eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد
37.2هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
1 فایل
اتفاقات عبرت آموز زندگیتون رو بگین به اشتراک بزاریم👇🏻☺️ هر گونه کپی و ایده برداری از کانال وبنرها و ریپ ها حرام و پیگرد قانونی دارد .... تبلیغات 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1587085673C0abe731c1e مدیر @setareh_ostadi
مشاهده در ایتا
دانلود
اسم من پاییزه…..الان که دارم سرگذشتمو تعریف میکنم وارد ۲۸سالگی شدم………. حاضر بودم هر چی ثروت دارم خرج کنم تا خوب بشم ولی احتمالش فقط ده درصده،….تو جای من بودی میرفتی دنبالش؟؟؟ گفتم:اره میرفتم…..کل ثروت هم به باد بره بهتر از این زندگی حیوونی(با حرص گفتم)هست….. نوید سرخ شد و گفت:خفه شو دیگه….باهات مهربون میشم پررو میشی….فکر نکن که دوستت دارم ؟؟اوایل خیلی دوستت داشتم اما یه زن خیانتکار دیگه به درد من نمیخوره …وقتی دیدم عصبی شد سکوت کردم….رسیدیم خونه ی پدرشوهرم و اونجا حسابی غافلگیرم شدم،….کلی مهمون دعوت کرده بودند….وقتی کیک و سوت و هورا و برف شادی و فشفشه و غیره رو دیدم تازه متوجه شدم تولدمه……واقعا خوشحال شدم…..اولین جشن تولدم بود….اون شب وارد هفده سالگی شدم……خیلی خیلی تحویلم گرفتند و حسابی سنگ تموم گذاشتند…..نوید هم پیش اونا مثل ملکه باهام رفتار میکرد….سارا هم بود ولی سینا نبود.،،.از حرفهایی که اونجا زده شد فهمیدم که سینا برای مدیریت شرکتشون کشور اتریش از ایران رفته بود…….. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
اسم من پاییزه…..الان که دارم سرگذشتمو تعریف میکنم وارد ۲۸سالگی شدم………. اون شب همه چی خوب بود و حتی پدرشوهرم بهم یه ماشین کادو داد و دوباره بحث بچه و نوه رو وسط کشید…..نوید هم یه برام بهترین مارک ادکلن و یه ساعت برند گرفته بود..….. وقتی برای کادوی پدرشوهرم همه دست زدند اروم به نوید گفتم:یعنی میتونم گواهینامه بگیرم و سوار ماشینم بشم؟؟؟نوید گفت:چرا که نه….البته اگه امشب خودت به ازیتا(همون خانم کثیف و هرزه)زنگ بزنی بیاد تا جشن تولدت تکمیل بشه…..با این حرفش کل جشن و خوشی و کادو انگار از دماغم اومد بیرون…..یعنی برام کوفت واقعی شد……هر وقت کم میاوردم و توان مقابله نداشتم سکوت میکردم اون لحظه هم سکوت کردم…..جشن تموم شد و نوید شاد و شنگول از همه خداحافظی کرد و به من گفت:پاییز جان !!!دیروقته ،،،بریم خونه؟؟؟چاره ایی جز اطاعت نداشتم….از همه تشکر و خداحافظی کردم و سوار ماشین شدیم…....من دوست داشتم با مادرشوهر و پدرشوهرم بیشتر برخورد داشته باشم یا به خونه امون رفت و امد کنند اما حیف و صد دریغ که اینجوری نبود... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
اسم من پاییزه…..الان که دارم سرگذشتمو تعریف میکنم وارد ۲۸سالگی شدم………. مطمئن بودم که نوید کاری کرده که رفت و آمد نباشه و همین که پسرشونو سرکار و توی شرکت میدیدند براشون کافی بود……نوید توی ماشین گفت:شب خوبی بود….حالا زنگ میزنی آزیتا یا درس و معلم رو کنسل کنم؟؟؟؟از اینکه میخواست من زنگ بزنم و اون کثافتکاریهارو عادی جلوه بده واقعا عقم گرفت…..گفتم:نمیزنم….حتی اگه درس رو کنسل کنی…..با حرص خودش زنگ زد و آزیتا هم گفت:من جایی هستم و نمیتونم بیام….نوید گفت:یکی دیگررو جور کن ..آزیتا اوکی گفت و گوشی رو قطع کرد…..اینقدر خسته و بی حوصله بودم که از بی عرضگی خودم لجم گرفت از اینکه مثل یه برده شده بودم و کاری از دستم برنمیاد از خودم متنفر شدم…..همه ی راهها به روم بسته بود ،،،خونه دوربین داشت و درش هم همیشه به روم قفل بود….نه کسی سراغمو میگرفت و نه کسی رو داشتم که بهش پناه ببرم ،،،،بازهم به تنها راهی که برام مونده بود امیدوار شدم،….باید خودمو میکشتم و خلاص…… ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
اسم من پاییزه…..الان که دارم سرگذشتمو تعریف میکنم وارد ۲۸سالگی شدم………. با خودم گفتم:پاییز!!چرا فکر میکنی بدون نوید نمیتونی زندگی کنی؟؟؟یک بار خیلی قاطع باهاش حرف بزن ،مرگ یک بار و شیون هم یک بار،….به نتیجه نرسیدی اونوقت آخرین راه یعنی خودکشی رو پیش بگیر…با این افکار رو به نوید گفتم:نوید…!!میشه این مسخره بازیها و کثافتکاریها رو ول کنی و به فکر درمان باشی؟؟؟نوید گفت:باز شروع نکن و هر چی میگم بگو چشم….خونم به جوش اومد و گفتم:تو یه ادم کثیف و مریضی و مثل حیوون زندگی میکنی….نوید یه دونه محکم کوبوند توی دهنم و گفت:خفه شو فلان فلان شده یه کاری نکن که فیلمتو پخش کنم؟؟خودت میدونی که من دیوونه ام و هر کاری از دستم برمیاد….تصمیم آخر رو گرفتم تا به زندگیم خاتمه بدم…به زندگی پر عذابم….اماده شدم و نوید که پیچید توی یه خیابون اصلی و سرعت گرفت در ماشین رو باز کردم و پریدم بیرون….نوید تنها عکس العملی که تونست انجام بده این بود که شالمو گرفت و گفت:چیکار داری میکنی دیوونه……..؟؟؟ ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
اسم من پاییزه…..الان که دارم سرگذشتمو تعریف میکنم وارد ۲۸سالگی شدم………. آخرین صدایی که شنیدم صدمتر جلوتر صدای ترمز ماشین بود…انگار یک هفته کما بودم و بعدش بهوش اومدم….وقتی خودمو بیمارستان دیدم زار زار گریه کردم و بابت زنده موندنم به شانس بدم لعنت فرستادم…..سر و گردنم درد شدیدی میکردم و حدود سی تا بخیه خورده بود و دستم توی گچ بود اما خداروشکر به نخاع آسیبی وارد نشده بود….یه خانم دکتری هر روز ویزیتم میکرد….دو روز که گذشت اقا دکتر جوونی اومد بالا سر تختم و با لبخند گفت:از امروز من ویزیتتون میکنم….بغض کردم اما چون به خودم قول داده بودم دیگه گریه نکنم و با سختیها روبرو بشم بغضم قورت دادم و پرسیدم:منو کی اورد اینجا؟؟؟اقای دکتر گفت :نمیدونم…...همون لحظه خانم دکتر اومد داخل یه سری توضیحات به اقای دکتر داد و بعد به من گفت:خب..!!پاییز ما چطوره؟؟؟با ناله گفتم:بهترم….منو کی اورد اینجا….؟؟؟؟خانم دکتر گفت:حدود ده روزه پیش یه اقایی آورد و گفت که شمارو بهمراه یه کیف از ماشین پرت کردند بیرون و راننده هم فرار کرد….. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
اسم من پاییزه…..الان که دارم سرگذشتمو تعریف میکنم وارد ۲۸سالگی شدم………. خانم دکتر گفت: اقا توی آگاهی پرونده براش تشکیل دادند اما با قرار وثیقه آزاده ،،،اگه خواستی میتونی خودت یا خانواده ات پیگیری کنید….راستی من دکتر روانپزشک اینجام و این اقا دکتر پسرمه…..خانم دکتر مکثی کرد و با مهربونی یه چشمک ریزی زد و گفت:چرا خودتو از ماشین پرت کردی بیرون،،،؟؟؟دیگه از هیچ کسی نمیترسیدم برای همین کل زندگیمو برای خانم دکتر تعریف کردم همه رو حتی سینا و حس عاشقیم نسبت بهش رو…..گفتم و گفتم و وقتی به خودم اومدم دیدم اشک کل صورتمو گرفته…..با حرص خیسی صورتمو پاک کردم و با صدای بلند به خودم تشر زدم :مگه نگفتم دیگه گریه نکن،،؟؟؟خانم دکتر و پسرش با ناراحتی نگاهم میکردند که پسرش گفت:میتونی از همسرت شکایت کنی….اون حق نداره با یه فیلم تورو تهدید کنه و مثل یه برده ازت سوء استفاده کنه…..تو خیلی خودتون دست کم گرفتی و فکر کردی شوهرت نباشه نمیتونی زندگی کنی…..اگه تواجتماع باشی میبینی که خیلیها ازبهزیستی اومدند توی دل جامعه وخودشون تنهایی و بدون حمایت خیلی هم موفق شدند…... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
اسم من پاییزه…..الان که دارم سرگذشتمو تعریف میکنم وارد ۲۸سالگی شدم………. دکتر ادامه داد و گفت :الان توی همین بیمارستان جراح سرشناسی هست که هنوز هویت واقعی خودشون نمیدونه ولی تک و تنها و یه تنه شده جراح……الان هم دیر نشده ،با همسرت تماس بگیره و بهش بگو بیاد اینجا تا کمکش کنیم اون واقعا یه بیماره و برای جامعه و خانواده یه معضل…….خیلی جدی گفتم:اگه نوید خوب هم بشه من حاضر نیستم یه لحظه هم باهاش زندگی کنم و تنها کاری که الان میتونم بکنم اینکه تقاضای طلاق بدم……خانم دکتر گفت:برای طلاق الان موقعیت خوبی دنیست ،…صبر کن تا حالت خوب بشه بعدش در موردش فکر کن…..گفتم:من فکرهامو خیلی وقته کردم ،،،من تحت هیچ شرایطی با نوید زندگی نمیکنم…..خانم دکتر گفت:فعلا به مامور آگاهی بگو که با خواست خودت،خودتو از ماشین پرت کردی تا اون بنده خدا رو پرونده اشو ببندند…..بعدش دو تا مامور با اون اقا پسر جوون که منو به بیمارستان رسونده بود اومدند داخل اتاق و من گفتم که مقصر خودم هستم و هیچ کسی توی این کار دخیل نیست و برگه هارو امضا کردم و رفتند... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
اسم من پاییزه…..الان که دارم سرگذشتمو تعریف میکنم وارد ۲۸سالگی شدم………. چهره ی اون اقا پسر برام آشنا اومد…هر چی فکر کردم یادم نیومد که کجا دیدمش…… وقتی مامورا رفتند اون اقا پسر دوباره برگشت پیشم و گفت:من علی هستم و میخواهم یه چیزی بهتون بگم که لطفا بین خودمون بمونه……اون پسر جوون گفت:راستش وقتی اون اتفاق برای شما افتاد نوید به من زنگ زد و گفت که شمارو برسونم بیمارستان آخه من یکی از دوستای نوید هستم…..نوید صبح اون شب رفت ترکیه و روزی صد بار زنگ میزنه و حالتو میپرسه….پوزخندی زدم و گفتم:نوید برای من مرده….علی گفت:هر کاری داشتید به من بگید تا براتون انجام بدم…..فقط تشکر کردم و دوباره سکوت…..علی خداحافظی کرد و بعد از اینکه چند قدم رفت برگشت و گفت:راستی نگران هزینه ی بیمارستان نباشید…..علی که رفت گوشی رو برداشتم و شماره ی عمو رو تا اونجایی که توی ذهنم بود روگرفتم….چند بار اشتباه شد اما بالاخره با جابجایی اعداد عمو گوشی رو برداشت…… ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
اسم من پاییزه…..الان که دارم سرگذشتمو تعریف میکنم وارد ۲۸سالگی شدم………. با بغض به عمو سلام کردم…. عمو اولش منو نشناخت اما وقتی خودمو معرفی کردم با ذوق گفت:کجایی دختر؟؟؟چه عجب یاد ما کردی؟؟؟از وقتی ازدواج کردی حاجی حاجی مکه…..خیلی بی معرفتی…گفتم:من بی معرفتم یا شما که توی این ۶-۷ ماه اصلا سراغی از من نگرفتید،،؟؟؟ چند دقیقه حرف زدیم و بالاخره فهمید تصادف کردم اسم بیمارستان رو پرسید و اومد پیشم……عمو وقتی منو توی اون حال و وضعیت دید شوکه شد و گفت؛کی برگشتی که به این حال و روز افتادی؟؟؟با تعجب گفتم:از کجا؟؟؟عمو گفت:از کانادا دیگه…..چند بار زنگ زدم به نوید تا دعوتتون کنم خونمون هر بار بهانه اورد و گفت که مسافرت خارج از کشورید….شماره ی تو هم همش اشغال میزد انگار که مسدود شده باشم………به نوید گفتم تا بهت بگه که با من تماس بگیری نوید گفت هر چقدر میگیم با عموت تماس بگیر قبول نمیکنه و میگه نمیخواهم با هیچ کدوم در ارتباط باشم چون اونا حسودند و نمیخواهند خوشبختی منو ببینند…..نویدآخرش گفت که پاییز رو فرستادم اونور خودم هم دارم کارامو میکنم تا برم…… ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
اسم من پاییزه…..الان که دارم سرگذشتمو تعریف میکنم وارد ۲۸سالگی شدم………. با حرفهای عمو تازه متوجه شدم که چرا اقوام و خانواده ام باهام تماس نمیگرفتند ….انگار نوید تمام مخاطب های گوشی منو بلاک یا مسدود کرده بود…گفتم:عمو تمام حرفهایی که از طرف من زده دروغه…..عمو گفت:من نمیدونستم برای همین به مامانی گفتم که اصلا کاری به کار تو نداشته باشه و مزاحم زندگیت نشه……اون بنده خدا هم گفت همین که خوشبخته و شوهر خیلی خوبی داره برای من کافیه……با گریه گفتم:همش دروغه….(خلاصه ایی از زندگیمو برای عمو تعریف کردم)…….نوید از اینکه بابا ازم سراغی نمیگرفت متوجه شد که چقدر تنها و بی کسی هستم برای همین منو از هر نظر اذیت کرد،….عمو گفت:تمام این حرفهارو به بابات هم گفته بود….با هقهقه گفتم:بابا نباید قبول میکرد و تنهام میزاشت…..باید به خونه و زندگیم سرکشی میکرد و از راست و دروغ حرفهای نوید مطمئن میشد……عمو گفت:راستش محمد میگفت رویا نمیزاره بابا سراغ آبجی بره و همش میگه وقتی اون تورو نمیخواهد و جواب تلفنهاتو نمیده حق نداری بری سراغش…… ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
اسم من پاییزه…..الان که دارم سرگذشتمو تعریف میکنم وارد ۲۸سالگی شدم………. به عمو گفتم :عمو….الان بابا و بچه ها کجا هستند؟؟؟؟؟عمو گفت:بخاطر بلند پروازهای رویا همه چی رو فروخت و رفت اونور…..البته یه دهنه مغازه رو به من وکالت داده تا بزنم بنام تو…..من اگه تلاش میکردم با تو تماس بگیرم فقط بخاطر این مغازه بود…..کلی با عمو حرف زدم و قرار شد یه وکیل خوب پیدا کنه تا بتونم از نوید طلاق بگیرم…..با مشاوره های خانم دکتر حال روحیم هم خیلی خوب شد و بالاخره مرخص شدم….اون روز عمو اومد دنبالم و منو برد خونشون…..دو هفته گذشت و گچ دستمو باز کردم و با عمو رفتیم برای درخواست طلاق…… اول یه وکیل کار بلد گرفتیم و خیلی سریع افتاد دنبال کارام و برای نوید ‌احضاریه فرستاد……از طریق علی متوجه شدیم که نوید برگشته و خیلی هم کلافه است و مدام به گوشی من زنگ میزنه ولی از اونجایی که گوشیمو خاموش کرده بودم حسابی بهم ریخته……با خودم گفتم:هر چقدر کلافه بشه و دیوونه بازی در بیار برام مهم نیست چون اصلا ازش نمیترسم آخه وقتی قرار نیست بمیرم پس از چی بترس؟؟؟فوقش میخواهد منو بکشه که مردن خواسته ی درونی منه و به آرزوم میرسم……. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
اسم من پاییزه…..الان که دارم سرگذشتمو تعریف میکنم وارد ۲۸سالگی شدم………. یکماه بعداز مرخص شدنم با مشورت عمو و به توصیه ی وکیل گوشیمو روشن کردم تا اگه نوید تماس گرفت باهاش با مسالمت و دوستی حرف بزنم تا شاید بتونیم بصورت توافقی از هم جدا بشیم………تا گوشیمو روشن کردم چندین پیام تهدید امیز ازش اومد انگار احضاریه بدستش رسیده بود و داشت دست و پا میزد….خلاصه خیلی پیام داد و زنگ زد و وقتی متوجه شد من اون پاییز سابق نیستم که زود گریه کنم و تسلیم بشم گفت:اون شب که آزیتا اومده بود خونمون و به تو قرص داد رو که یادته؟؟؟ازت فیلم دارم اگه برنگردی خونه اون فیلم رو پخش میکنم،،،…اولش ترسیدم و گوشی رو قطع کردم ولی بعد که با وکیل صحبت کردم بهم یاد داد که چی بگم و چطوری حرف بزنم اروم شدم……وقتی نوید دوباره تماس گرفت و تهدید کرد زود گفتم:اون فیلم به ضرر خودته….چون اگه به قانون کشیده بشه ،آزیتا هست و میتونه اعتراف کنه…… پس به ضرر خودت هم هست و پات گیره……..نوید ول کن نبود و مدام زنگ میزد... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈