eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد
37.5هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.4هزار ویدیو
1 فایل
اتفاقات عبرت آموز زندگیتون رو بگین به اشتراک بزاریم👇🏻☺️ هر گونه کپی و ایده برداری از کانال وبنرها و ریپ ها حرام و پیگرد قانونی دارد .... تبلیغات 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1587085673C0abe731c1e مدیر @setareh_ostadi
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم... دخترم هم کم و بیش خواستگار داشت ..ولی دوست داشتم برادرشم باشه، بعد به خواستگار جواب مثبت بدم ،یک بار که پسرم اومده بود یکی از همسایه هامون که گیر داده بود به من که بیاد خواستگاری دوباره اومد دم درخونمون، من موضوع رو با پسرم مطرح کردم گفت مامان من پسرش رومیشناسم،کارمندبانکه پسر خیلی خوبیه فکر نکنم همچین پسری پیدا بکنیم وقتو تلف نکن بگو بیاد تا ببینیم چی میشه .. وقتی با دخترم حرف زدم فهمیدم که اونم بی میل به این ازدواج نیست به همسایه مون گفتم که بیاد درسته خودم دل و دماغ و این جور کارا رو نداشتم ،ولی باید که به زندگی ادامه می‌دادم همسایه مون و پسرش که یک پسر خیلی خوش تیپ و خوش هیکل بود اومدن خواستگاری پسر من آنقدر بزرگ شده بود که تو خواستگاری خواهرش به خوبی داشت صحبت میکرد وقتی به پسرم نگاه میکردم انگار دوباره حشمت جلوم راه میرفت تقریباً شبیه حشمت بود و اکثر کارهاشم به اون رفته بود..کلا پسرم حرف زد و مهریه رو صدوچهارده سکه تعیین کرد و اونا هم پذیرفتند چون پسر کارمند بانک بود درآمد خوبی داشت و یک آپارتمان و ماشین هم داشت منم که دیگه از دنیا چیزی نمی خواستم فقط آرزوی خوشبختی میکردم ... مراسم عقد انجام شد . ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈