هیچ وقت باورِ اینکه اتفاقای خوب در راه هستند رو کنار نگذارید ، چون معجزه ها
هر روز اتفاق می افتند ...☘
🌻#صبح_بخیر
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
کفشهایم را میپوشم و در زندگی قدم میزنم
من زنده ام و زندگی ارزشِ رفتن دارد ...
آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم
گوش ناامیدی را کر کند !
خوب میدانم که گاه کفشها،
پاهایم را میزند،
میفشرد و به درد میاورد
اما من همچنان خواهم رفت
زیرا زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد ...
ماندن در کار نیست!
گذشته های دردناک را رها میکنم و به آینده نامعلوم،
نمی اندیشم!
ولی این را میدانم ،
آینده با گذشته یکسان نخواهد بود !
زندگی نه ماندن است نه رسیدن
زندگی به سادگی رفتن است
به همین راحتی ،
زندگی چقدر آسان است 💔...
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#تلـــــنگࢪانھ🚶♀
یاد بگیریم آدم های به موقعی باشیم !
آدمهایی که سر وقت در برابر احساس ها و رفتارها عکس العمل نشان می دهند
به موقع محبت می کنند و به موقع گله و شکایت …
یاد بگیریم که در برابر ترس، ناکامی نگرانی ،خشم
و دلخوری … سکوت نکنیم
و پنهان کردن احساسات یا به اصطلاح "در خودمان ریختنشان" را دور بریزیم …
اگر انسان را به زمین تشبیه کنیم
یک زلزله قوی می تواند همه چیز را نابود کند اما پس لرزه های خفیف خیلی هم برای آن مفیدند !!
پس از واکنش ها نترسیم …
اگر حال خوبی داریم شادیمان را
و اگر از چیزی دلخوریم ناراحتی مان را نشان دهیم…
همین احساس های سرکوب شده ، همین حرفهایی که به موقع گفته نشده در
انسان ها تبدیل به عقده می شوند!
و آدمی که در طول زندگیش عقده های زیادی را با خودش حمل
می کند
هرگز نمیتواند زیبا زندگی کند
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_ساغر
#دروغ_به_چه_قیمت
#پارت_چهل_یک
من ساغر هستم۲۵ساله ساکن یکی از شهرهای شمالی…..
سعید اینا رفتند…بماند که کل مسیر شمال تا تهران رو پیامک بازی کردیم ومن به سعید تپیدم که چرا نقش بازی نکردند،،مگه قرار نبود حرف مامان رو قبول کنید تا بعدا من راضیش کنم؟
از این ماجرا چند ماه گذشت.. سعید همچنان بهم تلفن میزد و از عشقش میگفت.هر بار که چت میکردیم یا حرف میزدیم سعید قول میداد که خانواده اشو راضی کنه تا برای ازدواج با من بیاد شمال،دوستی منو سعید همچنان عاشقانه و به نیت ازدواج ادامه داشت تا اینکه تابستون شد…یه شب که با سعید چت میکردم(البته سعی میکردم دور از چشم مامان باشه).سعید نوشت:ساغر جان.عشقم!!بخدا بی تابتم…خانواده ی من راضی نمیشند البته حق هم دارند…نوشتم:چرا اونا حق دارند اما مامان من حق نداره؟؟سعید نوشت:چون تا اونجایی که من شنیدم اکثر جوونا از شهرهای مختلف برای کار میاند تهران نه اینکه از تهران برند شمال!!نوشتم:میبینی که مامان من تنهاست اما مامان تو هم بابات پیششه و هم خواهر و برادرت…مامان گناه داره.سعید نوشت:تنهای تنها که نیست….ماشالله سه تا برادر داری…..خواهش میکنم راضیش کن.
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
+خداازماآدماگاهیامتحاناتیمیگیره
تاببینهتومسیربندگیشتاکجاایستادیم...
گاهیاوقات؛
تقدیروسرنوشتیروبرامون
رقمیزنهکهشایدتونگاهِما
واسمونخوشایندنباشه!
ولیبایدبدونیمکهاوناتفاق
بهمصلحتماست..(:
ویاخدادارهباقراردادناوناتفاق
بُتیکهماوابستهاششدیمرومیشکنه...
(گاهیوابستهچیزیمیشیمکهبهضررماست
وخداهمباگرفتناونوابستگیازما
نجاتمونمیده..)
ولی
مابیخبرازحکمتایناتفاقاتبهظاهربلا
شروعمیکنیمبهغرزدن،بدوبیراهگفتن
وقهرکردنازدرخونهیخدا...!
خوبهسعیکنیمتابهاوننقطهبرسیم
کهتماموکمالتسلیمارادهیخدابشیم...(:
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
❣دکتر شریعتی:
«کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ، آن هم به سه دلیل ؛ اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید و سوم - که از همه تهوع آورتر بود- اینکه در آن سن و سال، زن داشت.
چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم ،آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه خودم زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم.»
پناه میبرم به خدا از عـیبی که، «امروز» در خود می بینم، و «دیروز» دیگران را به خاطر، «هـمان عیـب» ملامت کرده ام.
محتاط باشیم در «قضاوت کردن دیگران»
وقتی نه از دیروز او خبر داریم
و نه از "فردای خودمان"🍃🍃🍃🍃
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_ساغر
#دروغ_به_چه_قیمت
#پارت_چهل_دو
من ساغر هستم۲۵ساله ساکن یکی از شهرهای شمالی…..
سعید گفت:تو قلق مادرتو میدونی بنظرم میتونی راضیش کنی…گفتم(نوشتم):آخه چطوری؟دلم براش میسوزه…سعید گفت:دلت برای زندگی خودت هم بسوزه…راستی ساغر!یه خبر خوب دارم برات،با ذوق گفتم:چه خبری..!!گفت:قراره فردا شب با رفیقم بیاییم شمال…تا اینو شنیدم با هیجان زود بهش زنگ زدم و با خوشحالی وخیلی اروم گفتم:جدی میگی سعید.؟سعید گفت:اره عزیزم،فقط بخاطر تو…گفتم:ویلا میگیرید؟گفت:نه…خرداد ماهه و هوا هم گرمه ،با خودمون چادر مسافرتی برمیداریم و بالاخره یه جا اتراق میکنیمگفتم:دقیقا چه ساعتی راه میفتید؟؟گفت:امشب نه.فردا شبمثلا ساعت دو سه نیمه شب ،.میخواهیم طلوع آفتاب رو کنار ساحل باشیم،گفتم:فردا که تعطیل نیست ،صاحبکارت بهت مرخصی میده؟گفت:اره.مرخصی گرفتم اما فقط چهارشنبه و پنجشنبه.روز جمعه که تعطیلم،روی هم میشه سه روز…گفتم:عالییییه…سعید گفت:میشه با مادرت حرف بزنی تا راضی بشه و بیام خونتون و ببینمت؟گفتم:فکر نکنم راضی بشه…
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#انگیزشی
این متن آرامش خوبی به آدم میده🌹
🌼ﺑﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻗﻬﺮ ﻧﮑﻦ
🌼ﭼﻮﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﻨﺖ ﻫﯿﭻ کسی رﻮ ﻧﻤﯽﮐﺸﻪ
🌺ﻫﻤﯿﺸﻪ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﻧﮕﻔﺘﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽﺗﻮﺍﻥ ﮔﻔﺖ
🌺ﻭﻟﯽ ﮔﻔﺘﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻥ پس ﮔﺮﻓﺖ
🌼ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﻫﺴﺘﯿﻢ
🌼ﻓﺮﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺩﺍﺭﺩ ﻧﻔﺴﻬﺎﯼ ﺁﺧﺮﺵ ﺭﺍ ﻣﯽﮐﺸﺪ
🌼ﭘﺲ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﮔﻠﻪ ﻭ ﺷﮑﺎﯾﺖ ﺑﺮﺩﺍﺭﯾﻢ
🌺ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯽﮐﻨﯽ
🌺ﻓﻘﻂ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯽﺗﻮﻧﯽ ﺁﺭﻭﻣﺶ ﮐﻨﯽ
🌺ﻣﺜﻞ ﻣﺎﺭ، ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﯿﺶ ﻣﯿﺰﻧﻪ
🌺پاﺩﺯﻫﺮﺷﻮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﯽﮔﯿﺮﻥ
🌼ﺳﻪ ﺩﺳﺘﻪ ﺍﺯ ﺍﻧﺴﺎنها ﺭﺍ ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﻧﺒﺮﯾﺪ:
🌼ﮐﺴﺎﻧﯿﮑﻪ ﺩﺭ ﺳﺨﺘﯿﻬﺎ ﯾﺎﺭﯾﺘﺎﻥ ﮐﺮﺩﻧﺪ
🌼ﮐﺴﺎﻧﯿﮑﻪ ﺩﺭﺳﺨﺘﯿﻬﺎ ﺭﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﮐﺮﺩﻧﺪ
🌼ﮐﺴﺎﻧﯿﮑﻪ ﺩﺭﺳﺨﺘﯿﻬﺎﮔﺮﻓﺘﺎﺭﺗﺎﻥ ﮐﺮﺩﻧﺪ
🌺ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻘﻠﺶ ﺑﻨﮕﺮ، ﻧﻪ ﺑﻪ ﺛﺮﻭﺗﺶ
🌺ﺯﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻭﻓﺎﯾﺶ، ﻧﻪ ﺑﻪ ﺟﻤﺎﻟﺶ
🌺ﺩﻭﺳﺖ ﺭﺍﺑﻪ ﻣﺤﺒﺘﺶ، ﻧﻪ ﺑﻪ ﮐﻼﻣﺶ
🌺ﻋﺎﺷﻖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺻﺒﺮﺵ، ﻧﻪ ﺑﻪ ﺍﺩﻋﺎﯾﺶ
🌺ﻣﺎﻝ ﺭﺍﺑﻪ ﺑﺮﮐﺘﺶ، ﻧﻪ ﺑﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭﺵ
🌺ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﺸﺶ، ﻧﻪ ﺑﻪ ﺑﺰﺭﮔﻴﺶ
🌺ﺩﻝ ﺭﺍﺑﻪ ﭘﺎﮐﯿﺶ، ﻧﻪ ﺑﻪ ﺻﺎﺣﺒﺶ
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
✅ واقعیت اینه خیلی وقت ها خستگی و فرسودگی روانی رو با تنبلی اشتباه گرفته میشه!
💭فرسودگی روانی اینجوریه که حس میکنی هیچ انگیزهای نداری...
✨ حتی انجام کوچیک ترین کارها هم برات سخت شده مثل یه حموم رفتن یا مرتب کردن اتاقت
✨ مدام دنبال یه تغییر بزرگی و در موردش خواب میبینی چون این روتین لعنتی دیگهداره حالت رو بهم میزنه
✨ اخیرا خیلی راحت عصبانی میشی، سریع از کوره در میری و حتی کوچک ترینچیزا هم باعث آشفتگیت میشه
✨ حتی بعد خوابیدن و استراحتم بازم بی انرژی
✨ تمرکزت اومده پایین، حواس پرتی و هی وسایلتو جا میذاری
✨ دلت می خواد دراز بکشی و هیچکاری انجام ندی در حالی که کلی کار داری
🔹 خلاصه اینکه قبل مدام سرزنش کردن و برچسب منفی زدن بهخودت بابت تنبلی، اینو بدون روان ما هم به استراحت نیاز داره
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#انگیزشی
افرادی که روح و روانشون سالمه :
🌿برای خودشون ارزش و احترام قائل هستن و نیازی نمیبینن خودشون رو به دیگران اثبات کنن، از طرفی ارزششون رو وابسته به دستاوردهاشون نمیدونن
🌿به خودمراقبتی در زمینه های مختلف جسمی، روانی.." اهمیت میدن
🌿مسئولیت پذیر هستن و وقتی مشکلی براشون پیش میاد به جای دنبال مقصر گشتن دنبال راه حل برای بهتر کردن شرایط میگردن
🌿برای خودشون چهارچوب اخلاقی دارن و براساس اون عمل میکنن
🌿احساساتشون رو میپذیرن و خواسته هاشون رو بدون ترس از قضاوت دیگران ابراز میکنن
🌿یکی از ارزشهای افراد با عزت نفس سالم صداقته، برای اونها مهمه که در هر شرایطی صادق باشن حتی اگه اشتباه بزرگی مرتکب شدن میدونن باز هم ارزشمند هستن و میتونن اشتباهشون رو جبران کنن
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_ساغر
#دروغ_به_چه_قیمت
#پارت_چهل_سه
من ساغر هستم۲۵ساله ساکن یکی از شهرهای شمالی…..
سعید گفت:راضیش کن…بهش بگو که منو میخواهی…راستش مامان یه انگشتر خریده و داده به من تا فردا اگه به تهران راضی شدید بیام خونتون و پیش مامانت بهت بدم تا باهم نامزد بشیم..همه چی بستگی به تو داره..وقتی نامزد بشیم هفته ی بعد با خانواده میاییم تا مراسم بله و برون بگیریم…بقدری خوشحال بودم که توی پوست خودم نمیگنجیدم.تنها مشکلم رضایت مامان بود…اون شب با سعید کلی از آرزوهامون و آینده حرف زدیم تا بالاخره دمدمای صبح خوابیدم…من توی سنی بودم که معمولا اوج احساسات دخترا بود.نمیدونم چرا خانواده ها توی سنی که جوونا نیاز به ازدواج داریم، مخالفت میکنند و وقتی که از ذوق و احساسات میفتیم تازه یادشون میفته که بچه هاشون بزرگ شدند بدون اینکه از اون حس جنسی و جوونی استفاده کرده باشند..خلاصه سعید و دوستش ،صبح روز چهارشنبه رسیدند شمال و رفتند کنار ساحل شهر ما و به من پیام داد…خواب بودم اما چون منتظرش بودم با صدای پیامک از خواب پریدم و دیدم سعید نوشته:عشقم!!من رسیدم…..
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
۱۲ عادت رایج که در درازمدت مغزتان را نابود میکند
۱. نشستن
بعد از ۳۰ دقیقه نشستن از جای خود بلند شوید.
۲. کمخوابی
۳. استرس مزمن
در روز چند دقیقهای را به مدیتیشن و تمرکز روی تنفس اختصاص دهید
۴. نداشتن فعالیت اجتماعی
۵. کمبود نور خورشید
۶. الکل و دود
۷. رژیم غذایی ضعیف
۸. پرخوری
پوشاندن سر در هنگام خواب
۱۰. کار در هنگام بیماری
۱۱. نداشتن ورزش ذهنی
ما میتوانیم ماده خاکستری را با پازل و بازیهای فکری هوشیار نگه داریم
۱۲. قرار گرفتن در معرض نویز
حداکثرفقط دو ساعت در روز از هدفون استفاده کنید..
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد