#سرگذشت_پروین
#چشم_هم_چشمی
#پارت_دویست_شصت_یک
سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم...
هر وقت می گفتم چرا خونه ما نمیاد پسرم میگفت دوست نداره میگه من اونجا معذبم نمیدونم آخه من چیکار میکردم که باید تو خونه ی ما معذب باشه من جز مهربانی باهاش کاری نداشتم...درسته اولش راضی نبودم ولی دیگه وقتی عقد کردند اونو مثل دختر خودم میدونستم ولی اون منو مثل مادر خودش نمی دونست و یکی دوبار بیشتر به خونمون نیومده بود..پسرم گفت مادر این اصلا حرف حالیش نیست اصلا نمیفهمه چی میگم چون تحصیلاتش دیپلمه هرچی که میگم برمیگرده میگه آره راست میگی تو دکتری میفهمی من دیپلمم نمیفهمم..اگه برای من تحصیلات مهم بود من هیچ وقت نمی رفتم با اون ازدواج بکنم برای من مهم نبود که دیپلم هست یا پزشک یا هر چیز دیگه ای من فقط خودش و دوست داشتم و به نظرم اخلاق و رفتار به تحصیلات نیست ولی انگار اون با من سر جنگ داره...گفتم آخه مشکلش چیه تو که هرکاری می کنی تا اون راضی باشه گفت نمی دونم انگار مادرش و خودش فکر میکردن یک پزشک فقط پول داره وپول پارو می کنه و تو رفاه کامل داره زندگی میکنه،برای همین الان انتظار خیلی زیادی از من دارن و من نمیتونم اون انتظارها روبرآورده کنم..گفتم تو به یک بهانهای بیارش خونه ما من باهاش با مهربانی صحبت می کنم انشالله که از خر شیطون بیاد پایین..
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد