تحت تاثیر قرار دادن دیگران رقابت کنید،
هر فرد باارزشی به شما احترام خواهد گذاشت.
و مهمتر اینکه خودتان هم به خودتان احترام خواهید گذاشت.
هیچکس حق قضاوت کردن شما را ندارد.
ممکن است مردم داستانهای شما را شنیده باشند و تصور کنند شما را میشناسند
اما هیچوقت نمیتوانند آنچه بر شما گذشته را احساس کنند.
هیچوقت نمیتوانند خودشان را جای شما بگذارند.
👈🏽پس فراموش کنید دیگران چه فکری میکنند یا درمورد شما چه میگویند...!
فقط روی احساسی که خودتان نسبت به خودتان دارید تمرکز کنید
و به راهتان ادامه دهید.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_پروین
#چشم_هم_چشمی
#پارت_صد_بیست_یک
سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم...
سلطان گفت دخترم قبل از اینکه تو بیای روستا آقاجون تو اومد روستا با من و شوهرم حرف زد گفت دخترم قبول نمی کنه که ازدواج نکنه ولی من نمیتونم به امیدخدا ولش کنم تورو خدا مراقب دخترم باشین هر چقدر پول بخواین بهتون میدم ..همون اول هم یک مقدار بهمون پول داد شوهرم نمیخواست قبول کنه ولی من قبول کردم تا خیال آقاجونت راحت باشه..بعد از اونم هر سه ماه یکبار هر دو ماه یکبار یواشکی می اومد و بهم پول میداد و حال تو رو می پرسید و چندین بار هم من تورو به بهانههای مختلف بیرون می کشیدم تا آقاجونت که در دوردستها واستاده بود تورو از دور ببینه.. وقتی به آقاجونم نگاه کردم دیدم آقا جونم داره گریه میکنه گفت دخترم تو نفهمیدی من چه روزهایی اومدم اونجا وایسادم و فقط چند دقیقه تورو دیدم و برگشتم ...مادرم گفت دستت دردنکنه آقاچرا به من نمیگفتی تامنم بیام ببینمش آقاجونم گفت زن تو طاقت نمیاوردی نمیتونستم ببرمت.. آقاجون گفت سلطان خانوم این پولها رو بگیر تو بیشتر از این پولها گردن ما حق داری سلطان گفت مرامو معرفت به پول نیست همین که شما پروین را نجات دادین این انگار دنیا رو بهمن دادن. اونشب بعد از شنیدن حرفهای آقاجون و سلطان به شدت ناراحت بودم انگار تازه می فهمیدم که من با اونا چیکار کردم ..
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد