eitaa logo
بانوان شایسته
333 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
846 ویدیو
28 فایل
کانال رسمی بانوان شایسته طراز انقلاب اسلامی 🆔 ادمین @shayesteganeenghelab ____________________ زیر نظر قرارگاه کمیته های سعادت وصیانت انقلاب اسلامی مسجد پایه/ محله محور ویژه بانوان
مشاهده در ایتا
دانلود
‍┄━•●❥ ❥●•━--- کتاب نیمه باز روی میز رها شده، هر چه چشمک می زد بخوانمش محلش نمی گذارم. انگار با زبان بی زبانی می گفت: <آخر ترم دارم برات!> در آن لحظه زیاده گویی می کرد، دستانم فرود آمدند و کتاب را کت بسته راهی زیر کوسن مبل کردند. به ناچار چشمانم تلویزیون را هدف گرفتند، پای برنامه ای نه چندان جذاب نشستم، چشم هایم که از تماشای برنامه کسل کننده سیر شدند بافت موهایم را از سر گرفتم و خودم را با انواع بافت مو سرگرم کردم. مادر با چهره ای بشاش با میوه های پوست کنده که مانند رنگین کمان توی بشقاب تزیین کرده بود آمد و کنارم نشست. بعد کمی حرف از این در و آن در، ساعت های بیشماری بیخ گوشم شروع کرد به حرف زدن: «قراره برات خواستگار بیاد، یه خانواده با اصل و نصب، همه چی تموم. خودتو برای آخر هفته آماده کن.» پدر خواستار این بود که ندیده رد نکنم، به احترام پدر و مادر نمی توانستم خواستگار سمجی که مانند خروس همسایه بدموقع صدایش در آمده بود را حتی برای بعد امتحانات موکول کنم. زل زدم به نقطه ای نامعلوم... این خواستگار را کجای دلم بگذارم. یک چشمم اشک بود و یک چشمم خون، چطور می توانستم برای کسی غیر از فرزام چای ببرم! چطور می توانستم با کسی جز فرزام حرف از ازدواج و آینده بزنم! چطور می توانستم مهر فرزام را از دلم بیرون کنم و مهر دیگری را در دل جا کنم. گاهی با خود زمزمه می کنم که <شاید... شاید این امر بر من هم مثل مهبد و سارینا ممکن باشد! و شاید گاهی نرسیدن به وصال معشوق جزو قوانین عاشقانه های زمینی باشد... و شاید گاهی عشق یعنی نرسیدن...> اما باز بر می گردم سر خانه اول، روز از نو روزی از نو! . . . امشب دلم عجیب آشوب است، هنوز نتوانستم فرزام را از کنج دلم بیرون کنم. مگر ممکن است مهمانی که حبیب خدا بود و به مرور صاحبخانه شده را از خانه اش بیرون کرد! خدا خدا می کردم خواستگار امشب وقتی از در خانه خود بیرون می آید، کتش لای در گیر کند و پاره شود! یا ماشینش را بد جا پارک کرده باشد و پسر همسایه شان پنچرش کند. اصلا پاهایش قلم شود و به خانه ما باز نشود! با صدای تق تق در، از آه و نفرین برای آن پسر بخت برگشته دست برمی دارم. _عه عه! تو هنوز دراز کش افتادی رو تخت! پاشو دیگه یه ساعت دیگه مهمونا می رسن. +می خوام صد سال سیاه نرسن. _اوا چته تو دختر! پاشو دیگه، زود باش. اگر بیخیال دانشگاه شوم و کل روز را به همین منوال به دراز کشیدن روی تخت ادامه دهم، حتما زخم بستر خواهم گرفت! به زور تکانی به خود می دهم و روی صندلی می نشینم. موهایم ژولیده پولیده شده، چشمانم بین خواب و بیداری بلاتکلیف مانده، گوشواره هایم به هم پیچیده، لب هایم ترک برداشته، قیافه ام شبیه برج زهرمار شده..! هر طبقه از این برج به یک قسمت از چهره ام اختصاص دارد، زوار این طبقه ها کمی تا قسمتی ابری در رفته و باید چاره ای برای این معضل اندیشید تا برج زهرمار به برج شیرین تبدیل شود. دلم... دلم ادا در می آورد، شکلک هایش شبیه شکلک های تلگرام است، هر دقیقه خود را به یکی از آنها تبدیل می کند. خیره می شوم به میز دراور، روی لاک هایم آژیر خطر قرار گرفته تا مبادا جلوی نامحرمی ناخن هایم را جلا دهند. روی تک تک رژهایم ورود ممنوع برای رنگی شدن لب هایم در برابر نامحرم نصب شده، روی ریمل ضدآب برچسب الان وقتش نیست حک شده! از خیر افزودنی های مجاز در مواقع غیرمجاز می گذرم. به ضدآفتاب، کمی کرم و ویتامین لب بسنده می کنم. موهایم را در روسری ابریشمی طرح دارم پنهان می کنم تا جایشان مثل همیشه امن باشد. پیراهن بلند ساده ام را به تن می کنم و چادر گلدار ریز را به سر می اندازم. با هزار فکر و خیال توی سر با گفتن خدایا به امید خودت، راهی آشپزخانه می شوم. ┄━•●❥ ادامه دارد... 🌸🍃 @shayestegan98