eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد
37.2هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
1 فایل
اتفاقات عبرت آموز زندگیتون رو بگین به اشتراک بزاریم👇🏻☺️ هر گونه کپی و ایده برداری از کانال وبنرها و ریپ ها حرام و پیگرد قانونی دارد .... تبلیغات 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1587085673C0abe731c1e مدیر @setareh_ostadi
مشاهده در ایتا
دانلود
من ساغر هستم۲۵ساله ساکن یکی از شهرهای شمالی….. یه شب که حسابی از کار روزانه و کارهای مامان اعم از تعویض لباس و پوشک و غذا دادن و دارو و ماساژ و غیره خسته شده بودم، داروهای مامان رو دادم و لامپ رو خاموش کردم و کنار تخت مامان روی زمین ، توی رختخوابم دراز کشیدم..در همون حال اروم چند تا نفس عمیق کشیدم و بدنمو کش دادم و بعد گوشیمو برداشتم تا قبل از خواب یه کم توی اینستا چرخ بزنم و ببینم دنیا دست کیه..تا نت رو روشن کردم پیامی از تلگرام روی صفحه ی گوشیم اومد…پیام داخل چت مخفیانه بود…متعجب بازش کردم و در کمال تعجب و تنفر دیدم از طرف سعیدهست…بقدری ازش نفرت داشتم که تصمیم گرفتم بالافاصله بلاکش کنم،….برای بلاک کردن حتما باید پیام رو باز و بعد مسدود میکردم…صددرصد به نیت بلاک پیامشو باز کردم. اول مسدودش کردم و بعد ناخواسته متنشو خوندم…سعید خیلی وقیحانه نوشته بود:منو دوستم فردا صبح توی شهر شماییم….اگه دوست داری و دفعه ی قبل بهت خوش گذشته بهم پیام بده تا بیام دنبالت… ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
من ساغر هستم۲۵ساله ساکن یکی از شهرهای شمالی….. تنها کاری که کردم سریع از صفحه ی پیامش با گوشی مامان که بلا استفاده مونده بود عکس گرفتم و بعدش از جام بلند شدم و لامپ رو روشن کردم……نمیدونستم چیکار کنم…مامان بخاطر داروها خواب آلود بود اما چشمهاشو نیمه باز کرد و با همون اخم همیشگی سوالی نگاهم کرد…با مهربونی گفتم:مامان جان!!منو ببخش(کار هر روزم عذرخواهی بود)…دوست دارم راز دلمو بهت بگم ولی شرایطت مناسب نیست….مامان اخمهاشو باز کرد و چشمهاشو یه بار باز و بسته کرد تا بهم بفهمون که طاقت شنیدن هر رازی رو داره…با خودم گفتم:من که بدترین دروغ رو به مامان گفتم پس میتونم واقعیت رو هم بگم….واقعیت تجاوز سعید بود و میدونستم که تجاوز یک قدم از حاملگی نامشروع عقب تره…نادم و پشیمون تصمیم گرفتم حقیقت رو به مامان بگم و فردا صبح زود برم کلانتری و از سعید شکایت کنم….تنها سرنخی که ازش داشتم همین شماره ی همراه و پیامی بود که ازش عکس گرفتم.مرتب قدم زدم و فکر کردم….. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
من ساغر هستم۲۵ساله ساکن یکی از شهرهای شمالی….. باید همه چی رو به مامان میگفتم تا کمکم میکرد.حتما میپرسید مامانت با اون شرایط و وضعیت جسمانیش چه کمکی از دستش برمیاد؟حق با شماست اما من از مامان کمک میخواست کمکی که بتونم بیرون برم بدون اینکه برادرام و خانمهاشون بدونند..مامان باید قبول میکرد که اون ساعتی که نیستم و دنبال شکایت میرم توی خونه تنها بمونه…تصمیم نهایی و قطعی رو گرفتم و نشستم کنار تخت مامان و دستشو توی دستم گرفت و در حالیکه اشک میریختم تمام ماجرای روزی که مامان سکته کرده بود رو براش تعریف کردم و بهش گفتم که چه پیامی داده و میخواهم ازش شکایت کنم…مامان پابه پای من اشک ریخت و در آخر با باز و بسته کردن چشمهاش رضایت خودشو داد.اون شب یه کم از بار گناهم کم شد و سبک شدم و بعدش خوابیدیم…صبح بعد از اینکه داداش اومد و رفت و من کارهای مامان رو انجام دادم با نگرانی به مامان گفتم:مامان جان…!!!من برم…مامان برای اولین بار بعد از شش ماه و اندی بهم لبخند زد.صورتشو بوسیدم و حاضر شدم و رفتم کلانتری…. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
من ساغر هستم۲۵ساله ساکن یکی از شهرهای شمالی….. وقتی رفتم کلانتری اونجا حقیقت رو برای پلیس افشا کردم و تنها سرنخی که از پسر شیطان صفت داشتم یعنی شماره تلفنشو دراختیار کارآگاهان گذاشتم… خوشبختانه چند روزای شکایت با من تماس گرفتند و گفتند سعید رو توی یه کافی شاپ با چند دختر دستگیر کردند و برای تکمیل پرونده و رسیدگی بهش باید برم کلانتری…با دستگیری سعید هنوز کابوس‌های زجرآورم تمام نشده بود چون من اسیر یک حماقت بزرگ شده بودم و اون دروغ بزرگی بود که به مامان به راحتی گفته بودم.دروغی که به قیمت سلامتی خودمو و مادرم تموم شده بود…می‌خواهم بگم تاوان دروغ وحماقتم بلایی بود که دو شیطان صفت سرم آوردند و از دست دادن حمایت و نعمت سلامتی مامان بود.رفتم کلانتری و پرونده پس از بازجویی و صدور کیفرخواست، در شعبه یکم دادگاه کیفری استان گیلان تحت رسیدگی قرارگرفت…چند هفته زمان برد و بالاخره برام احضاریه اومد و رفتم اونجا تا در دادگاهی سعید شرکت کنم…هر چند روزهای بسیار سختی رو گذرونده بودم ولی خیلی دوست داشتم سعید به سزای کارهاش برسه.... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
من ساغر هستم۲۵ساله ساکن یکی از شهرهای شمالی….. تک و تنها و با استرس شدید وارد جلسه محاکمه شدم..با دیدن سعید و دوستش تمام صحنه های اون روز توی جنگل و داخل چادر مسافرتی مثل یک فیلم از جلوی چشمهام گذاشت و دستام شروع به لرزیدن کرد…وقتی معاون قاضی اسممو خوند و ازم خواست توی جایگاه بایستادم با رنگ پریده و پاهای لرزون رفتم سمت محل مورد نظر و در جایگاه قرار گرفتم…سپس متهم ردیف اول یعنی سعید پشت میز محاکمه ایستاد تا به سؤالات قضات جواب بده…قاضی از سعید پرسید:این دختر رو میشناسی؟سعید با علامت سر جواب مثبت داد که قاضی گفت:بلند جواب بده تا صداتو بشنویم…سعید گفت:بله،قاضی پرسید:از چه طریقی با این دختر آشنا شدی؟سعید گفت:فضای مجازی..یه شب از طریق یه گروه تلگرامی رفتم اکانت خصوصیش و بهش پیام دادم…قاضی گفت:چرا از احساسات این دختر سوءاستفاده کردی؟سعید گفت:نمی‌دانم…واقعاً اشتباه کردم..قاضی گفت:شغلت چیه؟سعید گفت:شغل خاصی ندارم فقط بعضی اوقات توی مغازه پدرم می‌ایستم…….. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
من ساغر هستم۲۵ساله ساکن یکی از شهرهای شمالی….. قاضی به سعیدگفت:چند کلاس درس خوانده‌ای؟سعید گفت:دیپلمه هستم…قاضی گفت:چند وقته که این‌طوری دختران را فریب می‌دهی؟سعید گفت:من هیچ‌کس را فریب ندادم خودشون خواستند تا فریب بخورند…قاضی گفت:چرا به این دختر وعده ازدواج داده بودی؟و حتی دو جلسه با پدر و مادرت به خواستگاریش رفتی؟؟سعید گفت:چون ازش خوشم آمده بودو واقعا قصدم ازدواج بود.میتونید از خانواده ام بپرسید که چطور برای بدست آوردنش آسایش رو ازشون گرفته بودم..قاضی گفت:چطور شد که قید ازدواج و خواستگاری رو زدی و با دوستت همدست شدی و از دختر مورد علاقه ات سوءاستفاده کردی…؟؟سعید گفت:تا اون شب،،یعنی شب قبل از اومدن به شمال،، عاشقش بودم و قصدم جدی بود اما وقتی دیدم چقدر راحت بامن قرارگذاشت و صبح چه راحت و بدون اصرار سر قرار حاضر شد و حتی با وجود اینکه دوستم توی ماشین و کنار من بود خیلی راحت سوار ماشین شد،،، دیگر نتوانستم قبولش کنم که به‌عنوان همسرم باشه…قاضی پرسید:چرا؟؟؟؟؟ ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
من ساغر هستم۲۵ساله ساکن یکی از شهرهای شمالی….. وقتی که قاضی پرسید:چرا؟سعید گفت:دختری که به راحتی با چند جمله ی عاشقانه بیاد سر قرار و با من وارد رابطه بشه به احتمال خیلی زیاد با پسرای دیگه هم میتونه باشه،من همچین همسری رو نمی‌خواستم..قاضی گفت:مگه به خواست خودش بهش تجاوز کردید؟سعید گفت:نه.اما اگه من تنها بودم مسلما با رضایت وارد رابطه میشد.اون روز بخاطر دوستم مقاومت کرد.قاضی پرسید:چرا دختری رو که وارد رابطه شده رو بعنوان همسر قبول نداری در حالیکه خودت براحتی با دخترهای دیگه دوست می‌شدی؟سعید گفت:درسته که من دوست دختر زیاد داشتم اما نمیخواستم زنم این‌طوری باشه…قاضی پرسید: چرا با دوستت این دختر جوان را مورد آزار جنسی و تجاوز قرار دادی؟سعید گفت:اشتباه کردم…اما این آزار نبود چون اون با خواست خودش همراه ما اومد…قاضی پرسید:باشه…حالا که میگی با خواست خودش بود پس چرا کتکش زدی؟؟سعید چند لحظه سکوت کرد و بعد گفت:پاسخی ندارم…قاضی گفت:اعتیاد داری؟سعید گفت:اعتیاد نه.اما چند وقتی بود که شیشه مصرف می‌کردم…… ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
من ساغر هستم۲۵ساله ساکن یکی از شهرهای شمالی….. قاضی پرسید:این دختر جوان رو پس از ربودن کجا بردید؟سعید اخمهاشو کرد توی هم و گفت:من و دوستم باهم بودیم و اصلاً هیچ اجباری نبود که همراه ما بیاد،،این دختر خودش سوار ماشین ما شد…قاضی گفت:بسیار خب!!میتونی بگی هدفت از اون پیامی که حدود یک هفته پیش،داخل تلگرام به این دختر فرستادی،چی بود؟سعید متعجب گفت:کدوم پیام؟اقای قاضی از داخل پرونده یه برگه آ چهار برداشت و پیام رو به سعید نشون داد….. سعید که فکرش هم به این پیام و عکس از روی پیام نمیرسید،، شوکه شد و با من من گفت:اون شب پیش خودم فکر کردم که این دختر شاید قبول کنه دوباره با ما بیاد.شرمنده ام…قاضی گفت:بسیار خب..برو سر جات بشین…اقای قاضی از دوست سعید که متهم ردیف دوم بود خواست تا پای میز محاکمه بایسته و از اون هم سوالاتی کرد و اون پسر هم حرف‌های همدستش را تکرار کرد اما اتهام آدم ربایی و تجاوز رو مثل سعید انکار کرد....ودقیقا همون حرف هایی که سعید زد رو تکرار کرد و گفت خودش همراه ماشد .... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
من ساغر هستم۲۵ساله ساکن یکی از شهرهای شمالی….. بعد از اینکه حرفهای اونا تموم شد از من خواست تا توی جایگاه بایستم و به سؤالاتشون جواب بدم..رفتم جایگاه و به تمام سؤال‌ها عین واقعیت جواب دادم…جلسه ی دادگاه تموم شد و قرار شد قضات طی مشورتی که میکنند بعدا حکم قطعی رو صادر و بهمون اطلاع بدند…. برگشتم خونه….از دادگاه و حرفهایی که زده شد راضی نبودم چون سعید یه جورایی منو توی اون اتفاق مقصر میدونست…..هر چند من اشتباه کرده بودم اما حقم این نبود…..من بخاطر تجربه ی قبلی که با محمدرضا داشتم به سعید اعتماد کردم و تصورم این بود که تا خودم راضی نباشم سعید بهم دست درازی نمیکنه،بعد از چند ماه حکم سعیدمشخص شد….حکمش به جرم تجاوز به عنف اعدام بود اما چون از یه طرف من خودم سر قرار رفته و سوار ماشین و داخل چادر مسافرتی شده بودم و از طرف دیگه تمام این موارد با توجه به پیامکهای موجود و تماسهای منو سعید و همچنین وجود دوست سعید تقریبا اثبات شده بود،،، حکمشو از اعدام تخفیف دادند و با قید وثیقه ازاد شد تا حکم قطعی صادر بشه….... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
من ساغر هستم۲۵ساله ساکن یکی از شهرهای شمالی….. از حکم سعید هیچی نصیب من نمیشد و عفت و حیثیت من برنمیگشت اما دلم میخواست مجازات بشه تا درس عبرتی برای امثال اون باشه..من سعید رو دست قانون سپردم و تمام …دیگه پیگیرش نشدم اما زخم دلم تا حدودی التیام یافت.حداقلش این بود که دیگه مزاحمم نشد…دو سال از اون اتفاق گذشت و من همچنان فقط خانه داری و پرستاری مامان رو میکردم….هیچ کسی جز مامان از اتفاقی که برام افتاده بود خبر نداشت برای همین گهگاهی توسط اقوام و اشنایان پای خواستگار خونمون باز میشد اما من نمیخواستم مامان رو تنها بزارم برای همین بهانه ی پرستاریشو میاوردم و جواب رد میدادم…بعد از دو سال شرایط مامان بهتر شد و تونست با لکنت کمی حرف بزنه و به کمک ماساژها و فیزیوتراپی و داروها تا حدودی از دستهاشو ت استفاده کنه و خودش با ویلچر حرکت بده اما باز هم نیاز به کمک داشت تا روی ویلچر بشینه یا پیاده بشه..مامان توی همین شرایط باز هم فکر من بود و مرتب تشویق میکرد تا حتما کنکور ثبت نام کنم و برم دانشگاه… ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
من ساغر هستم۲۵ساله ساکن یکی از شهرهای شمالی….. بخاطر اینکه خوشحالش کنم ،قبول کردم و چون زمان کرونا بود و بیشتر درسهامو از طریق مجازی تدریس میشد توی خونه و کنار مامان شروع به خوندن کردم و بالاخره توی شهر خودمون دانشگاه قبول شدم…یه کم از نظر مالی مشکل داشتم و هزینه ی دانشگاه رو نمیتونستم پرداخت کنم برای همین از طریق گوشی یه کار مجازی پیدا کردم و ادمین یکی از بلاگرا شدم…خداروشکر روزگارمون گذاشت تا اینکه پارسال یه خواستگار برام اومد…ایمان پسر خیلی خوبی بود و از دار دنیا فقط یه خواهر داشت.همه ی خانواده ام راضی شدند تا ما باهم ازدواج کنیم….روز خواستگاری وقتی منو ایمان باهم صحبت کردیم، تمام پرونده ی قضایی و شکایتمو بهش نشون دادم و براش تعریف کردم که خواستگار قبلیم چه بلایی سرم اورده.وجز خودم و مامان هیچ کس از این موضوع خبر نداره...اون شب ایمان گفت:همین که واقعیت رو بهم گفتی برای من یه دنیا ارزش داره…امیدوارم من لیاقت تورو داشته باشم…وقتی به اقا ایمان گفتم.!همونطوری که میبینید شرایط مامانم زیاد خوب نیست و نیاز هست که برای همیشه یه نفر کنارش باشه.. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
من ساغر هستم۲۵ساله ساکن یکی از شهرهای شمالی….. دلم میخواهد خودم پیشش باشم…ایمان گفت:من که مادر ندارم پس مادرت مثل مادر خودم میمونه و تا زمانی که تو دوست داشته باشی مادرتو پیش خودمون نگه میداریم و میتونه با ما زندگی کنه…گفتم:مامان از خونه ی خودش جای دیگه نمیره…ایمان گفت:پس اگه تو تمایل داشته باشی همینجا زندگی میکنیم…به این ترتیب بعد از تحقیقات برادرام،، منو ایمان ازدواج کردیم و بدون خرید جهیزیه یه مراسم عروسی گرفتیم و توی خونه ی مامان زندگی مشترکمون شروع شد…البته مامان به کمک برادرام مبلغی رو بابت جهیزیه بهم داد و من اونو توی بانک سپرده کردم.الان سودشو میگیرم و برای زندگی هزینه می کنیم....البته مامان به کمک برادرام مبلغی رو بابت جهیزیه بهم داد و من اونو توی بانک سپرده کردم.الان سودشو میگیرم و برای زندگی هزینه میکنم…خداروشکر ایمان اهل کار و زندگی هست و خیلی خیلی منو دوست داره و احترام مامان رو هم بیشتر از اونی که فکرشو بکنید داره و حتی جابجایشو به عهده گرفته تا برادرام مجبور نشند از کار و زندگیشون بزنند…. زندگی امروز من نتیجه ی خدمت به مامان و از اون مهمتر دعاهای وقت و بی وقتش در قبال من هست…..هیچ وقت به پدر و مادر خودتون دروغ نگید و تا میتونید بهشون احترام و خدمت کنید…….. 🔑گروه بحث و گفتگو درمورد سرگذشت https://eitaa.com/joinchat/3745055272C316a1c99e9 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈