#سرگذشت_پروین
#چشم_هم_چشمی
#پارت_دویست_شصت_دو
سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم...
جوری بود پسرم نامزدش و آورد خونه ما ولی من هر کاری کردم بهم دهن کجی کرد ..آخرسر عصبانی شد و گفت انتظار نداشتم که مرد به این گندگی بیاد حرفشو به مادرش بگه و مادرش هم اونو پر بکنه و بندازه تو جون من داشتم از حرفاش شاخ در می آوردم ..من فقط پسرمو نصیحت کرده بودم که با زنش کاری نداشته باشه ولی اون الان داشت حرف دیگه می زد پسرم عصبانی شد و داد زد حرف دهنتو بفهم مادر من تا به حال کمتر از گل به تو نگفته چه تو حضور خودت چه پشت سرت الان می فهمی که داری چی میگی..یه دعوای بسیار بدی شد پسرم زد تمام پنجره های خونه رو شکست اصلا انتظار نداشتم که پسرم همچین کاری بکنه تو تمام بچگی و بزرگیش تا به حال یدونه گلدان کوچک هم نشکسته بود ولی الان همه ی پنجره ها رو از روی عصبانیت شکسته بود از دستش خون میچکید من با دیدن خون عصبانی شدم و داد زدم...
خیلی خوب زهرا خانم الان که ما بدیم و از ما بدتر نیست طلاق بگیر و برو، زهرا با شنیدن کلمه ی طلاق انگار موش شده بود گفت چی میگین چرا من باید طلاق بگیرم از کسی که دوسش دارم من دوست ندارم از همسرم طلاق بگیرم..
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد