eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد
37.2هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
1 فایل
اتفاقات عبرت آموز زندگیتون رو بگین به اشتراک بزاریم👇🏻☺️ هر گونه کپی و ایده برداری از کانال وبنرها و ریپ ها حرام و پیگرد قانونی دارد .... تبلیغات 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1587085673C0abe731c1e مدیر @setareh_ostadi
مشاهده در ایتا
دانلود
پروفسور ﺣﺴﺎﺑﯽ : من از این دنیا فقط اینو دریافتم که اونی كه بیشتر می گفت : "نمیدونم"، بیشتر میدونست! اونی كه "قویتر" بود، كمتر زور میگفت! اونی كه راحت تر میگفت "اشتباه كردم"، اعتماد به نفسش بالاتر بود!... اونی که صداش آرومتر بود، حرفاش با نفوذتر بود! اونی كه خودشو واقعا دوست داشت، بقیه رو واقعی تر دوست داشت! اونی كه بیشتر "طنز" میگفت، به زندگی جدی تر نگاه میكرد! ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
من سمیرا هستم زاده فصل بهار و ۲۷ ساله از استان زیبای فارس توی راه تصادف کردم و کمرم ضربه بدی خورد طوری که تا چند ماه ویلچر نشین بودم و بعد از کلی عمل حالا حالم بهتر شده، به چشمهامم ضربه خورده و کمی از بیناییم رو از دست دادم و مجبورم از عینک استفاده کنم، ماشین و گوشیم هم توی تصادف از دست دادم .. تمام پیاماش التماس بود که فرصت بدم و برگردم اما من از همون اولم هیچ حسی بهش نداشتم...از این قضایا چند سال گذشت و خدا و‌امام حسین همون روزا جواب دل شکستم رو‌ داد و علی رو به سزای عملش رسوند...من بعد از مدتی مشغول کار توی داروخونه شدم و یروز خیلی اتفاقی عاطفه رو دیدم که خیلی بد حال جلوی داروخونه وایستاده بود و یه نفرم همراش بود و یه برگه توی دستش بود.. جلو رفتم و برگه رو از دستش گرفتم که دیدم بالای برگه اسم عاطفه نوشته و اون برگ بستریش بخاطر سقط جنینش بوده! ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
📚 مردی عرب دید زنی تنها توی بیابان ایستاده، رفت جلو، پرسید:” تو چه کسی هستی!؟” زن گفت:” و قل سلام‌ فسوف تعلمون.” پرسید:” این‌جا چه‌کار می‌کنی!؟” گفت:” من یهد‌ الله فلامضل‌ له/” رساندش به اولین کاروان سر راه. پرسید:” کسی را توی این کاروان می‌شناسی!؟” گفت:” یا داوود! إنا جعلناک خلیفته فی‌الارض… و ما محمد إلا رسول… یا یحیی خذالکتاب… یا موسی إنی أنا الله… .” چهارنفر آمدند. به آن‌ها گفت:” یا ابت إستأجره.” آن‌ها هم به مرد عرب پاداشی دادند. زن گفت:” والله یضاعف لمن یشاء.” پول بیشتری دادند به او. مرد پرسید:” این زن چه نسبتی با شما دارد!؟” یکی از آن چهارتا گفت:” این مادر ما فضه، کنیز حضرت زهراست. بیست سال است که حرف نزده مگر با قرآن. ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
این لیست منوی خود مراقبتی است! - چند نفس عمیق ⁵ دقیقه - کمی حرکت کششی ⁵ دقیقه - گوش دادن به آهنگ مورد علاقه ⁵ دقیقه - تصویر سازی اهداف در ذهن ¹⁵ دقیقه - خواندن قسمتی از یک کتاب ¹⁵ دقیقه - نوشتن افکار و احساسات ¹⁵ دقیقه - پیاده روی در فضای باز ³⁰ دقیقه - تقویت یک مهارت ³⁰ دقیقه - پختن غذای مورد علاقه ³⁰ دقیقه ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
من سمیرا هستم زاده فصل بهار و ۲۷ ساله از استان زیبای فارس بدون اینکه سوالی بپرسم انگار خدا میخواست واقعیت رو از دهن همراه عاطفه بشنوم که گفت، چنتا سقط داشته و دیگه فعلا نمیتونه باردار بشه این حرفو که شنیدم تمام اتفاقات چند سال پیش جلو چشمام مرور شد و حرفای علی تو ذهنم نقش بست.. اما دیگه اهمیت ندادم چون که درگیر مراسم نامزدی و عقدم بودم !!! از اون قضیه الان حدود هشت نه سال میگذره و اقای امام حسین بهم ثابت کرد که جز عشق خودش که عشق الهی هست نباید هوس کسی دیگه رو به دل راه میدادم ...جایی که عشق پاک امام حسین بود جای هیچ هوسی نمیتونه باشه، و خود امام حسین بهترین همسر رو واسم انتخاب کرد!الان حدود دو هفته هست که از نامزدیم میگذره و من با کسی که هدیه امام حسین بهم بود ازدواج کردم و همسرم واقعا مرد خدا ترس و نمونه ای هست! انشاالله به یاری خدا برای دو ماه اینده قراره با همسرم بریم زیارت اقا امام حسین(ع) پایان ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
مادرم آن روزها همه چیز برایش حیف بود جز خودش...! یک صندوق چوبی بزرگ داشت پر از چیزهای حیف...! در خانه ما به چیزهایی حیف گفته می‌شد که نباید آنها را مصرف می‌کردیم..!! نباید به آنها دست می‌زدیم. فقط هر چند وقت یک بار می‌توانستیم آنها را خیلی تند ببینیم و از شوق داشتن آنها حَظ کنیم و از حسرت نداشتن آنها غصه بخوریم! حیف مادرم که دیگر نمی‌تواند درِ صندوقِ حیف را باز کند‌ و چیزهای حیف را در بیاورد و با دست‌های ظریف و سفیدش آنها را جلوی چشمان پر احساسش بگیرد و از تماشای آنها لذت ببرد! مادرم هیچ وقت خود را جزو چیزهای حیف به حساب نیاورد... دستهایش، چشم‌هایش، موهایش، قلبش، حافظه‌اش، همه چیزش را به کار انداخت و حسابی آنها را کهنه کرد. حالا داشته‌هایش آنقدر کهنه شده که وصله بردار هم نیست... حیفِ مادرم که قدر حیف‌ترین چیزها را ندانست! قدر خودش را ندانست و جانش را برای چیزهایی که اصلا حیف نبودند تلف کرد... ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🔅 ✍ کجای زندگی باید تلاش کرد 🔹موتور کشتی بزرگی خراب شد. مهندسان زیادی تلاش کردند تا مشکل را حل کنند اما هیچ‌کدام موفق نشدند! 🔸سرانجام صاحبان کشتی تصمیم گرفتند مردی را که سال‌ها تعمیرکار کشتی بود، بیاورند. 🔹وی با جعبه ابزار بزرگی آمد و بلافاصله مشغول بررسی دقیق موتور کشتی شد. دو نفر از صاحبان کشتی نیز مشغول تماشای کار او بودند. 🔸مرد از جعبه ابزارش آچار کوچکی بیرون آورد و با آن به آرامی ضربه‌ای به قسمتی از موتور زد. بلافاصله موتور شروع به کار کرد و درست شد. 🔹یک هفته بعد صورت‌حسابی ۱۰هزار دلاری از آن مرد دریافت کردند. 🔸صاحب کشتی با عصبانیت فریاد زد: او واقعا هیچ کاری نکرد! ۱۰هزار دلار برای چه می‌خواهد بگیرد؟ 🔹بنابراین از آن مرد خواستند ریز صورت‌حساب را برایشان ارسال کند. 🔸مرد تعمیرکار نیز صورت‌حساب را این‌طور برایشان فرستاد: ضربه‌زدن با آچار، ۲ دلار و تشخیص اینکه ضربه به کجا باید زده شود، ۹۹۹۸ دلار. 🔹و ذیل آن نیز نوشت: تلاش‌کردن مهم است. اما دانستن اینکه کجای زندگی باید تلاش کرد می‌تواند همه چیز را تغییر بدهد. ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🌸 🌸 ❣آدم‌های امن چه کسانی هستند؟! 🌷آدم های امن، افرادی هستند كه همه چیز را می‌توانی بهشان بگویی و بدون اینکه قضاوت یا تحقیرت کنند، میتوانی کنارشان احساس بودن کنی... 🔸این‌ها تا لباسی تازه تنت ببینند، نمی‌پرسند از کدام مغازه خریدی؟ مارکش چیه؟ چند خریدی؟ می‌گویند: چقدر قشنگه، بهت می‌آید، من عاشق این جنس ژاکتم. 🔹از سفر که برگردی، نمی‌پرسند با کی و چرا رفتی؟ اسم هتلش؟ چه‌قدر هزینه شد؟ می‌گویند: خوش گذشت؟ سرحال شدی؟ چه خوب که سفر رفتی. 🔸دانشگاه قبول شوی، نمی‌پرسند شهریه‌اش چه قدره؟ وای چقدر دوره! می‌گویند چه رشته‌ای به سلامتی؟ این رشته بازار کار خوبی دارد، اگر تلاش کنی. 🔹مشغول کاری تازه‌ شوی، نمی‌پرسند حقوقت چه قدره؟ اسم شرکتش چیه؟ جایش کجاست؟ می‌گویند شغلت را دوست داری؟ صاحبکارت یا همکارهایت آدم‌های خوبی هستند؟ این‌جور شغل‌ها جای پیشرفت دارد. ایشالا موفق میشی. 🔺آدم های امنی باشیم و با آدم‌های امن معاشرت کنیم👌😊 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🌼🍃کودک فقیری ظرفی در دست داشت و از این مغازه به اون مغازه دنبال کمی روغن می‌گشت. چون پولی نداشت کسی به او روغن نمی‌داد رفت تا به در مغازه‌ای دیگر رسید صاحب مغازه ظرفش را برداشت و کمی از تفاله‌ی گاو درون آن ریخت و ظرف را به کودک داد. 🌼🍃ولی آن کودک چیزی نگفت ظرف را برداشت و رفت و آن تفاله‌ی درون آن را برای مدتی در خانه نگهداری کرد. 🌼🍃روزی از جلو همان مغازه می‌گذشت که صاحب مغازه آه و ناله می‌کرد که دندان درد دارم کودک جلو رفت و گفت داروی آن پیش من است. 🌼🍃رفت و مقداری از خشک شده همان تفاله را لای کاغذی پیچید و به مغازه‌دار گفت آن را بر دندانت بگذار. مغازه‌دار هم آن را برداشت و بر دندانش گذاشت بعد از کودک سوال کرد این‌چه دارویی بود که به من دادی. 🌼🍃کودک گفت این باقی مانده‌ی همان روغن (تفاله‌ی گاوی) است که به من دادی. ❣تا توانی دلی بدست آور ❣دل شکستن هنر نمی‌باشد ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
💞"ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺗﻤﺸﮏ" "ﺑﺒﺮ ﮔﺮﺳﻨﻪای" ﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﯽ کند. ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺩﻭﺍﻥ ﺩﻭﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ "ﮔﻮﺩﺍﻟﯽ ﺑﺰﺭﮒ" ﻣﯽ ﺭﺳﺎﻧﺪ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺷﯿﺐ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺭﻫﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ "ﺗﻤﺴﺎﺣﯽ" ﺩﺭ "ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﮔﻮﺩﺍﻝ" ﺩﻫﺎﻥ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ "ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ" ﺍﻭست...! ﺩﺭ ﻧﯿﻤﻪ ﺭﺍﻩ ﺷﯿﺐ ﮔﻮﺩﺍﻝ، ﻣﺮﺩ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ "ﺑﻮﺗﻪ ﺗﻤﺸﮑﯽ" ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ ﻭ ﻣﮑﺚ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ... "ﺑﺎﻻ ﺑﺮﻭﻡ ﯾﺎ ﭘﺎﯾﯿﻦ؟!" ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪ ﺭﻭﯼ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺗﻪ ﭼﻨﺪ ﺩﺍﻧﻪ "ﺗﻤﺸﮏ ﺧﻮﺷﺮﻧﮓ" ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﺍﺳﺖ، ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ: «ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﺯ "ﻟﺬﺕ" ﺍﯾﻦ ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺗﻤﺸﮏ "ﺑﻬﺮﻩ" ﺑﺒﺮﻡ ﻭ ﺍﺯ ﻓﮑﺮ ﺑﺒﺮ ﻭ ﺗﻤﺴﺎﺡ ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﺑﺎﺷﻢ!» ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺗﻤﺸﮏ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺍﻧﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻥ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺑﺒﺮ "ﭘﺸﺖ ﺳﺮ" "ﺧﺒﺮﯼ" ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺗﻤﺴﺎﺡ ﺩﺭ "ﭘﯿﺶ ﺭﻭ!" ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ؛ ﺑﺒﺮ ﯾﮏ "ﮔﺬﺷﺘﻪ ﮔﺮﺳﻨﻪ" ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺩﺭ ﭘﯽ ﺗﻮﺳﺖ ﻭ ﺗﻤﺴﺎﺡ ﯾﮏ "ﺁﯾﻨﺪﻩ ﮔﺮﺳﻨﻪ" ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺗﻮ... "ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺗﻤﺸﮏ ﺭﺍ ﺩرﯾﺎﺏ!"👌 * ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ، ﻫﻤﻨﻮﺍ ﻭ ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﺷﺪﻥ ﺑﺎﺗﻤﺎﻡ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﺍﺳﺖ...! ﻋﻘﺐ ﺍﻓﺘﺎﺩﻥ ﻭ ﺟﻠﻮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻥ ﺗﻮ،"ﺳمفوﻧﯽ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ" ﺭﺍ ﺑﻪ هم نمیریزد ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🌙 شـــــــــب🌙🌟 ⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی ✅ بچه که بودم فکر می‌کردم در روزهای اول محرم یک جنگ درگرفته و هر روز یک نفر به شهادت رسیده و فردا نفر بعدی ... ● فکر می‌کردم حضرت علی‌اصغر را روز هفتم، حضرت علی‌اکبر را روز هشتم، حضرت عباس را روز نهم و روز دهم هم حضرت سیدالشهدا (علیهم‌السلام) را به شهادت رسانده‌اند... در همان عوالم کودکی فکر می‌کردم چه مصیبت بزرگی است این‌که هر روز یک عزیز را از دست بدهی و فردا هم منتظر داغ جدید باشی... اما کم‌کم فهمیدم همه را یک صبح تا عصر کشته‌اند. مصیبت بزرگ‌تر شد تصور کن تا میایی برای یکی اشک بریزی، دیگری عازم میدان است و... امان نفس کشیدن نمی‌دهد این داغ‌ها... حالا فکر کن اگر قرار بود عاشورا را فقط عاشورا گریه کنی، دق می‌کردی! اینجاست که امام، مونسی دلسوز است و نمی‌گذارد تو با داغش جان بدهی ... علیه‌السلام @shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍♥️یكباره دلم گفت ✨كه بنویس كلامی ♥️در وصف بلند مرتبه ✨و شـــاه مــقــامـی ♥️دستی به ‌روی سینه نهادم ✨ونـــوشــتـــم....✍ ♥️از مــــن بــــه ‌     ✨حسین بن علی(ع) ♥️عــرض سـلامـی ♥️اَلسلامُ علی الحُسین ✨وعلی علی بن الحُسین ♥️وَعلی اُولاد الـحسین ✨وعَلی اصحاب الحسین