eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد
37.2هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
1 فایل
اتفاقات عبرت آموز زندگیتون رو بگین به اشتراک بزاریم👇🏻☺️ هر گونه کپی و ایده برداری از کانال وبنرها و ریپ ها حرام و پیگرد قانونی دارد .... تبلیغات 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1587085673C0abe731c1e مدیر @setareh_ostadi
مشاهده در ایتا
دانلود
من سمیرا هستم زاده فصل بهار و ۲۷ ساله از استان زیبای فارس وقتی این خبر رو بهم داد جفتمون از خوشحالی گریه میکردیم من بیشتر از این خوشحالتر بودم که عاطفه درگیر درس و دانشگاه میشه و به کل امید رو فراموش میکنهمن درگیر زندگی و عشق به امام حسین خودم بودم و هروز نمازم رو تو مسجد اقامه میکردم و عاطفه هم راهی کرمان برای ادامه تحصیلش شده بود و دیدار های حضوری ما به تماس تصویری کشیده شده بود. هربار که عاطفه از کرمان بر میگشت من متوجه ظاهرش میشدم که با دفعه قبل خیلی فرق داشت ، دانشگاه تاثیر منفی خودش رو گذاشته بود و عاطفه از این رو به اون رو شده بود دیگه از اون دختر محجبه و چادری خبری نبود و رفته رفته ارایش صورتش بیشتر و مانتوهاش کوتاه تر میشد و من از دیدن این وضعیت واقعا ناراحت بودم هربار که برمیگشت از دوست پسر های جدیدش میگفت که چقدر با انها راحت است و حتی به خونه هاشون هم میرفت استوری های عاطفه پر شده بود از عکسای کافه و قلیون و دست و حلقه های ست عاشقانه. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
من سمیرا هستم زاده فصل بهار و ۲۷ ساله از استان زیبای فارس دانشگاه عاطفه کم‌کم داشت تموم میشد و تیپ و قیافه ورفتارش هم کلا تغییر کرده بود و دیگه از اون دختر نماز خون و محجبه هیچ خبری نبود روزها گذشت و عاطفه هر روز سرگرم یه دوست پسر جدید بود یه روز بهم گفت: پسر عموی یکی از دوست پسرش قصد ازدواج داره و دنبال یه دختر خیلی خوب و پاک هست منم تو رو پیشنهاد دادم اگه موافق باشی با هم در ارتباط باشین تا همو بهتر بشناسین خیلی عصبی شدم و گفتم: واقعا فکر نمیکردم یه روز کار به اینجا بکشه و تو همچین پیشنهاد زشتی بهم بدی، من اهل این کثافت بازیا نیستم و دوست ندارم با نامحرم ارتباط بگیرم و از این ازدواجا هم خوشم نمیاد! اما عاطفه کوتاه نمی اومد و هر روز میومد خونه و در گوشم پچ پچ میکرد اینقدر از وضعیت مالی خوب پسره گفت و گفت تا اخر رگ خوابم رو زد و قبول کردم فقط به قصد ازدواج باهاش ارتباط بگیرم ! ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
من سمیرا هستم زاده فصل بهار و ۲۷ ساله از استان زیبای فارس اسمش علی بود و چن سالی از من بزرگتر، و تک فرزند بود و هیچ خواهر و برادری نداشت و تنهابزرگ شده بود تنها رفیق صمیمی اش عمویش بود که ان هم با چند سالی اختلاف سنی بود اما طرز صحبتشون نشون میداد که خیلی با هم جور و صمیمی هستند! مدتی توی کارگاه شیراز کار میکرد و ما باهم از طریق واتساپ حرف میزدیم که از من درخواست عکس کرد، نمیدونم با اینکه دوست نداشتم اما عکسم رو فرستادم . علی خیلی از زیباییم تعریف میکرد و میگفت واقعا عاطفه دوستت درست میگفته که تو خیلی خوشکلی! حرفاش رو‌ دوست نداشتم اما چون از طریق خانواده و مشکلات تحت فشار بودم با خودم میگفتم هر طور شده صبر میکنم تا با علی ازدواج کنیم چون وضعیت مالی خوبی داره من خیلی خیلی خوشبخت میشم! حدود بیست روز از اشنایی منو علی با هم میگذشت .... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
من سمیرا هستم زاده فصل بهار و ۲۷ ساله از استان زیبای فارس روزها رفته رفته گذشت و حس من نسبت به علی بیشتر که نبود هیچ، حتی بدتر هم میشد از لحن صحبت کردنش خوشم نمی اومد چون بعضی کلمات زشت بکار میبرد که من دلزده تر میشدم اما همچنان با قصد ازدواج مونده بودم ! بعد از مدتی برای اولین بار قرار بود حضوری همدیگه رو ببینیم، من و خواهرم که از رابطه ما با خبر بود با هم اماده شدیم و به دیدن علی رفتیم! با ۴۰۵ اومد دنبالمون و یه دور کوچیک تو شهر زدیم و زود برگشتیم با اینکه علی از من خوشش اومده بود اما من باز هم بدون حس بودم نسبت بهش! عاطفه با دوست پسراش منم با علی درگیر بودم ، و رابطم کم کم با عاطفه قطع شد طوری که چند ماه ازش خبری نداشتم! ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
من سمیرا هستم زاده فصل بهار و ۲۷ ساله از استان زیبای فارس دیگه از بلاتکلیفی خسته شده بودم و یروز به علی گفتم زودتر بیا خواستگاری علی هم گفت اما هنوز که مادرم تورو ندیده!منم بهش گفتم: ما اخر هفته خونمون روضه داریم مادرت رو بیار تا منو ببینه و کارمون جلو بیفته علی قبول کرد و اخر هفته مادرش رو رسوند خونه تا توی مراسم منو ببینه! توی مراسم مثل پروانه میچرخیدم تا به چشم مادرش بیام، اخر به هدفم رسیدم و مادرش حسابی از خونه و خونواده و علی الخصوص من خوشش اومده بود! حالا دلگرم تر و مصمم تر شده بودم چرا که بعد از من، مادر علی هم به او فشار می اورد تا زودتر دامادیش رو ببینه، علی فوق العاده پسر زیرکی بود و هربار شماره منو به یکی از دوستاش داده بود تا امتحانم کنه، اما من بعد از بلاک کردن دوستاش فورا جریان رو به علی میگفتم!کم کم اماده خواستگاری میشدم و طی دیدارهای متعددی با علی باز هم حس دوست داشتنش رو نداشتم و خودمو با اینکه ازدواج کنم میتونم دوستش داشته باشم گول میزدم .... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
من سمیرا هستم زاده فصل بهار و ۲۷ ساله از استان زیبای فارس کم کم اماده خواستگاری میشدم و طی دیدارهای متعددی با علی باز هم حس دوست داشتنش رو نداشتم و خودمو با اینکه ازدواج کنم میتونم دوستش داشته باشم گول میزدم! لحن علی خیلی عصبی و‌ترسناک بود طوری که دلم از جا کنده شده بود و بدنم به شدت از استرس زیاد میلرزید علی پی در پی زنگ میزد و میگفت امروز هرطور شده باید ببینمت اگه میترسی تنهایی بیای با خواهرت بیا اصلا با مادرت بیا فقط بیا که باید یه قضیه مهم رو قبل از ازدواج بهت بگم ..! از خونه دوستم زدم بیرون و‌بهش زنگ‌زدم گفتم نمیتونم بیام حرفات رو پشت تلفن بهم بگو! علی که از اومدن من ناکام مونده بود پشت تلفن شروع به داد و بیداد کرد ، حرفهای علی مثل مته ذهنم رو‌سوراخ کرده بود،حرفهای زشت و رکیکش و تهمت های اون روزش هیچوقت یادم نمیره، علی داد میزد و میگفت: تو یه.... به تمام معنایی ، تو ل.اشی هستی وهزار تا دوست پسر داری و هر روز زیر یکیشون می....به من تهمت میزد که تو دخترونگی نداری و من نمیخام با یه دختر هرزه ازدواج کنم... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
من سمیرا هستم زاده فصل بهار و ۲۷ ساله از استان زیبای فارس از ترس و گریه زیاد احساس میکردم تمام محتویات معدم داره بالا میاد و بدنم بشدت میلرزیدسوزش معدم بحدی زیاد شد که دستم رو به شکمم گرفتم و وسط پیاده رو افتادم گریه میکردم و با التماس میگفتم بخدا دروغه این حرفا حقیقت نداره داری در موردم خیلی اشتباه میکنی تورو خدا بهم فرصت بده اما گوش علی بدهکار نبود و حرفاش رو با لحن کوبنده تر میگفت و من انگار تمام دنیا رو سرم اوار شده بود با هزار جون کندن خودم رو به خونه رسوندم و کل جریان رو برای مادر و خواهرم تعریف کردم از گریه و ترس و بی ابرویی نایی برام نمونده بود و نمیدونستم چجوری باید این دروغ بزرگو ازخودم رفع کنم تا علی باز هم منو با دید قبل ببینه..! دلم شکسته بود و‌ احساس میکردم ابروم هم رفته بود اما نمیدونستم این قضیه از کجا اب میخوره، علی جواب تماس و پیامام رو‌نمیداد و‌من هیچ راهی برای ثابت کردن خودم نداشتم..! ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
من سمیرا هستم زاده فصل بهار و ۲۷ ساله از استان زیبای فارس با دلی پر از غم و‌غصه و چشمی که اشکش بند نمی اومد نماز مغرب و عشام رو خوندم وسر سجاده تا میتونستم زار زدم که خدایا این تهمت از کجا اومد؟ خدایاا چرا من؟!؟ علی بعد از مدتی دوباره دست بردار نبود و پیام میداد و با حرفهای زشتش ازارم میداد و پیشنهاد رابطه بهم میداد، حس تنفرم دو چندان شده بود و دلم حسابی به درد اومده بود.. وقتی بهم پیشنهاد رابطه داد و گفت تو که دختر نیستی یه شب با من باش قول میدم بهت خوش بگذره ، اگه نیای عکساتو پخش میکنم و ابروی نداشتتو میبرم، احساس کردم تمام قلبم به یکباره فرو ریخت و شکست و من صدای شکستنش رو با گوش خودم شنیدم. پنج شنبه شب بود بهمراه خواهر و پدرم رفتیم دعای کمیل ، احساس میکردم توی این چند روز کلی شکسته تر شدم ، با حرف اخر علی روحیه ام رو از دست داده بودم دلم بقدری از نامردی و حرفهای علی گرفته و‌شکسته بود که وقتی مداح اسم امام حسین رو اورد بغض گلوم شکست و از ته دل گریه کردم .. ادامه در پارت بعدی👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
من سمیرا هستم زاده فصل بهار و ۲۷ ساله از استان زیبای فارس وسط گریه هام گفتم خدایا به حرمت و ابروی امام حسین خودت جوابش رو بده و دل منو اروم کن، خدایا خودت هر کی پشت این قضیه هست که با ابروم بازی میکنه رو دستش رو‌کن، خدایا به ابروی امام حسین ابروی منم بخر،،...! با امام حسینم درد و دل کردم و خودمو بهش سپردم و با روحی سبک راهی خونه شدم .. همون شب علی رو بلاک کردم و فقط واگذارش کرده بودم به خدا که خودش جواب نامردیش رو بده! چند ماهی گذشت و‌من رفته رفته حالم بهتر شد و با قضیه کنار اومده بودم ، اما همیشه سر نمازام علی رو‌نفرین میکردم یه روز که از سر بیکاری داشتم لیست مسدوی هام رو چک میکردم چشمم افتاد به یه شماره که کلی پیام داده بود ، شماره رو نشناختم اما وقتی پیاما رو خوندم فهمیدم علی هست ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
من سمیرا هستم زاده فصل بهار و ۲۷ ساله از استان زیبای فارس کلی پیام داده بود که از مسدودی درش بیارم تا باهام حرف بزنه ، کلی التماسم کرده بود که دست از نفرینش بردارم و حالا میخواست قضیه گذشته رو واسم مطرح کنه، یاد خودمو التماسام افتادم وقتی از گریه ضجه میزدم و علی جوابم رو نمیداد و حالا همچی برعکس شده بود و من فهمیدم که دنیا دار مکافاته! علی توی پیاماش بهم گفته بود که اون حرفا، حرفای عاطفه بوده که از سر حسادت میخاسته علی رو از چنگ من در بیاره،و خودشو جذب علی کنه، علی التماسم میکرد که بهش فرصت بدم اما دیگه برای جبران گذشته خیلی دیر بود! علی بهم گفت چند ماه بعد از اون قضیه یه روز که داشتم میرفتم سرکار.. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
من سمیرا هستم زاده فصل بهار و ۲۷ ساله از استان زیبای فارس توی راه تصادف کردم و کمرم ضربه بدی خورد طوری که تا چند ماه ویلچر نشین بودم و بعد از کلی عمل حالا حالم بهتر شده، به چشمهامم ضربه خورده و کمی از بیناییم رو از دست دادم و مجبورم از عینک استفاده کنم، ماشین و گوشیم هم توی تصادف از دست دادم .. تمام پیاماش التماس بود که فرصت بدم و برگردم اما من از همون اولم هیچ حسی بهش نداشتم...از این قضایا چند سال گذشت و خدا و‌امام حسین همون روزا جواب دل شکستم رو‌ داد و علی رو به سزای عملش رسوند...من بعد از مدتی مشغول کار توی داروخونه شدم و یروز خیلی اتفاقی عاطفه رو دیدم که خیلی بد حال جلوی داروخونه وایستاده بود و یه نفرم همراش بود و یه برگه توی دستش بود.. جلو رفتم و برگه رو از دستش گرفتم که دیدم بالای برگه اسم عاطفه نوشته و اون برگ بستریش بخاطر سقط جنینش بوده! ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
من سمیرا هستم زاده فصل بهار و ۲۷ ساله از استان زیبای فارس بدون اینکه سوالی بپرسم انگار خدا میخواست واقعیت رو از دهن همراه عاطفه بشنوم که گفت، چنتا سقط داشته و دیگه فعلا نمیتونه باردار بشه این حرفو که شنیدم تمام اتفاقات چند سال پیش جلو چشمام مرور شد و حرفای علی تو ذهنم نقش بست.. اما دیگه اهمیت ندادم چون که درگیر مراسم نامزدی و عقدم بودم !!! از اون قضیه الان حدود هشت نه سال میگذره و اقای امام حسین بهم ثابت کرد که جز عشق خودش که عشق الهی هست نباید هوس کسی دیگه رو به دل راه میدادم ...جایی که عشق پاک امام حسین بود جای هیچ هوسی نمیتونه باشه، و خود امام حسین بهترین همسر رو واسم انتخاب کرد!الان حدود دو هفته هست که از نامزدیم میگذره و من با کسی که هدیه امام حسین بهم بود ازدواج کردم و همسرم واقعا مرد خدا ترس و نمونه ای هست! انشاالله به یاری خدا برای دو ماه اینده قراره با همسرم بریم زیارت اقا امام حسین(ع) پایان ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈