فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادمون بمونه امسال چی گذشت و چطور گذشت و
یادمون باشه مایی که الان سفره های هفت سین سال نو رو میچینیم ،
مدیون خیلیها هستیم که امسال کنار خانواده نیستن ...💔😭
...بخاطر عزت و افتخار و آزادی ما...🇮🇷♥️
خدایا ... به خانوادههاشون صبر عطا کن ...😭
#شهدای_مظلوم_امنیت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥یادتون هست کی این حرف رو زد ؟
در قیامت خواهیم دید مهمترین محور محاسبه سید علی خامنه ای است 👌👌
فقط ۱۴ سال سن داشت
يك اسلحه به غنيمت گرفته بود، با همان اسلحه، هفت عراقی را اسير ڪرده بود، احساس مالکيت میڪرد، به او گفتند بايد اسلحه را تحويل دهی میگفت به شرطی اسلحه را می دهم که دستِ کم يك نارنجك به من بدهيد، پايش را هم ڪرده بود در يك ڪفش كه يا اين يا آن، دست آخر يك نارنجك به او دادند، يكی گفت: دلم برای اون عراقیهای مادر مرده میسوزه ڪه گير تو بيفتند، بهنام خنديد و رفت.🌙
راوی: همرزم شهید
🌷 #شهیدبهنام_محمدی
ولادت: 1345 مسجدسلیمان
شهادت: 1359 خرمشهر
#یادش_با_صلوات 🌹
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
شهید مدافع حرم محمدحسین محمدخانی🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
تاریخ ولادت: 1364/4/9
محل ولادت: تهران
تاریخ شهادت: 1394/08/16
محل شهادت: حلب سوریه
وضعیت تأهل: متاهل
تعداد فرزندان: یک
تحصیلات: فارع التحصیل مهندس عمران یزد و دانشجوی ارشد علوم و تحقیقات
مسئولیت نظـامی :فرمانده تیپ سیدالشهدا(س)
مـحل شـهادت :حلب سوریه
نـحوه شـهادت :توسط تروریست های تکفیری
مـزار: بهشت زهرای تهران
قـطعـه :۵۳
ردیـف :۸۷
شـماره : ۱۷
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
🌷🕊🌹🌿🥀🌿🌹🕊🌷
🔰زندگینامه شهید مدافع حرم محمد حسین محمد خانی
✨از ولادت تا شهادت✨
🌷شهید محمدخانی در نهمین روز از تیرماه ۱۳۶۴ در خانواده ای مومن و رزمنده چشم به جهان گشود.
پدرش از مجاهدان ۸ سال دفاع مقدس است.
محمدحسین چند ماه بود که عمویش، «ولی الله محمدخانی» و سه ساله بود که داییاش، «سردار ساعتیان» به شهادت رسیدند. به همین خاطر حال و هوای خانه محمدخانی از همان سالها با جنگ و جهاد و شهادت آمیخته بود.
🌺دوران تحصیل
دوران دبستان محمدحسین در مدرسه شاهد واقع در خیابان آزادی تهران اسپری شد. تحصیل در فضای آن دبستان باعث حال و هوای جبهه و شهادت در او زنده نگهداشته شود.
تحصیلات راهنماییاش را هم در یک مدرسه نمونه مردمی در محله مهرآباد گذراند.
بعد از اتمام دوره راهنمایی، تصمیم به دبیرستان سپاه برود گرفته شد. آن زمان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، دبیرستانی مخصوص داشت که در لانه جاسوسی سابق بود و هر سه رشته علوم انسانی، تجربی و ریاضی را داشت.
تفاوت دبیرستان سپاه با بقیه مدارس این بود که دانش آموختگان این دبیرستان، جذب سپاه میشدند. محمدحسین هم عاشق سپاه بود و تصمیمش را برای تحصیل در این دبیرستان عملی کرد. اما در سالی که او از آنجا فارغ التحصیل میشد، این قانون لغو شد و آرزوی محمدحسین برای پیوستن به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی چند سالی به شکست افتاد.
کنکور، محمدخانی را به دانشگاه آزاد اسلامی یزد فرستاد. او کاردانی اش را در رشته عمران در این دانشگاه گرفت. در ترم دوم، خانه کوچکی در یزد اجاره کرد.
خانهای که به خاطر عشق او به سیدالشهدا(ع) تبدیل به حسینیه شد و با پرچم و کتیبههای «یا حسین(ع)» و «یا اباالفضل»، محلی برای هیئت برپایی شد.
بعد از مدتی محمدحسین با چند تن از دوستان دانشجوی خود هیئت «علمدار حسین(ع)» را پایهریزی کردند برنامههایش در خانهای که خودش برگزار میکرد.
🌺سپردن مسئولیت بسیج دانشجویی در دانشگاه آزاد یزد
روحیه بسیجی و سابقه دانشآموزی، پای محمدحسین را در همان روزهای اول به بسیج دانشجویی دانشگاه باز کرد.
حضور پررنگ در برنامههای بسیج و روحیه جهادی و توان مدیریتی، باعث فعالیت حوزه بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد یزد را به او بسپارند.
مسئولیت در بسیج دانشجویی و برنامهها و فعالیتهای مستمر، از درس و تحصیل دور شد و در سال ۸۴ در مقطع کارشناسی در همان دانشگاه پذیرفته شد.
🌺جذب نیرو در تشکیلات به شیوه ی شهید محمد خانی
محمدحسین در جذب نیرو روابط عمومی فوق العاده داشت. همان چیزی که بعضی از افراد در آن ضعیف هستند. او معمولاً با هر کس و با هر تیپی که گرم می شد و دعوتش می کرد. اوایلی که هیئت راه انداخته بود مراسم میگرفت و وقتی در مجلسی دیده میشدند در مجلس تیپ و قیافهشان به مذهبی میرفتند در مراسم آن شرکت نمیکردند! در برگزاری کنگرههای شهدا این تیپ جوانها را زیاد میدیدیم و برای این کار، بیشتر این افراد را جذب میکنند.»
هیچوقت حوزه کاریاش را محدود نمیکرد و اگر لازم بود برای شهر و استان و برخی موارد به صورت کشوری برنامه میریخت.
غزه نمونهای بود که چند روز تهران بود و از کار پشتیبانی تا هماهنگی و سایر مباحث به تجمعکنندهها کمک میکرد. حتی دانشجویی را پای کار خارج از دانشگاه هم میآورد.»
محمدخانی میتواند نیروهایش را در کار بسازد و رشد دهد. کادر بسیجی که در دوره مسئولیتش تشکیل داد، کادر منسجمی بود.
در دورههای مختلف بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد کادری که او جمع کرده بود، خاص و یکدست و منسجم کار میکردند.
او در رشته مدیریت فرهنگی در مقطع کارشناسی ارشد مرکز علوم و تحقیقات تهران پذیرفته شد. هنوز زمان زیادی از تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد را نگذرانده بود که به آرزوی نوجوانیاش، یعنی استخدام در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی رسید.
پدرش به او گفته بود: حالا که مدرک مهندسی عمران داری، به قرارگاه مهندسی سپاه برو. اما محمدحسین گفته بود:
میخواهم وارد عملیات نظامی ارتش بشوم! و همین کار را هم کرد.
🌺ازدواج
خواهرش درباره انتخاب همسر او میگوید: «برای محمدحسین خیلی خواستگاری رفتیم. واقعاً آدم مشکلپسندی بود.
روی هر کسی یک عیبی میگذاشت. میگفت اینها هیچ کدام به روحیات من نمیخورند و به کارم نمیآیند. خودش دقیقاً میدانست دنبال چه چیزی است. انگار محمدحسین روزهایی را میدید و پیشبینی میکرد که ما نمیدیدیم.»
🌺اعزام به جبهه
محمدخانی دورههای چند ماهه سپاه را در اصفهان گذراند و مدتی هم در دانشکده امام علی(ع) آموزش داد تا موضوع سوریه و دفاع برای دفاع از حرم و جبهه مقاومت پیش آمد.
طبق مأموریت تعریف شده، ابتدا به عراق اعزام شد و پس از چند ماه، راهی سوریه شد.
✨ادامه👇
رفتن محمدحسین به عراق و سوریه بدون هیچگونه مخالفتی از سوی خانواده او صورت گرفت. چه بسا آنها پیشبینی چنین روزی را میکردند که محمدحسین برای جهاد و حضور در جبهه جنگ رهسپار شود.
حتی تولد پسرش «امیرحسین» هم مانع از ادامه حضور او در سوریه و مقابله با تکفیریها نشد و به مسیری که انتخاب کرده بود، ادامه داد.
نقل است که به مادرش گفته بود:
«با حضرت زینب(س) عهد کردهام تا هفت مرتبه عازم سوریه شوم. اگر به فیض شهادت رسیدم که فبها. اگر توفیق شهادت نداشتم، بر میگردم.»
با این که عاشق زن و بچه و زندگیاش بود و دلش برای امیرحسین میتپید، اما بارش را برای رفتن بسته بود. طوری که هیچکس و هیچ چیز نمیتوانست جلودارش کند.
مخصوصاً که حالا نام حضرت زینب(س) هم در میان بود و محمدحسین عمری را پای غم و روضه زینب(س) گذرانده بود.
مگر میشود سالها برای حضرت سینه زده باشی و حالا که حرمش در خطر است، دست روی دست بگذاری؟!
محمدخانی از آنها نبود که شور و شعور زینبی اش تا پشت در هیئت و وسط سینهزنی خلاصه شود.
او به عشق اهل بیت(ع) زندگی میکرد و میخواست یک شیعه واقعی و انقلابی باشد.
🌺خصوصیات اخلاقی شهید محمد حسین محمد خانی
۱- محمدحسین از کودکی عاشق مداحی بود. همیشه چیزی به عنوان بلندگو دستش میگرفت و بالا و پایین میپرید و میخواند. کافی بود نوحه یا مداحی را از جای بشنوید، آنقدر آن را تکرار میکرد که همه را حفظ میکرد.
و همین عشق و علاقه، زمینه هیئتی شدنش در جوانی را فراهم کرد.
شهید محمد خانی معنقد بود که بچههای هیئتی باید ولایت پذیری را یاد بگیرند. باید یک نفر که مسئولیت را بر عهده دارد، حرف آخر را بزند و این الگویی باشد برای تبعیت از ولایت.
او با رفتارهای خود هم سعی می کرد افراد را طوری تربیت کند که ولایت پذیر باشد.
۲- محمدحسین بچة پرتکاپویی بود و یک لحظه آرام و قرار نداشت. بازی او در دوران بچگی «جبههبازی» بود. همیشه در حال سنگر ساختن با بالش بود. سنگرش که درست میشد، چفیهای را که از طرف مقابل آورد، میانداخت گردنش و میرفت توی سنگر و شروع میکرد به تیراندازی به سمت دشمن فرضی!»
۳- شهید محمدخانی از جمله کسانی بودند که باور داشتند. عالم یک دوقطبی حق و باطل است و چیزی بین این دو وجود ندارد. همیشه دنبال یافتن تکلیف خود بود و زندگیاش را بر تکلیفمحوری بنا کرده بود.
وقتی تکلیف را تشخیص میداد، میگفت باید انجامش بدهم. ولو اینکه به خاطر انجام آن تحقیر یا دچار مضیقه مالی بشوم.
کسی نبود که بنشیند حساب کند و بگوید اگر مقدماتش را فراهم کنم این کار را انجام میدهم. میگفت اگر این کار باید انجام شود، مقدماتش را باید فراهم کنیم.
یک برنامه اگر پول میخواهد، جور کنیم. اگر نیروی انسانی میخواهد، باید جور کنیم. اگر مکان میخواهد باید جور کنیم.
۴- محمدحسین سر نترسی داشت. هم در کار و عمل به وظیفه و هم در رفتارهای عادی. دل و جرات او را هیچ کدام از رفقایش نداشتند. سالی که قرار بود درباره واقعه 5 اردیبهشت و افتضاح یک آمریکایی در صحرای طبس برنامههای با بسیج برگزار شود، یکی از بزرگان رفتند تا تصمیم گیرنده را ببینند.
ایشان به آن ها گفته بودند: «روی شهید منتظرقائم توجه کنید. وقتی روی این شهید کار کنید، باید به بنی صدر هم بروید. با بنی صدر هم که می بینید، پای برخی سیاسیون کشور هم به ماجرا باز می شود. البته در این صورت احتمال دارد برای شما دردسر درست کنند و بلایی سرتان بیاورند.»
تصمیم محمدحسین بر اجرای برنامه گرفت و مراسم «انتقام ابابیل» برگزار شد. شاید اگر کسی مسئول بود، با توجه به این توصیفات جرات برگزاری آن برنامه را نداشت...
۵- محمدحسین جزو بچههایی بود که خیلی راحت در دل همه جا باز میکرد؛ او سعی کرد در همه کارها پیشقدم باشد.
🌺نحوه شهادت شهید محمد خانی
از آخرین باری که خانواده، حاج عمار را بدرقه کرده بود ۹۸ روز می گذشت.
صبح ۱۶ آبان سال ۱۳۹۴ قرار بود بچه ها در عملیات محرم برای آزادسازی حلب به یک محدوده مثلثی شکل حمله کنند.
پس از اینکه او و دوتن از همرزمانش در سرمای شدید ریف حلب وضو گرفته و نماز جماعت را سه نفر صبح به جا می آورند، حمله آغاز می شود.
هنوز چند ده متر پیش نرفته بودند که آماج گلوله ها و تیرها از راه می رسد.🥀
محمدحسین جلوی همه بود، برای اینکه از وضعیت همرزمانش باخبر شود، سرش را به صورت نیم خیز، برمی گرداند که آنها را ببیند، در همین حال ترکشی به پشت سرش اصابت کرده و در اثر آن به شهادت می رسد.
سرانجام محمدحسین محمدخانی یا حاج عمار حلب در قطعه 53 بهشت زهرای تهران و در کنار عموی شهیدش به خاک سپرده شد.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
🌷🌿🕊🌷🌿🕊🌷🌿🕊🌷
🦋💐خاطره ای از زبان همسر گرامی شهید محمدخانی
🌿مرامهای خاص زیاد داشت اما بعضی چیزها برایش قانون بود و خط قرمز داشت و یکی از آن خط قرمز ها این بود :
محمد حسین همیشه یکی از دیوارهای خوش اندازه که چشم خورش از بقیه جاها بیشتر بود را به عکس شهدا تعلق میداد و تو باید قبول میکردی که به واسطه عکس شهدا حرمت حضور شهدا را در خانه رعایت کنی وگرنه ...
قرارداد که تمام میشد و خانه را که میخواستیم عوض کنیم بعضأ عکس ها هم نو میشد ؛ یادم هست وقتی پوسترهای کم عرض شهدا مد شده بود محمدحسین کلی ذوق زد که عکس های بیشتری را میتواند در خانه جا بدهد. با این حال ولی همیشه یک پوستر تکراری بود ؛ قدیمی بود؛ و نه نو میشد و نه قرار بود سایزش عوض شود و آنهم تمثال شهید مبارزه با اشرار جنوب شرق کشور "محمد عبدی" بود.
خیلی دوست داشت مثل محمد عبدی باشد.همیشه از خنده های لحظه های اخرش و حین شهادت محمد عبدی میگفت ؛
وقتی فهمیدم اسم جهادی محمدحسین خودمان عمارعبدی، است اصلا جا نخوردم ولی زمانی که عکس صورتش را در معراج شهدای تهران دیدم ؛ با آن لبخند ملیح آن موقع باورم شد *:*
تا در طلب گوهر کانی کانی
تا در هوس لقمه نانی نانی
این نکته ی رمز اگر بدانی دانی
💥هرچیز که در جستن آنی، آنی
#شهیدمحمدحسینمحمدخانی🌹
#شادیروحشصلوات🕊
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
✅گزیده ای از کتاب قصه دلبری:
✨شهید محمدحسین محمدخانی به روایت همسر
🌷از تیپش خوشم نمی آمد. دانشگاه را با خط مقدم جبهه اشتباه گرفته بود. شلوار شش جیب پلنگی گشاد می پوشید با پیراهن بلند یقه گرد سه دکمه و آستین بدون مچ که می انداخت روی شلوار.
در فصل سرما با اورکت سپاهی اش تابلو بود.
یک کیف برزنتی کوله مانند یک وری می انداخت روی شانه اش، شبیه موقع اعزام رزمنده های زمان جنگ. وقتی راه می رفت، کفش هایش را روی زمین می کشید. ابایی هم نداشت در دانشگاه سرش را با چفیه ببندد.
از وقتی پایم به بسیج دانشگاه باز شد، بیشتر می دیدمش.
به دوستانم می گفتم: «این یارو انگار با ماشین زمان رفته وسط دهۀ شصت پیاده شده و همون جا مونده.
آمد اتاق بسیج خواهران و پشت به ما و رو به دیوار نشست . آن دفعه را خودخوری کردم .
دفعه بعد رفت کنار میز که نگاهش به ما نیفتد. نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. بلند بلند اعتراضم را به بچه ها گفتم . به در گفتم تا دیوار بشنود . زور می زد جلوی خنده ش را بگیرد .
معراج شهدای دانشگاه که انگار ارث پدرش بود . هر موقع می رفتیم آنجا می پلکیدن زیر زیرکی می خندیدیم و می گفتیم : بچه ها بازم دار و دسته ی محمد خانی .
بعضی از بچه های بسیج با سبک و سیاق و کار و کردارش موافق بودند بعضی هم مخالف .
معروف بود به تندروی کردن و متحجر بودن .
از او حساب می بردند ، برای همین ازش بدم میومد. فکر می کردند از این آدم های خشک مقدسه از آن طرف بام افتاده است...
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️ماجرای خواستگاری شهید محمدحسین محمدخانی
▫️در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
▫️گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─