eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد
37.5هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.4هزار ویدیو
1 فایل
اتفاقات عبرت آموز زندگیتون رو بگین به اشتراک بزاریم👇🏻☺️ هر گونه کپی و ایده برداری از کانال وبنرها و ریپ ها حرام و پیگرد قانونی دارد .... تبلیغات 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1587085673C0abe731c1e مدیر @setareh_ostadi
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام زیباهستم اصالتاشیرازی تویه خانواده ی۶نفره بزرگ شدم. صدیقه خانم رفت بعداز دوساعت برگشت گفت زیباجان ازمن میشنوی خیلی جدی دنبال درمانمت بتونی پسرت روپیش خودت نگهداری...چون بااین شرایط نمیتونی سرپرستی پسرت روبرعهده بگیری من ازحرفهای مادرشوهرت فهمیدم خودشم حال حوصله ی نگهداریه محمدامین رونداره پابه سن گذاشته وتوانی مراقبت ازپسربچه ای شیطونی مثل محمدامین رونداره.حرفهای صدیقه خانم کاملادرست بودوتلنگرخوبی برای من بوددیگه مثل قبل بی انگیزه ناامیدنبودم خودمم دوستداشتم هرطورشده به زندگی برگردم بخاطراینده ی پسرم..خلاصه به مادرم گفتم پیش دکترم برام وقت بگیره ویک هفته بعدش بهم نوبت دادبعدمعاینه گفت بایددوباره جراحی بشی ونوبت عملم رودوهفته دیگه زد..اون دوهفته ام مثل برق بادگذشت من جراحی کردم وقتی به هوش امدم خیلی هیجان داشتم که پام روتکون بدم امابازم نتونستم خیلی مضطرب بودم .... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
سلام زیباهستم اصالتاشیرازی تویه خانواده ی۶نفره بزرگ شدم. ازپرستارمدام سراغ دکترم رومیگرفتم گفت جراحی داره فرداصبح میاد..اون لحظه خیلی دلم شکسته بوداروم اشک میریختم ناخوداگاه اسم امام هشتم روصدازدم گفتم یاامام رضاتویه بارصدای من روشنیدی پسرم روبهم دادی چی میشه یه باردیگه بهم نگاه کنی سلامتیم روبهم برگردونی حال خیلی عجیبی داشتم باتمام وجودم تودلم صداش میکردم بااینکه گریه کرده بودم اماخیلی احساس ارامش میکردم انگارسبک شده بودم ..فرداش که دکترامدگفتم اقای دکترشمابه من خیلی امیددادیدکه این عمل جواب میده امامن هنوزم پاهام روحس نمیکنم نمیتونم تکونشون بدم دکترگفت عملت رضایت بخش بوده یکی دوروزی تحمل کن نتیجه اش مشخص میشه اگراین عمل هم جواب نده بایدبااین شرایطت تااخرعمرکناربیای خدامیدونه چه حالی داشتم...دوروزگذشت امامن تغییری نکرده بودم دیگه داشتم ناامیدمیشدم بیشترازخودم دلم برای مامانم میسوخت که شب روزنداشت همش دستش به اسمون بلندبود و برام دعامیکرد‌.. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
سلام زیباهستم اصالتاشیرازی تویه خانواده ی۶نفره بزرگ شدم. شب سوم بعد از عمل خوابیده بودم که خواب دیدم محمدامین رو یه بلندی وایستاده یدفعه یه باد شدیدی شروع به وزیدن کرد میخواست بندازش از این کابوس توخواب جیغ میزدم که مادرم بیدارم کردازخواب پریدم دهنم خشک شده بودبه مامانم گفتم یه کم اب بهم بده اب روکه خوردم احساس کردم نوک انگشتام گزگزمیکنه واین گزگزداشت به سمت بالامیومدمثل پای که خواب رفته باشه داشت بیدارمیشد🤩یدفعه جیغ زدم مامان پاهام روحس میکنم اونم انقدرخوشحال شده بودکه گریه میکرد پرستار رو صدا کرد..هرچندهنوز نمیتونستم تکونشون بدم امادست که میزدم احساسشون میکردم پرستارم بایه سوزن به چندنقطه ازپام زدکه دردش روحس میکردم گفت خداروشکرعملت موفقیت امیزبوده به احتمال زیادبایه دوره کاردرمانی وفیزیوتراپی بتونی روپاهات وایستی..چندماه ازجراحیم گذشت تواین مدت ..اتفاقهای خیلی خوبی برام افتاده بوداحساس میکردم بعدازسالهابدبختی خدانظرلطف محبتش روبهم برگردونده... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
سلام زیباهستم اصالتاشیرازی تویه خانواده ی۶نفره بزرگ شدم. ومن باهمت خودم وکمک مادرم زحمات دکترکاردرمانیم تونستم روپاهام وایستم البته اولش باعصابودم اماکم کم بدون عصاتونستم راه برم واین یه معجزه ی بزرگ بودتوزندگیم تواین مدتی هم که من دنبال درمانم بودم صدیقه خانم میرفت محمدامین روازمادرشوهرم میگرفت میاوردش میدیدمش بابودن پسرم انگیزه ام صدبرابرشده بودهرروزبهترازروزقبل میشدم.بعدازبهبودیم که چندماه طول کشیدیه عصرپنج شنبه رفتم اهل قبوراول سرخاک پدرم رفتم بعدسرخاک امین ودخترم نمیدونستم پدرشوهرم رو کجا خاک کردن یه لحظه سنگ قبرکنارامین رونگاه کردم دیدم اسم پدرشوهرم روشه بااینکه درحقم خیلی بدی کرده بودامارفتم سرقبرش فاتحه خوندم ازخدابراش طلب بخشش کردم وبسته بیسکویتی که برای فاتحه باخودم برده بودم روگذاشتم سرقبرش نمیدونم چراحس میکردم بیشترازپدرم وامین پدرشوهرم احتیاج به فاتحه داره خواستم بلندشم بیام که مادرامین روبه همراه پسرم بالاسرخودم دیدم بی صدااشک میریخت.. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
سلام زیباهستم اصالتاشیرازی تویه خانواده ی۶نفره بزرگ شدم. تاخواستم بهش سلام کنم بغلم کردم بلندبلندزدزیرگریه گفت زیباجان ببخشش درحقت خیلی بدکردامادستش ازدنیاکوتاهه گفتم خداببخشه من ازش گذشتم..اون روزبه مادرشوهرم گفتم میخوام بیام دنبال محمدامین برای همیشه بیارمش پیش خودم بدون هیچ مقاومتی گفت وسایلش روجمع میکنم هروقت خواستی بیاببرش انقدرخوشحال بودم که حدنداشت خلاصه اون روزبه همراه مادرامین رفتم خونش وسیله های پسرم روجمع کردم باخودم بردمش خونه ی مادرم شایدباورتون نشه امادیگه هیچی ازخدانمیخواستم بزرگترین ارزوم داشتن پسرم کنارخودم بودکه براورده شده بودوتنهاچیزی که اذیتم میکردپیامهاوزنگهای محمدبودکه ول کنم نبودوهرچی من بی محلش میکردم بدترمیکرد..من دوباره رفتم سرکارم مشغول شدم دوستداشتم مستقل باشم دستم توجیب خودم باشه تقریبا بعدازچهارماه تصمیم گرفتم نزدیک خونه ی مادرم خونه اجاره کنم باپسرم باهم زندگی کنیم مادرم برادرم مخالف بودن اماانقدرپافشاری کردم که راضی شدن.. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
سلام زیباهستم اصالتاشیرازی تویه خانواده ی۶نفره بزرگ شدم. کوچه ی بالای مادرم یه اپارتمان۸۰متری اجاره کردم وسایلم روبردم چیدم..زندگیه ارومی داشتم تایه روزکه ازسرکاربرمیگشتم محمدجلوم روگرفت شروع کردالتماس کردن وابرازعلاقه واقعادیگه تحمل دردسرجدیدرونداشتم درمقابل محبتش یکی خوابندم توگوشش گفتم..محمداینقدرازاین حرکتم شوکه شدچندقدم رفت عقب،سیلی که زدم خیلی محکم بوددست خودمم دردگرفته بود.گفتم چی ازجونم میخوای دست از سرم بردار یکبارگندزدی به زندگیم بست نیست تازه دارم رنگ ارامش رومیبینم ترخداولم کن محمدهیچی نمیگفت فقط نگاهم میکردخدایش دلم براش میسوخت امانمیخواستم بازم باخانواده ی حلما دربیفتم چون اونادرهرصورت من رو مقصر میدونستن البته حقم داشتن باگذشته ی من توقع بیشترازاینم ازشون نداشتم.اون روزمحمدبدون اینکه حرفی بزنه رفت..خیلی اعصابم به هم ریخته بود ولی چاره ایی نداشتم جز اینکه محمد رو از خودم دور کنم... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
سلام زیباهستم اصالتاشیرازی تویه خانواده ی۶نفره بزرگ شدم. روزهای زندگی من میگذشت تقریباهفته ای یکبارمادرامین میومددیدن نوه اش منم باروی خوش ازش استقبال میکردم حتی گاهی شبهاپیشم میموندمیگفت توخونت احساس ارامش راحتی دارم یه شب که امدپیشم توحرفهاش گفت محمدافسردگی گرفته باهیچ کس حرف نمیزنه حتی کارشم ول کرده گفتم امیدوارم هرچه زودترسلامتیش روبه دست بیاره سرش انداخت پایین گفت زیبامن میدونم محمدتوروقبل ازازدواج باامین دوستداشته ولی قسمت هم نبودیدمیخوام به مسئولیتی روازگردن خودم بردارم بهت بگم من باازدواجت هیچ مشکلی ندارم حالاچه بامحمدچه باهرکس دیگه ای که خودت صلاح میدونی گفتم مرسی مامان امامن قصدازدواج ندارم باپسرم خوشم..ازاین حرف مادرشوهرم دقیقادوماه گذشت که یه روزصدیقه خانم بهم زنگزدگفت زیباجان امشب میخوام بیام دیدنت دلم برای محمدامین تنگ شده.... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
سلام زیباهستم اصالتاشیرازی تویه خانواده ی۶نفره بزرگ شدم. من به صدیقه خانم میگفتم خاله واقعاهم مثل خاله ام بودچون من رومثل دخترخودش دوست داشت گفتم خوش امدید..سرراه یه کم خریدکردم رفتم خونه همه جاروحسابی تمیزکردم خودمم دوش گرفتم یه لباس مرتب پوشیدم نزدیک ساعت۹شب صدای زنگ امدازایفون نگاه کردم دیدم صدیقه خانم پشت دراماتنهانیست یه خانم دیگه ام کنارش بودکه توتاریکی نشناختمش فکرکردم مامانمه رفتم به استقبالشون اماوقتی دربازکردم حسابی جاخوردم صدیقه خانم به همراه مادرحلمابودکه یه جعبه شیرینی دستش بودرودیدم..انگارلال شده بودم صدیقه خانم فهمیدتعجب کردم گفت نمیخوای تعارفمون کنی بامن من گفتم بفرماییدخلاصه امدن تومنم باچای میوه ازشون پذیرایی کردم.صدیقه خانم شروع کردمقدمه چینی ومادرحلمادنبال حرفش روگرفت بعدازکلی عذرخواهی راجع به گذشته من روبرای محمدرسماخواستگاری کردگفت:پسرم واقعاعاشقته دارداغون میشه میترسیم بره سمت موادمعتادبشه ترخدانذارمحمدازدستم بره.... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
سلام زیباهستم اصالتاشیرازی تویه خانواده ی۶نفره بزرگ شدم. مادر محمد گفت:ما اشتباه کردیم وقول میدیم کاری به زندگی تومحمد نداشته باشیم.شما دو تا کنار هم خوش باشیدمن دیگه غمی ندارم تمام مدت فقط گوش دادم بعددرجوابشون خیلی محترمانه گفتم من ازوقتی سلامتیم روبه دست اوردم دیگه کینه ای ازکسی به دل ندارم وفکرنکنیداگرالان..این حرف رومیزنم بخاطراتفاقات گذشته است نه..من واقعاقصدازدواج ندارم امیدوارم حال پسرتون هرچه زودترخوب بشه.اون شب مادرحلماازم خواست بیشترفکرکنم زودتصمیم نگیرم وبه جفتمون یه فرصت بدم..فرداصبح‌توازمایشگاه مشغول کارم بودم که یکی ازهمکارهام امدگفت زیبایه خانم بیرون کارت داره وقتی رفتم توسالن دیدم حلمابادخترش روصندلی نشسته تامن رودیدامدجلوگفت میخوام باهات حرفبزنم گفتم فعلاکاردارم گفت بعدظهرمیام دنبالت بریم بیرون..من کینه ای ازحلماهم به دل نداشتم گفتم ساعت۴بیا..حلماسرساعت امدباهم رفتیم یکی ازپارکهای خارج ازمحل نشستیم.... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
سلام زیباهستم اصالتاشیرازی تویه خانواده ی۶نفره بزرگ شدم. حلما گفت :گفت میدونی برای چی امدم گفتم‌‌ حدس زدنش خیلی سخت نیست من جوابم روبه مادرت دادم حلماگفت من نمیتونم برات نقش بازی کنم هیچ وقت نمیتونم ببخشمت درسته من وامین سربچه‌ دارشدن مشکل داشتیم اماتوعامل اصلی جدایی مابودی هرچندامین لیاقت زندگی کردن بامن رونداشت ازاینکه ازش جداشدم روزی هزارمرتبه خداروشکرمیکنم چون خداعوضش یه همسربهم دادکه صدبرابربهترازامین..شایدبابت خوشبختی الانم بایدازت تشکرهم بکنم به هرحال امدم بهت بگم من بخاطربرادرم حاضرم پارودلم بذارم باازدواجتون هیچ مشکلی ندارم هرچندهیچ وقت باهاتون رفت امدنمیکنم چون نمیخوام بادیدنت گذشته ی تلخم برام تداعی بشه..من کاملابه حلماحق میدادم شایداگرمنم بودم همین رفتارروداشتم گفتم من رفیق خوبی برات نبودم قبول دارم اماجواب من هنوزهمونه من قصدازدواج ندارم حلماگفت من وظیفه ی خواهریم روبه جااوردم وتومختاری هرتصمیمی دلت میخوادبگیری.. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
سلام زیباهستم اصالتاشیرازی تویه خانواده ی۶نفره بزرگ شدم. حلما گفت:تصممت رو بگیرتو که تا اخر عمر نمی تونی تنها زندگی کنی واگر واقعا قصد ازدواج داری رو محمد حساب کن، وقتی حلما میخواست بره گفتم میدونم بخشیدن من برات اسون نیست..امااگرتونستی من روبخشش حلالم کن من قبول دارم درحقت بدکردم حلماگفت شایدیه روزی تونستم بخشیدمت امابهت قول نمیدم..خیلی دوستداشتم ازگذشته وکارهای که کردم به حلمابگم..رودست پاش بیفتم ازش طلب بخشش حلالیت بکنم امانتونستم وچشم امیدم به روزیه که حلمامن روازصمیم قلبش ببخشه..بعدازاین ماجرا مادرحلماچندباردیگه امددیدنم اماجواب من همون بودکه دفعه ی اول بهشون گفته بودم...ازتمام این اتفاقات یکی دوسالیه که میگذره من کنارپسرم روزهای خوبی رودارم ومحمدهنوزم مجردزن نگرفته دیگه ام مزاحمم نشده اماازگوشه کنارمیشنوم که فعلامنتظرمن نظرم عوض بشه ولی من واقعاعلاقه ای به ازدواج مجددندارم اززندگیم راضی هستم... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
سلام زیباهستم اصالتاشیرازی تویه خانواده ی۶نفره بزرگ شدم. ازگوشه وکنار میشنوم که محمد منتظر من نظرم عوض بشه ولی من واقعا علاقه ای به ازدواج مجدد ندارم و از زندگیم راضی هستم.هرچند نزدیک یک ماه مادر نازنینم روازدست دادم خیلی داغونم وغم نبودنش اذیتم میکنه..ولی بازم راضیم به رضای خدا..دوستان من قبول دارم خیلی اشتباه کردم وهیچ توجیحی برای خطاهای گذشته ام ندارم وتاوان خیلی سنگینی بابتش پس دادم وخدابهم ثابت کردهیچ چیز رونمیشه باظلم به دست بیاری وبرای خودت نگهداری من امین روبه دست اوردم امانتونستم برای همیشه نگهشدارم...من به عنوان کسی که سختی زیادکشیده به اسم عشق میگم هیچ وقت واردرابطه بامرد زن متاهل نشیدکه اخرش رسوایی بی ابرویه وغیرتباه کردن خودتون و خانوادتون چیزی نصیبتون نمیشه.. اززندگی تلخ من درس عبرت بگیریداشتباهات من روتکرارنکنید..ازتک تک شماعزیزان که سرنوشتم روخوندیدتشکرمیکنم... 🔑گروه بحث و گفتگو درمورد سرگذشت https://eitaa.com/joinchat/3745055272C316a1c99e9 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈