* 💕الگوی رفتاری و فکری
بچه که بودم وقتی کار اشتباهی میکردم مادرم میگفت " اشکال نداره حالا چیکار کنیم تا درست بشه"
اما مادر دوستم بهش میگفت "خاک برسرت یه کار درست نمی تونی انجام بدی"
امروز هر دو بزرگسال و بالغیم. وقتی اتفاق بدی می افته اولین فکری که به ذهنم میاد "خب چیکار کنم؟" و با حداقل اضطراب و عصبانیت مشکل رو حل میکنم.
اما دوستم با مواجه شدن با اتفاقات بد عصبانی میشه و میگه "خاک بر سر من که نمی تونم یه کار درست انجام بدم، چرا من اینقدر بدبختم؟"
مادر و کودکی ها حرفای امروز ما و احساسی که به فرزندمان می دهیم تبدیل به صدای درونی فرزندمان خواهد شد.
مراقب باشیم چه پیامی برای همه عمر به فرزندانمان می دهیم...
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_سهیلا
#زندگی_سخته_اما_من_سخترم
#پارت_هشتم
من سهیلا ،، ۳۸ساله ومتولد شهر ارومیه هستم……
همیشه بر علیه مامان بود و از هر فرصتی برای ضایع کردنش استفاده میکرد..از طرفی من بچه بزرگه بودم و در برابر کنایه ها و زخم زبون زدنهاش به نفع مامان قد علم و از مادرم دفاع میکردم …. همین موضوع باعث شد مامان بزرگ با من هم مثل یه دشمن خونی بشه….مثلا من که توی اون سن و اوج جوونی بودم بهم تیکه مینداخت...حتی یه روز گفت:دیگه پیر شدی….هیچ کی تورو نمیگیره و آخرش هم ور دل ما میمونی…ته دلم ناراحت شدم ولی ظاهرمو حفظ کردم و گفتم:خداروشکر کار میکنم و احتیاجی به پول هیچ مردی ندارم…خرج خانواده امو هم میدم…از این حاضر جوابیم بیشتر لجش گرفت و کلی حرف بارم کرد…واقعیتش هم همین بود چون اون موقع برادرام هم به سنی رسیده بودند و مشغول کار بودند با این تفاوت که اونا فقط برای خودشون و اینده و تشکیل زندگی دادن پس انداز میکردند اما من تمام پولمو خرج خانواده میکردم….بعد از اینکه خونه تکمیل شد یه گلخونه داشتیم که بلااستفاده مونده بود برای همین دوباره پول گذاشتم و اونو به خونه اضافه کردیم….فقط اینها نبود ،،مبلغی هم برای لوله کشی گاز باید پرداخت میشد که باز من دادم تا گاز خونه رو وصل کنند…
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
وقتی یکی باهاتون درد دل میکنه و از شکست عشقیاش میگه ، بدترین و اشتباه ترین حرف های ممکن اینه که مثلا ... بی خیال بابا مگه آدم قحطه
اصلا حیف تو نبود ؟ ... یا بگی؛
اینا همش یه تجربه است.
یا بگی؛ دختر های امروزی فلانن
پسرهای امروزی فلانن
عشق هم عشقهای قدیم
.
بابا اینا رو خودش هم میدونه،
این حرفها رو خودش هم به خودش زده پدر و مادر و نزدیکانش هم هزار بار توی سرش زدن.
.
به جای این حرفا، بغلش کن بگو:
شاید نفهمم چقدر ولی میبینم داری عذاب میکشی.
حق داری ناراحت باشی،
از دست دادن یک نفر که دوستش داری، چه خوب، چه بد، سخته، شکست در یک رابطه چه درست، چه اشتباه، دردناکه؛
من نمیتونم چیزی رو تغییر بدم ولی کنارت هستم.
بیا حرفهات رو به من بزن.
بیا گریه هات رو روی شانههای من بکن.
بیا به من تکیه کن.
کنارت میمونم تا باز حالت خوب بشه.
من رفیقت هستم.
رفیقت.
دستاشو بگیر.
بگذار خوب گریه کنه.
دوستت فقط احتیاج به یک دوست داره... همین!
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
مرد لاف زن
مرد لافزنی بود که برای اینکه در مجلس ثروتمندان نشان دهد غذای چرب خورده است هر روز با پوست دنبه چربی که در
خانه داشت لب و سبیلش را چرب میکرد. اما شکمش از گرسنگی صدا میداد انگار که از دروغگویی آن مرد شکایت میکند و از
خدا میخواهد دروغش را آشکار کند . او را نفرین میکرد که دروغگویی تو باعث عذاب ماست و اگر از دروغگویی دست برداری
شاید کسی به ما رحم کند و چیزی برای خوردن به ما بدهد.
خالصه که شکم مرد با او دشمن شده بود و دعا میکرد دروغ های این مرد رسوا شود و دیگران به او چیزی ببخشند تا سیر
شود.
عاقبت یک گربه دنبه او را دزدید. خانواده مرد دنبال گربه دویدند ولی به او نرسیدند.
پسر آن مرد از ترس پدرش به مجلس رفت و با رنگ پریده گفت : پدر آن دنبه ای که هر روز لب و سبیلت را چرب
میکردی را گربه برد و من نتوانستم آن را بگیرم. افرادی که در مجلس بودند خندیدند و دلشان سوخت و به مرد غذا دادند و
مرد دید که راستگویی سودش از دروغ بیشتر است!
✍🏻📚 هر شب یک داستان جذاب و خواندنی 📚✍🏻
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید🌱
🗓 امروز جمعه↯
☀️ ۲۵خرداد ۱۴۰۳
🌙 ۷ذی الحجه ۱۴۴۵
🌲 ۱۴جون ۲۰۲۴
📿 ذکر روز :
اللهم صل علی محمد وال محمد
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
💓✨جمعه تون عالی و بینظیر
🌷✨و پراز افکار مثبت
💓✨امروزتون پراز موفقیت
🌷✨لحظه هاتون قشنگ
💓✨زندگیتون پربرکت
🌷✨عاقبتتون تابناک
💓✨دستاتون سرشاراز نعمت
🌷✨و روزگارتون پراز موفقیت باشه
💓✨روزتـون زیبـا و در پنـاه خـدا
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#تلنگر
🔴خودت را از هستی گسسته مكن.
وقتی به گل رز می نگری، گل رز شو.
وقتی به طلوع خورشيد می نگری، در آن نيست شو.
خونسرد و بی تفاوت نمان.
مشاركت كن.
وقتی به آسمانی پر ستاره می نگری تو نيز بخشی از آن شو.
ستاره ای كوچك، اما در رقص شادی آن شركت جوی.
نيست شدن در كل، عين دينداری است.
درست همانگونه كه رودخانه ای در دريا محو می شود تو در خدا محو می شوی
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
❗️اهمیتی ندارد گذشته را چگونه گذراندید
ممکن است با مشکلات زیادی روبرو شده باشید و این مشکل همچنان در زندگیتان حضور داشته باشد
اما جهان هستی به گذشته شما کاری ندارد و تنها چیزی که مهم است فرکانس اکنون شماست.
هم اکنون تصمیم بگیرید که روند زندگیتان را تغییر دهید و به آنچه دوست دارید بیندیشید
فرکانستان را از نخواستنی ها به خواستنی ها تغییر دهید تا جهان برای شما بهترینها را ارسال کند.
نگویید نمیشود.
نگویید نمی خواهم.
نگویید هر بار شکست میخورم.
نگویید دیگر نمیشود این زندگی را درست کرد.
از پیله ناامیدی در بیا و مسير اميدوارانه اى را جلو برو.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_سهیلا
#زندگی_سخته_اما_من_سخترم
#پارت_نهم
من سهیلا ،، ۳۸ساله ومتولد شهر ارومیه هستم……
بعداز یه مدت به پیشنهاد بابا یه وانت خریدیم…..وقتی حرفی از خرید و خرج میشه یعنی بیشتر حقوق من بابت اون کار میرفت…هنوز هم مثل یک مرد با غیرت بودم و غرور داشتم و دلم میخواست خانواده کمبودی احساس نکنه…کم کم که حس کردم بابا داره پا به سن میزاره و توان کارگری نداره یه روز پیشنهاد دادم که یه قسمت از زمین رو مغازه درست کنیم تا بابا یه جای ثابت و بدون دردسر کار کنه…مغازه درست کردن سختیهای خودشو داشت اما پاش ایستادم و چهار دیواریشون زدیم و قرار شد اونجا رو سوپرمارکت کنیم تا هم همسایه ها برای خرید مسیری دوری نرند و هم کارش برای بابا سبک باشه…با اجناس ارزون قیمت قفسه بندی کردیم و یه کم مواد غذایی و خوراکی ریختیم توی مغازه…اون روز بابا گفت :اینطوری که نمیشه..مغازه یخچال نداشته باشه، فایده نداره….بعضی از مواد غذایی باید توی یخچال بمونه وگرنه خراب میشه…زود گفتم:کاری نداره که….این یخچال قدیمی رو فعلا میبریم مغازه تا پول دستمون بیاد و هم برای خونه و هم برای مغازه یخچال بخریم…
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#پندانه
✍اگه میخوای خیاط بشی از شکافتن خسته نباش.
اشتباه که کردی دلت نسوزه، بشکاف و از نو این بار راهت رو درست تر بیا.
☝️ اما حواست باشه گاهی بیشتر از چند بار فرصت شکافتن و برگشتن نداری.
❌زیادی که بشکافی پارچه ات وا میره، له میشه و از ریخت میفته.
خیاطی مهربونه، باهات راه میاد.
☝️اما زندگی ... زندگی بی رحمه.
🟣گاهی حتی برای یک ثانیه اجازه نمیده راهی که رفتی رو بشکافی و دوباره بهم بدوزیش.
مراقب ثانیه های زندگیت باش . . .
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🔷 *آنقدر قوی باشید که هیچ چیز ذهنتان را به هم نریزد.
🔹در هر گفتگویی سلامتی،شادی و ثروت را بر زبان بیاورید
🔹توانایی های دوستانتان را به آنها یادآور شوید.
🔹نیمه روشن هر چیز را بنگرید.
🔹 بهترین، فکر؛ بهترین، کار؛ و بهترین ها را بخواهید.
🔹مشتاق موفقیت دیگران باشید.
🔹اشتباهات گذشته را فراموش کنید.
🔹به تمام موجودات زنده با لبخند نگاه کنید.
🔹برای ناراحتی، صبور؛ برای ترس، قوی؛ و در برابر خشم متین، باشید.
🔷بهترین باشید و به دنیا بگویید که بهترین هستید ...
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_سهیلا
#زندگی_سخته_اما_من_سخترم
#پارت_دهم
من سهیلا ،، ۳۸ساله ومتولد شهر ارومیه هستم……
خلاصه مغازه راه افتاد و خیالمون از بابا راحت شد اما از شانس بد ما چند هفته بعدش یخچال سوخت..حالا هم خونه بی یخچال بود هم مغازه…بابا یه کم پول رو کرد و بقیه اشم من گذاشتم و رفتیم و برای مغازه یخچال گرفتیم اما خونه رو فراموش کرد…مامان مدام سراغ یخچال رو میگرفت و بابا هم عین خیالش نبود انگار که میخواست هر جوری شده آخرش گردن من بندازه..اون روز شیفت شب بودم یعنی ۵عصر میرفتم سرکار و ۷صبح برمیگشتم…قبل از رفتنم سر خرید یخچال توی خونه یه دعوای مفصل افتاد و من خیلی قاطع و محکم به بابا گفتم:باید برای خونه یخچال بخری…بابا گفت:به اقاصبری میگم تا بیاد و این یخچال رو درست کنه..یا یه یخچال بده تا استفاده کنیم…عصبانی شدم و گفتم:یعنی میخواهی مامان من زیر منت یکی دیگه باشه؟؟من اجازه نمیدم..من دوست ندارم مادرم حسرت زندگی مردم رو بخوره..اصلا پول منو بده میخواهم خودم برای خونه یخچال بخرم…بابا گفت:از کجا بیارم؟؟انگار بانک دارم…گفتم:من نمیدونم..الان میرم سرکار و صبح که برگشتم،،باید توی این خونه یخچال باشه....
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد