eitaa logo
شهدای مدافع حرم
483 دنبال‌کننده
46هزار عکس
37.1هزار ویدیو
83 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم سلام وصلوات بر محمد وال محمد صل الله علیه واله السلام علیک یا ابا عبدالله سلام دوستان شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
وقت هایے که گیر مالے برای کار های فرهنگی و پایگاه پیدا می کرد میگفت : "خدا میرسونه!🍃" خانمش میگفت: "خب خدا از کجا میرسونه؟" مصطفے هم میگفت : "اگه بپرسی از کجا ، دیگه اسمش توکل نمیشه!💯 کار خدا اما و اگه نداره♥️✨" ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═
•[نعمت‌ِآسمان‌فقط‌باران‌‌نیست گاهے‌خٌدا؛کسی‌را‌نازل‌میکند📿 به‌زلالےباران... مثلِ‌ تُ♥(: صدرزاده ✨ ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
🌴🌹🍀🥀🍀🌹🌴 براے سرڪشے به قسمت انبار رفتہ بود ... رئیس انبار ڪہ او را نمےشناخت ، بہ او گفتہ بود ، با ایستادن و نگاه ڪردن ڪارے از پیش نمےرود . او هم دست به ڪار شده بود و حسابـے ڪمڪـ ڪرده بود . بعد از ظهر رئیس انبار از اطرافیان او پرسیده بود : ڪہ سرباز ڪدام دستہ است ؟ تا با فرمانده اش صحبت ڪند و او را به انبار منتقل ڪند . و او فرمانده لشڪر امام حسین (ع ) بود ... شادی روح و 🌹🌴 🌹
🥀💐🕊🌸🕊💐🥀 یکی از دوران ، از میان همه ی تصویر های آن روزها ، یکی را که از همه ی آن ها در ذهنش پر رنگ تر است، اینچنین روایت می کند : یادم می آید یک روز که در بودیم، شدیدی صورت گرفته بود. به طوری که از صحرایی هم زیادی را به ما منتقل می کردند. اوضاع به شدت وخیم بود. در بین همه آنها، وضع یکیشان خیلی بدتر از بقیه بود. رگهایش پاره پاره شده بود و با این که سعی کرده بودند زخم هایش را ببندند، ولی شدیدی داشت. را یکی یکی به اتاق عمل می بردیم و منتظر می ماندیم تا عمل تمام شود و بعدی را داخل ببریم. وقتی که دکتر اتاق عمل این را دید، به من گفت که بیاورمش داخل اتاق عمل و برای آماده اش کنم. من آن زمان به سر داشتم . دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم را جابه جا کنم . همان موقع که داشتم از کنار او رد می شدم تا بروم توی اتاق و را دربیاورم ، که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود به سختی گوشه را گرفت و بریده بریده و سخت گفت: من دارم می روم که تو را در نیاوری. ما برای این داریم می رویم... در مشتش بود که شد. از آن به بعد در بدترین و سخت ترین شرایط هم را کنار نگذاشتم. شادی روح و 🌹 🕊💐
🌹🕊🌺🕊🌺🕊🌹 وصیت من به دخترانی که عکس‌هایشان را در شبکه‌های اجتماعی می‌گذارند این است که : این کار شما باعث می شود خون گریه کند... بعد از اینکه وصیت و خواهشم را شنیدید به آن عمل کنید زیرا ما می رویم تا از شرف و آبروی شما زنان دفاع کنیم . مانند خانم باشید . از زمان کودکی ارتباط ویژه‌ای با امام زمانش داشت . او به خوبی می‌دانست که هر کدام از ما برای آماده سازی ظهور حضرتش باید کاری انجام دهیم . او متناسب با هر مرحله از عمرش آنچه که بر عهده‌اش بود را انجام داد . می‌گفت: « اگر الآن ما از یاران نباشیم تا او را یاری دهیم ، هرگز او را یاری نخواهیم کرد حتی اگر او را با چشمانمان ببینیم .» و سرانجام در روز مبارک جمعه ، روز متعلق به ، سر را بر خاکی نهاد که آن را با خود گلگون ساخت . 🌹 🕊🌹
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 فرمانده سپاه پاوه با سلام و صلوات در پی دیگران سوار شدم . مقصد شهرستان پاوه بود . شهری که به تازگی امنیت نسبی پیدا کرده بود و بچه های سپاه در آن مستقر شده بودند . برادر احمد روی رکاب مینی بوسی ایستاده بود و بچه ها تک تک از کنار او رد می شدند و روی صندلی های زوار در رفته مینی بوس می نشستند . همه خندان و سبکبال ، انگار به طرف خانه های خودشان می رفتند ، توی سر و کله هم می زدند و حتی سر به سر احمد می گذاشتند . صدای برادر احمد برای مدت کوتاهی همه را ساکت کرد : همه هستن ؟ کسی جا نمونه ، برادرها چیزی را فراموش نکنند ! غلامرضا دستش را درست مثل بچه کلاس اولی با لا برد و با جدیت گفت : برادر احمد ،ما لیوان آبخوری مان جا مانده ،اشکالی نداره ؟ خنده از همه بچه ها بلند شد و حاج احمد هم ضمن لبخندی کمرنگ و نمکین،با دست به پشت راننده زد و بدین سان ،حرکت رزم آوران اعزامی از سپا ه خیابان خردمند تهران به سمت شهرستان پاوه آغاز شد . راه زیادی را طی نکرده بودیم و هر کسی به کاری مشغول بود ،که دوباره صدای غلامرضا بلند شد : برادرا توجه کنند ، برای شادی ارواح شهدا و رفتگان این جمع ، و برای سلامتی خودمان و برادر احمد ... و پس از مکث کوتاهی ادامه داد : الهم سرد هوا ، گرم زمین ، لبو لبو داغ ، آش رو چراغ ، شلغم تو باغ . در پایان هر فراز از رجز طنز آمیز مطلق همه با هم و محکم جواب می دادیم : هی . برادر احمد ،چند بار سرش را به چپ و راست تکان داد ،به راحتی می شد از چشمانش خواند :باز این غلامرضا شروع کرد .لبخندی زد و از سر ناچاری با ما همراه شد . شادی روح و 🥀 🕊🌹
🥀🌴🌹🍀🌹🌴🥀 دلمان تنگ زمین تنگ زمان پر حسرت ... تو دلت شاد چه آرام در آغوش خدا ... شادی روح و 🌴 🌴🥀
📸 یه عکس هم از ما بگیر! 🔹 برای گرفتن عکس از عملیات کربلای۱ که منجر به آزادسازی مهران شد، عازم ارتفاعات قلاویزان شدیم. 🔹 در آن منطقه صدایی نظرم را جلب کرد. برگشتم، رزمنده‌ای با خنده گفت: برادر، یک عکس هم از ما بگیر. گفتم: شرمنده، تعداد کمی فیلم برایم مانده، دنبال سوژه‌ام. گفت: حتما باید شهید یا زخمی بشیم تا سوژه پیدا کنی؟ 🔹 با شرمندگی صورتش را بوسیدم و گفتم: نه برادر، این چه حرفیست؛ من در خدمتم. 🔹 نشست، چفیه‌اش را به سر بست و با زدن عطر «تی رز» به خودش، صدای خنده بچه‌ها بلند شد. 🔹 عکس را که گرفتم کلی تشکر کرد. 🔹 هنوز چند قدم از او جدا نشده بودم که خمپاره‌ای کنارمان به زمین خورد. با عجله برگشتم که او را ببینم، دیدم شهید شده! 🌷
5.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مگه خدا نگفته «لا اکراه فی الدین» پس چرا حجاب اجباریه!؟🤔 بریم جواب کامل رو با هم ببینم✨😍 :
هدایت شده از رسانه خبری و تحلیلی ایران ؛ متحد وسرافراز ۱
8.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥یک رویای صادقه و فوق العاده عجیب و شگفت انگیز از زبان استاد قرائتی 🔴سفارش امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) به یک شهید... @BisimchiMedia