#سرگذشت_ترلان
#عاقبت_به_خیر
#پارت_هشتاد_پنج
من ترلان هستم یه دختر آذری
سال ۱۳۳۸ تو یکی از روستاهای اطراف تبریز به دنیا اومدم
بچه ها هم اونجا بودند و خدا خیلی رحم کرده بود که طوریشون نشده بودسریع رسوندمش درمانگاه سرکوچه صورتش رو شستشو دادند و باندپیچی کردندگریه میکردم به دکتر میگفتم، خوب میشه دکتر.دکتر با آرامش رو کرد به منو گفت، شانس آوردی صورت بچه زیاد نسوخته و چون سنش کمه زود خوب میشه.چند روز بعد حسین برگشت و با صورت باندپیچی شدهی سالومه مواجه شدوحشت کرده بود با ناراحتی بهم گفت؛ترلان، چه بلائی سر این بچه اومده؟گفتم؛ زودپز، ترکید و بچه صورتش سوخت، دوباره گریهام گرفته بود
با بغض و آه گفتم، هر روز مجبورم جای سوختگی رو بشورم.سالومه یه دختر لاغر و سیاه بود و حسین اونو قرهبالام صداش میزدنگران صورت دخترم بودم و حسین دلداریم میداد از طریق یکی از دوستهای حسین، از یه دکتر خوب وقت گرفتیم و دکتر راهنماییم کرد که چه کارهایی رو صورتش انجام بدم..بعد از چند ماه صورت بچه مثل روز اولش شد.تازگیها به گوشمون می رسید که حمید ناسازگار شده و مدام آقا و خانوم رو اذیت میکنه.یه روز خانوم اومد خونمون و شروع کرد به گریه کردن و به حسین گفت؛ حمید، منو باباتو کتک زده میگه پول بدین ماشین بخرم کار کنم....
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
هدایت شده از مشتریان گسترده ترابایت
🔴شیوه عجیب حفظ قرآن توسط حاج قاسم در بین اشرار سیستان 😳
در یک برنامه تلویزیونی یکی از دوستان، از روش حفظ قرآن توسط سردار سلیمانی در شرایط سخت سیستان و بلوچستان صحبت می کنه😱 ، شرایطی عجیب که نشون از عشق حاج قاسم به حفظ قرآن بوده
⭕️🎥 حتما کلیپش رو ببینید👇
https://eitaa.com/joinchat/3539599594C109669c58e
::
هدایت شده از
ملودی 🎵موزیک
💠اگه مستأجرید و میخوای صاحبخونه بشید
💠اگه رزق و روزی تون کمه
یا مغازه تون مشتری نداره🌱
💠اگه نوجوانی دارید که به حرفتون گوش نمیده🌱
💠اگه فرزندی دارید که سن ازدواجشون بالارفته ولی هنوز ازدواج نکرده🌱
💠اگه همسرتون اعتیاد به مواد داره🌱
💠اگه مریضی دارید که هنوزشفا نگرفته🌱
🛑حتما واردکانال زیربشید ↙️↙️
http://eitaa.com/joinchat/2390163461Cfba74f2ff2
💯 کسی را دست خالی رد نکرده ♨️
#داستان کوتاه
❓یک جوان از عالمی پرسید:
من جوان هستم و نمی توانم نگاه خود را از نامحرم منع کنم...
چاره ام چیست؟⁉️
عالم نیز کوزه ای پر از شیر به او داد و به او توصیه کرد که کوزه را سالم به جایی ببرد و هیچ چیز از کوزه بیرون نریزد و از شخصی درخواست کرداو را همراهی کند و اگر شیر را ریخت؛ جلوی همه مردم او را کتک بزند!
جوان کوزه راسالم به مقصد رساند و چیزی بیرون نریخت...
❓عالم از او پرسید: چند دختر سر راه خود دیدی؟؟
جوان جواب داد: هیچ! فقط به فکرآن بودم که شیر را نریزم و مبادا جلوی مردم کتک بخورم وخار و خفیف بشوم...
👈عالم گفت:
این حکایت مومنی است که همیشه خدارا ناظر
بر کارهایش می بیند...
و از روز قیامت و حساب و کتابش که مبادا در نظر مردم خار و خفیف شود بیم دارد
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
هدایت شده از مشتریان گسترده ترابایت
پتهدوزی، جادوی نخ و سوزن ایرانی!🪄
🪡🧶🧵
پتهدوزی یعنی عشق به هنر♥️
عشق به ایران 🇹🇯
با نخ و سوزن میشه هر چیزی
رو به یه اثر هنری تبدیل کرد🤩
#رومیزی #کوسن #تابلو
یا حتی کیفهای خاص👛
الان شروع کن! یاد بگیر و بساز!
👌هم جهیزیت خاص میشه!
هم میتونی با هنر دستت کسب درآمد کنی💸
🤷♀ یه تیر و دو نشون!👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1046152078Ca7560de038
ببین خلاقیتت چطور میتونه بدرخشه!💥
💕اعتماد به نفس اکتسابیه و فقط با عملگراییه که ساخته میشه:
💎 اگر بیشتر تصمیمهایی که میگیری بر پایه احساسات لحظه ای هستن قطعا با مشکل رو به رو خواهی شد و فرصتهای زندگیت رو از دست خواهی داد.
💎اما اگه این حقیقت رو بپذیری که ممکنه تو هیچ وقت احساس آمادگی نکنی و انگیزه لازم رو نداشته باشی و این انتظار بی فایده است اینجوری میتونی خودت رو هول بدی و انجامش بدی. هرچند پر از ایراد و ناقص هرچند کم کم و کوچیک .
💎وقتی متوجه میشی که قولهایی که به خودت دادی رو عملی کردی و در حال حاضر یک فرد عملگرا هستی حدس بزن چی میشه؟!
این خودباوری باعث میشه اعتماد به نفست رشد کنه و شجاعت درونت رو میسازی!
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
قیمت ۱۸۹ تومان ارسال رایگان 👇🏻
http://eitaa.com/joinchat/2477719556C7daa3fa815
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد
قیمت ۱۸۹ تومان ارسال رایگان 👇🏻 http://eitaa.com/joinchat/2477719556C7daa3fa815
دوستان گلم این کانال لباس عالیه👆🏻
انصافا قیمتاش نسبت به کاراش حرف نداره
یک مانتو تو بازار دیدم ۷۰۰ و خورده اینجا ۳۰۰ و خورده زده بود یعنی نصف دقیقا ...
تایید شدن باخیال راحت عضو بشید✅😍
❗️انتظار بیهوده برای اینکه «وقت» کاری برسه!
🟢روزی از اینجا میرم ، روزی این کار بیثمر رو ترک میکنم ، روزی این ایده رو پیگیری میکنم ، وقت فراغتی اگه دست بده ورزش رو شروع میکنم ، این کتاب رو در اولین فرصت میخونم ، روزی بهش خواهم گفت که چقدر دوسش دارم و…
🔵اما تجربه نشون داده که خیلی وقتها ما هنوز به انگیزه و نگرشِ ضروری بودن و
پی گرفتنِ فوریِ کارهایی که دوست داریم نرسیدیم...
🟡پس ترجیح میدیم به «کارهای روزمره بیثمر» برسیم ، کارهایی که به اصطلاح آقا بالاسری براشون وجود داره که انجام پیوسته اونها توسط ما رو چک کنه!
🟣بنابراین هر روز همه انرژی خودمونو صرف اونها میکنیم و نزدیک غروب ، تهی از انرژی و برای تجدید قوای شروع روز ملالآور بعدی به خونه برمیگردیم…
💡درسته که تغییر ترس و درد داره ، اما بدتر ازین نیست که روزهای عمرمون با وعده تغییراتِ آینده تلف بشه…
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
هدایت شده از
ملودی 🎵موزیک
🔴تـمــدیــد شــد‼️
بــهـتـریـن فــرصــت خــریـد عـیــد 🛍🌱
آخــه اینـهـمه تــنـوع مــدل 🤩😍
ایــن هـمـه کـیفیـت و زیـبـایــی
هـمـه مـــدلـهـای در کــانــال
بــا 300 هـــزاااااارر تــخـفـیف ویـــژه 😳
بــهمـراه هــــدیـه روســـری....🎁🥳
خـانمها عــجـلـه کـنـید؛ جــانمونیدااا 👇
https://eitaa.com/joinchat/2721382422C7b95832f20
#سرگذشت_ترلان
#عاقبت_به_خیر
#پارت_هشتاد_شش
من ترلان هستم یه دختر آذری
سال ۱۳۳۸ تو یکی از روستاهای اطراف تبریز به دنیا اومدم
حسین، بازم دلش به رحم اومد و گفت؛ بگو بیاد پیشم و با من کار کنه.سعیده خواستگار داشت و خانوم عجله داشت که زودتر سعیده رو شوهر بده..حسین وقتی شرایط خواستگار رو فهمید راضی به این ازدواج نبود،چون هم پسره سنش کم بود و هم اینکه پسره دو تا خواهر سن بالا داشت که هنوز مجرد بودند و با هم زندگی میکردند..خانوم همش تلاش میکرد که حسین رو راضی کنه وخواستگارها رو بکشونه خونشون.انگاری میخواست سعیده رو از سرش وا کنه.شرایط پسره حسین رو نگران کرده بود ولی خانوم تونست موافقت حسین رو جلب کنه.انگاری خودش از قبل همه چیز رو جفت و جور کرده بود و جواب مثبت هم داده بود.به اصرار خودِ سعیده و مادرش، خیلی زود مراسم عقد برپا شد و بعد از ۶ ماه هم یه عروسی مختصر گرفتند و سعیده راهیه خونهی بخت شدهنوز چند ماه از عروسیشون نمی گذشت که خانوم خبر آورد که سعیده میگه تو اون خونه به تنگ اومدم و به حسین بگو که من میخوام طلاق بگیرم.قبل از اینکه حسین کاری انجام بده فهمیدیم که سعیده خودش به تنهایی راه دادسرا رو پیش گرفته و میگه من تحمل حرف های این دو تا خواهرشوهر رو ندارم .تا دم دادسرا رفته و بعد با اصرار شوهرش دلش به رحم اومده و از طلاق گرفتن منصرف شده و رفته خونهاش.حسین عصبانی شد و به سعیده گفت؛ آبرومون رو بردی با این کارات، دیگه از این به بعد حرفی نباشه، هر چی هم شد میمونی و صداتم در نمیاد.
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد