eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد
36.8هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.4هزار ویدیو
1 فایل
اتفاقات عبرت آموز زندگیتون رو بگین به اشتراک بزاریم👇🏻☺️ هر گونه کپی و ایده برداری از کانال وبنرها و ریپ ها حرام و پیگرد قانونی دارد .... تبلیغات 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1587085673C0abe731c1e مدیر @setareh_ostadi
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم... رفتم تو فکر گفتم من هم می خوام باهات شریک بشم انگار اونا هم برای همین مسئله اومده بودن پیش من تا ببینن تو کاری که می خوان انجام بدن من هم شریک میشم یانه ؟ خلاصه قبول کردم و با هم یه قنادی کوچیک وسط شهر باز کردیم دوتا قناد و کیک پز گرفتیم ،مدیریت قنادی هم با منو خواهرم بود ..خواهر من توی قنادی چند مدل شیرینی رو که بلد بود درست می‌کرد و انصافاً هم همه ی مردم شهر عاشق شیرینی هاش شده بودند و به مناسبت‌های مختلف به خاطر شیرینی هایی که خواهرم درست میکرد تو مغازه صف میکشیدن..کم‌کم من هم کارگاه رو کاملاً دادم دست دوستم و رفتم توی قنادی چون واقعا کار مون تو قنادی گرفته بود و معصومه دست تنها نمی تونست شیرینی هایی که خودش درست میکرد رو درست کنه،منم رفتم کمکش و ازش شیرینی پختن را یاد گرفتم پسر خواهرم اومده بود تهران و هیچ کاری نداشت مدیریت قنادی رو دادیم به پسر خواهرم اونم خیلی خوشحال شد...دیگه جمعمون جمع بود منو معصومه شیرینی های خوشمزه درست می کردیم و حسابی توی شهر مشهور شده بودیم...کارمون تو قنادی حسابی گرفته بود و قرار شد یک شعبه ی دیگه هم بزنیم انصافا پسرم هم توی این کار خیلی کمکم می‌کرد .. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم... چند وقتی بود که یک دختر لاغر اندام میومد توی مغازه از سر و شکلش اصلا خوشم نمی اومد از اون دخترایی بود که میتونست یک شهررو تو دستشون بچرخونه سر و وضع مناسبی نداشت می‌دیدم که با پسرم خیلی گرم میگیره،چندین بار خواستم که جلوش رو بگیرم ولی پسرم عصبانی شد و گفت مگه من بچه ام که جلوی مشتری با من اینطوری برخورد می کنی میگفتم پسرم تودکتر هستی ولی حرفموگوش نمیکرد.مجبور شدم سکوت کنم موضوع رو به معصومه گفتم معصومه گفت راستش منم از این دختر خوشم نمیاد ولی خب چیکار کنیم میاد دیگه گفتم نباید بیاد این هدفش از اومدن چیز دیگه ای هست..چون تازگیا پسرم ماشین مدل بالا خریده بود و کاملا مشخص بود که برای چی هعی میاد ولی هر کاری می کردم تو سر پسرم نمیرفت آخر سر دختره کار خودشو کرد پسرمو عاشق خودش کرد..هرکاری کردم پسرم ازخره شیطون پایین نیومد گفت باید همین دختر رو برام بگیری انگار پسرم کلا عوض شده بود هرچقدر من و معصومه نصیحتش کردیم قبول نکرد به اجبار من و معصومه رفتیم خواستگاری دختره به مادرش زنگ زدم مادرش پشت تلفن یه طوری حرف میزد انگار من طلبکار هستم دوست نداشتم به خونشون برم ولی به خاطر پسرم مجبور بودم رفتم خونشون.. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم... به خاطر پسرم مجبور بودم رفتم خونشون.. خونشون پایین‌ترین نقطه ی شهر بود معلوم بود که با نقشه ی قبلی از خونشون می اومد تو مغازه ی ما تا پسرمو از راه به در بکنه چون اصلا اون طرفا اون دختر هیچ کاری نداشت حالا بعدها هم که پرسیدم اونجا برای چی میومدی تو اون خیابون جواب درست حسابی نمی‌داد..از همون اول که نشستیم مادرش سوال کرد پسرت چی داره که اومدی خواستگاری خیلی از لحن حرف زدنش بدم اومد..ولی خودمو کنترل می کردم گفتم پسر من پزشکه مادرش با صدای بلند گفت پزشک انگار مثلاً تا حالا کلمه ی پزشک به گوشش نخورده بعد رو کرد به دخترش و گفت خوب تونستی پسره رو تور بکنی ..یعنی جلوی من و معصومه هم خجالت نمی کشید و این طوری حرف میزد حتی نمی خواست صبربکنه تا ما بریم بعد این حرفها را بزنه...هر چقدر منو معصومه ب پسرم گفتیم که این نمیتونه زن زندگیش باشه پسرم قبول نکرد و گفت الا و بلا باید همین رو برام بگیرید..مثل روز برام روشن بود که زندگیشون خوب نخواهد بود ولی نمی تونستم حرف بزنم تاحرف میزدم پسرم عصبانی میشد... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم... خلاصه مراسم خواستگاری انجام شد..به پسرم گفتم یک روز رو تعیین بکنه با هم بریم برای خریدهای عروسی گفت عروس خانوم گفتند که باید دوتایی بریم لازم نکرده مامان هامون بیاد..منم قبول کردم و دوتایی رفتن حتی وسایل رو از بازار به خونه هم نیاوردن تا من ببینم چی خریدن عین غریبه ها تو مراسم عقد دیدم که چی خریدن گران قیمت ترین سرویس طلا، لباس، کیف، کفش همه رو خریده بودن آنقدر مهمون دعوت کرده بودند که هرچقدر من و معصومه خواستیم تا شیرینی عروسی پسرمو خودمون بپزیم نتونستیم ..معصوم آخر سر گفت بذار نصفش روما بپزیم بقیه رو قنادها درست بکنند خلاصه توی تالار مراسم عقد گرفتیم من می گفتم همین و عقد و عروسی بکنید و تموم بشه بره ولی دختره گفته بود که باید یه عروسی دیگه هم بگیریم..مراسم عقدشون پانصد نفر مهمون اومده بود من مخالف بودم ولی باز نمی تونستم کاری بکنم خلاصه عقدکردند و نامزد شدن دوران نامزدی یکی دو ماه خیلی خوب بودن بعد از یکی دو ماه هر وقت که پسرم رو می‌دیدم عصبانی بود آنقدر به هم ریخته بود که حتی موهاشو شونه نمی‌کرد..پسری که هر روز وقتی میخواست بره درمانگاه میرفت حموم و به خودش می‌رسید الان دیگه هفته‌ها به حموم نمیرفت و حتی سرشو شانه هم نمی‌زد هرچقدر می پرسیدم چی شده با عصبانیت جواب می‌داد.. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم... تا اینکه یک روز تو جیب پسرم سیگار پیدا کردم انگار دنیا دور سرم چرخید پسره عزیز من پسر دکتر من سیگاری شده بود شروع کردم به گریه و زاری..پسرم اومد بیرون وقتی سیگار رو تو دستم دید شروع کرد به داد زدن که تو چرا جیبای منو میگردی آره من سیگار می‌کشم چون اعصابم خرابه چون نامزدم روز به روز داره منو بیشتر اذیت میکنه..گفتم وقتی اذیتت میکنه چرا نمیای به من بگی چرا داری تو خودت میریزی نگاهی به خودت تو آینه کردی گفت بیام بگم تا سرکوب بشنوم بارهاتو گفتی که با این ازدواج نکنم ولی من قبول نکردم..گفتم حالاچیکار میکنه گفت هر کاری می کنم فقط بهم میگه پول بده، پول بده جهیزیه بخرم پول بده برم آرایشگاه لباس بخرم مگه من چقدر درآمد دارم وقتی هم پول میدم باز هم بدرفتاری می کنه داد میزنه جیغ میزنه...گفتم پسرم باهاش مدارا کن باهاش حرف بزن البته از وقتی که نامزد کرده بودند،من تمام تلاشم رو کرده بودم که نامزدش بیاد خونه ی ما و رفت وآمدکنیم ولی در طی این چند ماه فقط یکی دو بار اومده بود اونم همین که شام خورده بودند گفته بود که می خوام برم هیچ وقت با من ننشسته بود تا من باهاش حرف بزنم راهنمایش بکنم.. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم... هر وقت می گفتم چرا خونه ما نمیاد پسرم میگفت دوست نداره میگه من اونجا معذبم نمیدونم آخه من چیکار میکردم که باید تو خونه ی ما معذب باشه من جز مهربانی باهاش کاری نداشتم...درسته اولش راضی نبودم ولی دیگه وقتی عقد کردند اونو مثل دختر خودم میدونستم ولی اون منو مثل مادر خودش نمی دونست و یکی دوبار بیشتر به خونمون نیومده بود..پسرم گفت مادر این اصلا حرف حالیش نیست اصلا نمیفهمه چی میگم چون تحصیلاتش دیپلمه هرچی که میگم برمیگرده میگه آره راست میگی تو دکتری میفهمی من دیپلمم نمیفهمم..اگه برای من تحصیلات مهم بود من هیچ وقت نمی رفتم با اون ازدواج بکنم برای من مهم نبود که دیپلم هست یا پزشک یا هر چیز دیگه ای من فقط خودش و دوست داشتم و به نظرم اخلاق و رفتار به تحصیلات نیست ولی انگار اون با من سر جنگ داره...گفتم آخه مشکلش چیه تو که هرکاری می کنی تا اون راضی باشه گفت نمی دونم انگار مادرش و خودش فکر می‌کردن یک پزشک فقط پول داره وپول پارو می کنه و تو رفاه کامل داره زندگی میکنه،برای همین الان انتظار خیلی زیادی از من دارن و من نمیتونم اون انتظارها روبرآورده کنم..گفتم تو به یک بهانه‌ای بیارش خونه ما من باهاش با مهربانی صحبت می کنم انشالله که از خر شیطون بیاد پایین.. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم... جوری بود پسرم نامزدش و آورد خونه ما ولی من هر کاری کردم بهم دهن کجی کرد ..آخرسر عصبانی شد و گفت انتظار نداشتم که مرد به این گندگی بیاد حرفشو به مادرش بگه و مادرش هم اونو پر بکنه و بندازه تو جون من داشتم از حرفاش شاخ در می آوردم ..من فقط پسرمو نصیحت کرده بودم که با زنش کاری نداشته باشه ولی اون الان داشت حرف دیگه می زد پسرم عصبانی شد و داد زد حرف دهنتو بفهم مادر من تا به حال کمتر از گل به تو نگفته چه تو حضور خودت چه پشت سرت الان می فهمی که داری چی میگی..یه دعوای بسیار بدی شد پسرم زد تمام پنجره های خونه رو شکست اصلا انتظار نداشتم که پسرم همچین کاری بکنه تو تمام بچگی و بزرگیش تا به حال یدونه گلدان کوچک هم نشکسته بود ولی الان همه ی پنجره ها رو از روی عصبانیت شکسته بود از دستش خون میچکید من با دیدن خون عصبانی شدم و داد زدم... خیلی خوب زهرا خانم الان که ما بدیم و از ما بدتر نیست طلاق بگیر و برو، زهرا با شنیدن کلمه ی طلاق انگار موش شده بود گفت چی میگین چرا من باید طلاق بگیرم از کسی که دوسش دارم من دوست ندارم از همسرم طلاق بگیرم.. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم... طرز عجیبی زهرا مهربان شده بودسعی کردم یکم جو روآروم کنم برا هردوشان چای آوردم و شیرینی زهرا گفت من از این شیرینی ها دوست ندارم نمیخورم گفتم باشه پسرم تو بخور برای زهرا‌هم شکلات تلخ میارم زهرا با لحن خیلی بدی گفت مگه شما میدونید شکلات تلخ چیه!اول متوجه منظورش نشدم و گفتم آره دیگه دخترم فکر کنم شکلات تلخ همونه که مثل شکلاته ولی زیاد شیرین نیست و یکم تلخه پوزخندی زد و گفت پس شمام یه چیزایی می دونید.نمی دونم منظورش از این حرف‌ها چی بود چون واقعا من و خانوادم خیلی خیلی از خانواده ی زهرا سرتر و با تحصیلات تر بودیم ..نمیدونم الان با چه نیتی این حرف هارو می زد من هیچی نگفتم و رفتم براش شکلات آوردم همین که شکلات و خواستم بذارم زمین پسرم از دستم گرفت و گفت لازم نکرده این خانم شکلات بخوره اینا میدونن شکلات چیه بره تو خونه ی خودشون شکلات بخوره..گفتم پسرم چرا اینطوری می کنی؟؟گفت تو نمیدونی مامان این هر روز پشت سر تو حرف می زنه میگه مادر تو دهاتی هست معلوم نیست از کجا آمده توی مراسم عقد آبروی ما را بردن یک دست لباس درست حسابی نپوشیده بوده..نمیدونم با چه نیتی زهرا این حرفا رو زده بود چون من و معصومه با هم ست پوشیده بودیم و گرانترین لباس بازار را برای عقد پسرم انتخاب کرده بودیم... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم... گفتم اشکال نداره پسرم بگه. اصلا به من فحش بده تونباید بخاطر من باهاش دعواکنی، گفت چرا نباید دعوا کنم تو مادر منی به چه حقی درمورد تو اینطوری حرف میزنه؟زهرا گفت حالاکه حرفشو وسط کشیدین میگم الانم چندماه ازعقد ماگذشته بازم فامیلامون لباس های شمارومیگن ومیخندن..پسرم باعصبانیت سیلی محکمی به صورت زهرا زد..من داد زدم شیرموحلالت نمیکنم..زهرا بخاطریه سیلی چنان گریه میکرد انگار باشلاق دوساعته کتک خورده.سعی میکردم آرومش کنم ولی نمیشدآخرسررفتم یه گوشه نشستم وهیچی نگفتم زهرا کیفشو برداشت ورفت هیچ مقاومتی درمقابل رفتنش نکردم..پسرم رفت خوابید فردا باحال بدی بیدارشدو گفت مامان من زهرا رو نمیخوام گفتم مگه الکیه که امروز بگیری شو فردا بگی نمیخوام گفت من چیکار کنم مادر من دارم اذیت میشم تو دوست داری پسرت اذیت بشه و مریض بشه ولی طلاق نده...گفتم اونموقع که من خودمو میکشتم باهاش ازدواج نکنی چرا به حرفم گوش ندادی ؟؟گفت مادر الان که اتفاقی نیفتاده نه ازش بچه‌ای دارم و نه حتی دستم بهش خورده من می خوام طلاقش بدم گفتم میدونی اگه طلاقش بدی مهریه اش چقدره ؟؟ ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم... گفتم میدونی اگه طلاقش بدی مهریه اش چقدره ؟گفت هر چقدر باشه میدم بهتر از یک عمر زندگی با جنگ و دعواس این اصلا آدم نیست،گفتم بهتره فکراتوبکنی، اینطوری نیست که امروز زن بگیری و فردا طلاقش بدی به هر حال اونم دختره اسمت روشه براش بد میشه..گفت اسمم روش باشه مگه اون زن زندگی هست که من بخوام دلم براش بسوزه هرکاری کردم نتونستم پسرم رو راضی کنم کاملا فکر و اعصابم به هم ریخته بود نمیتونستم قنادی برم و تنها معصومه به کارهای قنادی می‌رسید..زندگی پسرم بود شوخی نبود هر کاری بود می تونستم باید انجام میدادم ولی واقعا کاری از دستم بر نمیومد...من دوست نداشتم طلاق بگیرن چون از این کارها خیلی بدم میومد ولی دو هفته پسرم سراغ نامزدش نرفت تا اینکه مادرش به من زنگ زد و گفت چرا دختر منو اونجا ول کردین و رفتین بیاین تکلیفشرو مشخص کنید..گفتم حالا نمیدونم اینا چرا با هم دعوا می کنند؟ گفت ما طلاق میخوایم یه لحظه گوشم زنگ زد گفتم مگه طلاق به همین راحتی هست اجازه بدین با هم حرف بزنن شاید تونستن با هم کنار بیان..مادرش گفت نخیراینا نتونستن با هم کنار بیان ما دادخواست‌طلاق دادیم به این زودی ها میرسه دستتون فقط دختر من و طلاق بدین... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم... گفتم مگه طلاق به همین راحتی هست اجازه بدین با هم حرف بزنن شاید تونستن با هم کنار بیان..مادرش گفت نخیراینا نتونستن با هم کنار بیان ما دادخواست‌طلاق دادیم به این زودی ها میرسه دستتون فقط دختر من و طلاق بدین خلاصه پسر من هم از خر شیطون نیومدپایین و راضی نشد که حتی برای یک بار با دختره صحبت بکنه البته اونا هم زیاد راضی نبودند که بیان بشینیم و صحبت بکنیم...این وسط من شبانه روز گریه میکردم برای زندگی پسرم که بخاطر هیچ و پوچ نابود شده بود طلاق رو خیلی بد میدونستم خلاصه دادخواست طلاق دادن و جلسه هاشون برگزار شد امیدم فقط به این بود که برن مشاوره و اونجا اجازه ندن طلاق بگیرن...ولی جلسه‌های مشاوره هم چیز خاصی نبود و اونجاهم امضا کرده بودن که باید طلاق بگیرن زهرا و مادرش پاشونو کردن توی یک کفش که ما مهریه می‌خوایم نمیدونستم چیکار کنم...مادرش می‌گفت باید بدیم چون چیزی به اسم پسر من نبود دادگاه می‌گفت چند ماه یکبار سکه بدین پسر من می‌گفت دوست ندارم حتی چند ماه یک بار هم اون دختر بیشعور رو ببینم می خوام همین اول بدم گفتم چطور میخوای بدی؟؟گفت نمیدونم باید چیکارکنم.. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم... تصمیم گرفتم آپارتمان کوچیکی که داشتم رو بفروشم وبدم به زهرا،پسرم وقتی شنیدخیلی عصبانی شد..ولی چاره ای نبود فروختم وچون زهرا هنوز دختربود نصف مهریه بهش میرسید خلاصه مهریه اشو دادیمو طلاق گرفت روزیکه صیغه ی طلاق جاری شد دنیا دور سرم چرخیدولی چاره ای نبود..پسرم بعد از طلاق چند وقت به شدت عصبی بود بعد برگشت به زندگی..من هم بعد از چند وقت دوباره تونستم خودمو جمع وجور کنم پسرم الان پزشک معروفی هست وتونسته همون آپارتمان رو دوباره واسه ام بخره، وزندگی خیلی خوبی کنار بچه هام دارم ،هرچند که فراز و نشیب های خیلی زیادی داشتم ولی بازم همیشه خدا رو شکر میکنم... من پروین الان درسن شصت سالگی زندگی باآرامشی دارم و برای این آرامش هزینه ی زیادی پرداخت کردم..ممنونم که داستان زندگی منوخوندین درآخر به تمام دختران عزیزم توصیه میکنم هیچ وقت بخاطرچشم وهم چشمی زندگیتونو نبازین..و برا حرف پدر مادرتون ارزش قائل باشین ..ممنونم از اینکه وقت گذاشتین و سر نوشتمو خوندین.. 🔑گروه بحث و گفتگو درمورد سرگذشت https://eitaa.com/joinchat/3745055272C316a1c99e9 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈