#سرگذشت_پروین
#چشم_هم_چشمی
#پارت_دویست_شصت_چهار
سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم...
گفتم اشکال نداره پسرم بگه. اصلا به من فحش بده تونباید بخاطر من باهاش دعواکنی، گفت چرا نباید دعوا کنم تو مادر منی به چه حقی درمورد تو اینطوری حرف میزنه؟زهرا گفت حالاکه حرفشو وسط کشیدین میگم الانم چندماه ازعقد ماگذشته بازم فامیلامون لباس های شمارومیگن ومیخندن..پسرم باعصبانیت سیلی محکمی به صورت زهرا زد..من داد زدم شیرموحلالت نمیکنم..زهرا بخاطریه سیلی چنان گریه میکرد انگار باشلاق دوساعته کتک خورده.سعی میکردم آرومش کنم ولی نمیشدآخرسررفتم یه گوشه نشستم وهیچی نگفتم زهرا کیفشو برداشت ورفت هیچ مقاومتی درمقابل رفتنش نکردم..پسرم رفت خوابید فردا باحال بدی بیدارشدو گفت مامان من زهرا رو نمیخوام گفتم مگه الکیه که امروز بگیری شو فردا بگی نمیخوام گفت من چیکار کنم مادر من دارم اذیت میشم تو دوست داری پسرت اذیت بشه و مریض بشه ولی طلاق نده...گفتم اونموقع که من خودمو میکشتم باهاش ازدواج نکنی چرا به حرفم گوش ندادی ؟؟گفت مادر الان که اتفاقی نیفتاده نه ازش بچهای دارم و نه حتی دستم بهش خورده من می خوام طلاقش بدم گفتم میدونی اگه طلاقش بدی مهریه اش چقدره ؟؟
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد