گاهی ، کسانی دشمنت می شوند که بهترین خاطره ها را با آنها داشتی
کسانی که روزی عزیزترینت بودند و عزیزترینشان بودی .
جوری در سخت ترین شرایط ، زیرِ پای تو را خالی می کنند ، که ناباورانه زمین می خوری ، بغض می کنی ، نا امید می شوی و از آرزوهایت دست می کشی .
دقیقا همانجاست که می فهمی ؛ هیچ شانه ای ، ارزشِ تکیه دادن ندارد !
که هیچ کس لایقِ اعتماد نیست !
که دنیا همین است و هر کار هم که کنی ، هیچ کس ، بخاطرِ خودت ، تو را نخواهد خواست .
دقیقا در همان نقطه از زندگی است که یاد می گیری ؛ قوی تر باشی ، به خودت تکیه کنی و امن ترین پناهگاهِ خودت باشی .
موفقیت های بزرگ ، زاده ی محدودیت و شکست هایِ عمیق اند
زاده ی ضربه هایی که دردشان تا همیشه با تو خواهد ماند .
تسلیم نشو ، کنار نکش ، تو "خودت" را داری !
تو خودت را ... "باور" داری !!
چیزی که خیلی ها بلد نیستند ...
چیزی که خیلی ها ندارند !
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#قدردانی
با قدردانی زندگی کنید
ذهنتان را آموزش دهید که قدردان و شکرگزار باشد.
استعدادها، زیبایی و شکوه خودتان را تحسین کنید خودتان را با تمام نقصها دوست داشته باشید
بگذارید بصیرتتان هدایتتان کند همه پاسخها به درون خودتان برمیگردد به دنبال نشانهها باشید
و به احساسات درونیتان توجه کنید وقتی میخواهید تصمیمی بگیرید، احتمالاً دو صدا از درون خودتان میشنوید
صدایی آرام در خود والایتان و صدایی بلند که نفستان است همیشه راهی که صدای آرام نشانتان میدهد را دنبال کنید.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_ترلان
#عاقبت_به_خیر
#پارت_پنجاه_چهار
من ترلان هستم یه دختر آذری
سال ۱۳۳۸ تو یکی از روستاهای اطراف تبریز به دنیا اومدم...
بعد از شام برگشتیم خونه،حسین حال و روز بد منو میدید ولی از ترس مادرش چیزی نمی تونست بگه.فردای اون روز آخر شب خسته از کار زیاد، داشتم جاهارو پهن میکردم که بخوابیم.حسین یواشکی گفت؛ ترلان برات آبمیوه گرفتم و گذاشتم پشت در باغ روبروی کوچه تا کسی نبینه تو حواست باشه که کسی نفهمه من یواشکی میرم که بیاریمش.حسین رفت و من کشیک میدادم تا برگرده.قلبم تندتند میزد و میترسیدم بازم خانوم فضولیش گل کنه و دعوا راه بیافته،حسین بعد از نیم ساعت دستخالی برگشت با تعجب پرسیدم، حسین آبمیوه کجاست؟ نکنه خانوم فهمید و ازت گرفت..گفت؛نه، آوردم گذاشتم فریزر یکم خنک بشه.از جیبش یکم پسته در آوردمیشکست و بهم میداد تا بخورم، چون هم حامله بودم وهم میدونست که ضعیف شدم..بعد از یه ساعت آبمیوه آورد و خوردیم و خوابیدیم.مطمئن بودم که کسی نفهمیده ولی سر سفره صبحانه نشسته بودیم که یهویی خانوم گفت؛ سرم درد میکنه
حسین رفت و براش یه قرص آورد و گفت؛ اینو بعد از صبحونه بخور خوب می شی
خانوم اخمهاش رو درهم کشید و گفت؛ آره دیگه، قرص تلخ برای من باشه آبمیوه شیرین برا زنت...
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
11.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حال خوب 🕊️
🌊🌊🌊
وقتی که رها میکنی و خالی میشی؛
فضا برای ورود چیزهای بهتر به
زندگی تو به وجود می آید...🌸🍂
آنقدر دریا دل باش که از چیزی نگران نشوی ؛
آنقدر راضی باش که به هیچ مشکلی اجازه
خودنمایی ندهی ؛
یک انسان قوی، هیچ گاه گذشته آسانی نداشته،🌸🍂
همین گذشتهی سخت و راههای صعب العبور بوده که
از او یک انسان قدرتمند ساخته است...
به خودت قول بده ، آنقدر قوی باشی که
هیچ چیز نتونه آرامش ذهنیت بهم بریزه..
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🔴دنبالهرو اکثریت نباش
✍چوپانی تعریف میکرد گاهی برای سرگرمی با یک چوبدستی دم در آغل گوسفندان میایستادم و هنگام خارجشدن گوسفندان، چوبدستی را جلوی پایشان میگرفتم، طوری که مجبور به پریدن از روی آن میشدند.
پس از آنکه چندین گوسفند از روی آن میپریدند، چوبدستی را کنار میکشیدم. اما بقیه گوسفندان هم با رسیدن به این نقطه از روی مانع خیالی میپریدند.
تنها دلیل پرش آنها این بود که گوسفندان جلویی در آن نقطه پریده بودند!
گوسفند تنها موجودی نیست که از این گرایش برخوردار است.
تعداد زیادی از آدمها نیز مایل به انجام کارهایی هستند که دیگران انجامش میدهند. مایل به باورکردن چیزهایی هستند که دیگران به آن باور دارند. مایل به پذیرش بیچونوچرای چیزهایی هستند که دیگران قبولش دارند.
وقتی خودت را همصدا با اکثریت میبینی، وقت آن است که بنشینی و عمیقا فکر کنی!
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
📘 زندگي مثل يك درياي مواجه !
وقتي وارد آن مي شيم نمي تونيم جلوي موجها رو بگيريم يا باهاشون بجنگيم و خاموششون كنيم
يا بگيم چرا دريا موج داره؟! موجها جزء ذات دريا هستند و لازمه كه ما براي اينكه غرق نشيم موج سواري و شنا بلد باشيم .
مسائل و مشكلات زندگي هم بخشي از روند زندگي هستند كه نمي تونيم اونها رو حذف كنيمچون اين ها دردهاي طبيعي زندگي ماست .
همونطوركه توي دريا اگر انعطاف داشته باشيم موجها ما رو پرت نمي كنن و روي موج سوار ميشيم ،
توي زندگي هم با انعطاف و پذيرش به جاي اينكه خودمون را از پا بندازيم و خودمون را بدبخت و بدشانس بدونيم ،
مي تونيم راه حل هاي خوبي براي مديريت مسائلمون پيدا كنيم و با
تعهد ، آگاهي و مسئوليت،خوشبختي را بسازيم ...
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🌱۷ واقعیت جالب روانکاوی که احتمالا نمیدونستی!
۱) آدما بیشتر از اونکه حرف هایی باشن که میزنن، چیزهایی هستن که نمیگن
۲) افسردگی بیشتر از اینکه غم باشه مربوط به خشمه
+خشمی که ابراز نشده و از درون به خودت حمله کرده
۳) این حس که یه موقع به بقیه پیام بدم یا بهشون زنگ بزنم نکنه مزاحم بشم
بر میگرده به اون زمانی که توی کودکی با ذوق و شوق می خواستی برای بزرگ ترها حرف بزنی اما کسی بهت گوش نمی داد
۴) تمایل به اینکه خودت رو از بقیه دور کنی
ترجمه واقعیش اینه که دوست داری برای پیدا کردنت حداقل یه نفر تلاش کنه و تورو ببینه فقط همین
۵) وقتی چیزهای دردآور رو بیان نمی کنی و جلوی گریه رو میگیری
باعث میشی به مرور بقیه اعضای بدنت به جای چشمات گریه کنن و درد بکشن
۶)مشکلات فعلی ما، همون راهحلهاییه که برای مشکلات قدیمی خود به کار گرفتیم
۷)موثرترین و مخربترین سلاح موجود توپ و تانک نیست، بلکه اون احساس گناهیه که والدین به فرزندانشون میدن، اونقدره که یک مادر میتونه با یک جمله، فرزندش رو از هزاران کیلومتر دورتر فلج کنه...
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
مردی قصدِ طلاق دادن زنش را داشت
دوستش علت را جويا شد
و او در پاسخ گفت:
"همسرم وادارم كرد سيگار و تریاک رو ترک كنم
كاری كرد تا قُمار را کنار گذاشتم،
پس انداز کردن و تجارت را یادم داد،
و اکنون دوستانم، آدم های سرشناس و بزرگی هستند"
دوستش با تعجب گفت:
"خب همه ی اینهایی که گفتی واقعاً عالی هست"
مرد جواب داد:
"اين را می دانم و برای همین حس مي كنم كه زنم دیگر در شان و شخصیت من نيست !"
💫اگر آدم ها👆 را بیشتر از ظرفیت و لیاقتشان بزرگ کنیم دیگه نه ما را می بینند و نه خودشان را ‼️
پس بیایید
هرگز
به اندازه ی آدم ها دست نزنیم‼️
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
👒 چرا زنان سن خود را کمتر از سن شناسنامه ای خود می دانند؟
🤰🏻چون روزهایی را که منتظر تولد کودکش بوده فقط با دلواپسی انتظار کشیده و زندگی نکرده.
🤒 چون شبهایی که فرزندش مریض بوده در کنار بستر او نشسته و گریسته و زندگی نکرده.
👬 چون زمانی که فرزندش بیرون از خانه بوده تا لحظه ورودش، فقط به در چشم دوخته و زندگی نکرده.
⛔️ چون بارها بخاطر راحتی سایر اعضای خانواده خواسته ها و نیازهای خود را نادیده گرفته و زندگی نکرده.
🔝 او همه اینها را از زندگی کم کرده و سپس سن خود را حساب میکند.
🥀 حق با اوست و منصفانه نیست زمانی را که برای دیگران زندگی کرده به حساب او بگذاریم...
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🗒۵ کلید طلایی برای حل اختلافات زندگی مشترک
سکوت نکنید
1⃣ اگه اتفاق یا مسألهای ذهنتون رو مشغول کرده، حتماً اونو با شریک زندگیتون درمیون بذارین و مشکلتون رو با هم حل کنید.
تهاجمی برخورد نکنید
2⃣ با تفاوتهای هم کنار بیایید. موقع مشاجره همدیگر رو سرزنش نکنید و احساساتتون رو برای طرف مقابلتون با زبون و لحن دوستانه بیان کنید.
بدگویی نکنید
3⃣ درمیان گذاشتن مشکلات زندگی شخصی با دیگران و علنی کردن اونا در فضای مجازی باعث تحقیر روابط همسران میشه. یادتون باشه بعد از مدتی شما مشکلاتتون رو فراموش میکنید، اما افرادی که باهاشون صحبت کردید اصلا فراموش نمیکنند.
محرم اسرارتون رو درست انتخاب کنید
4⃣ مطمئن بشید کسی که باهاش درد دل میکنید و مشاوره میگیرید شما رو بهخوبی میشناسه، واقعا نگران شماست، بیطرفه و واقعیت رو به شما میگه.
واکنش منطقی داشته باشید
5⃣ هنگام مشاجره واختلافنظر با همسرتون، به جای واکنشهای احساسی و مخرب روی حل مشکلتون تمرکز کنید و ازهمسرتون دور نشید.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_ترلان
#عاقبت_به_خیر
#پارت_پنجاه_پنج
من ترلان هستم یه دختر آذری
سال ۱۳۳۸ تو یکی از روستاهای اطراف تبریز به دنیا اومدم..
خانم با نفرت رو به من کرد و گفت؛ نگو نفهمیدیمها پسر رو من بِزام پستهها رو تو بخوری،هر دوتامون رنگمون پرید، بدون اینکه چیزی بگیم...ما میدونستیم که این موضوع همینجا ختم به خیر نمیشه،این گزارش ها شب به آقا رسید و آقا هم نیش و کنایههاش رو نثار ما کرد..از این وضعیت خسته شده بودم و تحمل این خانواده برام ناممکن شده بودکارِ زیاد او خونه از یه طرف و زخم زبون و دخالتهای پدر و مادر حسین هم از طرف دیگه آزارم میداد و چون حامله بودم و هر روز هم سنگینتر میشدم طاقت تموم شده بود
دلم میخواست مستقل بشیم و از این خونه فرار کنیم..میدونستم حسین هم از این وضعیت خسته شده ولی کاری از دستش بر نمیاد،تا اینکه یه روز حسین با خوشحالی اومد گفت؛ ترلان، ارتش میخواد وام بده، یکم هم خودم دارم میذارم روش و یه زمین میخرم کمکم درست کنیم واز اینجا بریم،با این حرفش کلی ذوق کردم و شب و روز دعا میکردم که از این وضعیت خلاص شیم...خانوم تو تربیت خاطره هم دخالت میکرد و یه روز که خاطره اذیتم کرده بود و از دستش ناراحت بودم خانوم دوباره شروع کرد به غرغر کردن...
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
حرمتها که شکسته شد..
مسیح هم که باشی نمیتوانی دل شکسته را احیا کنی..
انچه در دستت بود امانتی پنهان بود حراج شد...
انچه نباید بگویی گفته شد..
فاجعه را یک عذر خواهی درست نمیکند
حرف، حرف ویران کردن دل است!
نه دیواری خراب کنی از نو بسازی..
"دلی که ویران کردی قصری بود که خود ساکن آن بودی"
راستی حالا که خود را بی خانه کردی
با آوارگیت چه میکنی؟؟
شاید به خرابه های جا مانده از دیگران پناه میبری
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد