eitaa logo
شهدای مدافع حرم
366 دنبال‌کننده
36.3هزار عکس
29.6هزار ویدیو
64 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم سلام وصلوات بر محمد وال محمد صل الله علیه واله السلام علیک یا ابا عبدالله سلام دوستان شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
ای حسین دردمندم ، دلشکسته‌ام ، و احساس میکنم که جز تو و راه تو دارویی دیگر تسکین بخش قلب سوزانم نیست♥️ . - شهید چمران 🌱
ما به قربان تو رفتیم و همان جا ماندیم❤️'
°•🌱 حدیث روز 💚امام حسین ع می فرمایند: اى مردم در خوبى ها با يكديگر رقابت كنيد و در كسب غنائم (بهره گرفتن از فرصت ها) شتاب نماييد و كار نيكى را كه در انجامش شتاب نكرده ايد، به حساب نياوريد. 📚 بحارالأنوار، ج 78، ص 121، ح 4 🏴 ═✧❁🌷یازینب🌷❁✧┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 اگر داعش به شهر مقدس کربلا می رسید چه می شد؟ ⬆️ ماجرای زن عراقی با شهید سلیمانی چیست که رهبر انقلاب برای ما نقل کرد! 🏴 ═✧❁🌷یازینب🌷❁✧┄
°•🌱 دو شهید مدافع حرم که در روز ۱۸ شهریور ماه آسمانی شدند... 🌷سالروز شهادت شهید مدافع حرم 🕊🌹 شهید مدافع حرم 🕊🌹 ═✧❁🌷یازینب🌷❁✧┄
🌹 رَخت‌ها‌رو جمع‌کردم‌توی‌حیاط، تاوقتےبرگشتم‌بشویم.. . وقتےبرگشتم،دیدم‌علےاز ‌جبهہ‌برگشتہ‌و‌گوشـہ‌حیات‌نشستہ‌ ورخت‌هاهم‌روی‌طناب‌پهن‌شده..!🌞 . رفتم‌پیشش‌گفتم: «الهےبمیرم! مادر،‌تو‌با‌یہ‌دست‌ چطورۍاین‌همہ‌لباس‌رو‌شستے😳؟!» . گفت:«‌مادر‌جون، اگہ‌دوتادست‌هم‌نداشتم🙆🏻‍♂، ‌بازوجدانم‌قبول‌نمے‌کرد‌من ‌خونہ‌باشم‌وتۅزَحمت‌بکشے..:)♥️‌»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5866437521130390084.mp3
1.95M
نمی شود آسان جدایی یاران ولی خداحافظ ولی خداحافظ...😔
🌱 پیکرش را با دو شهید دیگر، تحویل بنیاد شهید داده و گذاشته بودند سردخانه. نگهبان سردخانه می گفت: یکی شان آمد به خوابم و گفت: ((جنازه ی من رو فعلاً تحویل خانواده ام ندید !)) از خواب بیدار شدم. هر چه فکر می کردم کدام یک از این دو نفر بوده ، نفهمیدم ؛ گفتم ولش کن ، خواب بوده دیگه و فردا قرار بود جنازه ها رو تحویل بدیم که شب دوباره خواب شهید رو دیدم. دوباره همون جمله رو بهم گفت .این بار فوراً اسمش رو پرسیدم. گفت: امیر ناصر سلیمانی. از خواب پریدم ، رفتم سراغ جنازه ها. روی سینه ی یکی شان نوشته بود ((شهید امیر ناصر سلیمانی)). بعد ها متوجه شدم توی اون تاریخ، خانواده اش در تدارک مراسم ازدوج پسرشان بوده اند ؛ شهید خواسته بود مراسم برادرش بهم نخورد.🥺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「﷽」 عشق چه آسان آموختی به دلم ابراهیم دل دل میکند دلم برای دیدنت ابراهیم تو را برادر خطاب کردن لیاقت می خواهد دل من دست به دامن توست ابراهیم💔 🌱
🦋 🌸 هر چی از پشتِ درِ آشپزخونه خواهش کردم فایده نداشت. در رو بسته بود و می گفت: «چیزی نیست الآن تموم می شه».وقتی اومد بیرون دیدم آشپزخونه رو مرتب کرده، کفِ آشپزخونه رو شسته، ظرف ها رو چیده سرِ جاشون، روی اجاق گاز رو تمیز کرده و خلاصه آشپزخونه شده مثل یه دسته گل. گفتم: «با این کارها منو خجالت زده می کنی». می گفت: «فقط خواستم کمکی کرده باشم». خدامی‌خواست‌زنده‌بمانی،ص7📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خصوصیات اخلاقی شهید؛🥰 شهید معز غلامی عشق به آل الله داشت؛ عشق به ابا عبدالله و عشق به خانم زینب (س)‌ و سه ساله امام حسین (ع).🥺 خط قرمز شهید معز غلامی ولایت فقیه بود. حسین می‌گفت در بیرون از کشور در عراق، سوریه و لبنان و جاهایی که ما رفتیم، دیدیم رهبری عزیز ما را با عنوان امام خامنه‌ای می‌شناسند و مورد خطاب قرار می‌دهند.☺️ حسین بسیجی بود؛ از آن بچه های بسیجی پای کارکه بیشتر وقت اش را صرف تربیت نوجوان ها می کرد،حضور در ماموریت ها و فعالیت های متعدد و مختلف به گواه خاطره ها و دل تنگ رفقا، جای حسین در بین آن‌ها خالی خالی است؛او به بسیج اعتقاد ویژه ای داشت به همه دوستانش گفته بود هر چیزی رو ول کردید بسیج رو رها نکنید.😢 🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
• • وقتـے ضارب علـے رو زد و ما اون رو بہ گوشہ‌ ای از خیابون کشیدیم، پیرمردی گفت: خوب شد ؟ همینو میخواستـے ؟! بہ‌ تو چہ ، کہ دخالت کردی ؟! علـے با همان بدن بـے‌جان گفت حاج ‌آقا فکر کردم دختر شماست ! من از ناموس شما دفاع کردم ! ♥️
🌱 مخالف سرسخت ساعت 12 شب زنگ خونه رو زدن. یکی از همکلاسی‌های احمد بود که برای رفع اشکال درسی اومده بود. احمد با اصرار زیاد آوردش تو خونه و بردش توی اتاق. اما دوستش همش می‌گفت: «خیلی شرمنده‌ام... منو ببخش!»... تا صبح چراغ اتاق روشن بود و احمد باهاش ریاضی کار می‌کرد. وقتی برای نماز صبح بلند شدم، دیدم دوستش داره خداحافظی می‌کنه، ولی باز هی میگه: «خیلی پشیمونم... حلالم کن!» خیلی تعجب کردم. وقتی رفت از احمد پرسیدم: «اگه این دوستت این قدر خجالتیه، پس چرا واسه رفع اشکال اومد اینجا؟!» خندید و گفت: «این بنده‌ی خدا یکی از مخالف‌های سر سختِ کلاس رفتن من بود و می‌گفت: اگه احمد رحیمی با اختلاط دختر و پسر مخالف هست، خوب خودش کلاس نیاد؛ چرا ما باید به آتیش اون بسوزیم؟! به همین خاطر منم دیگه کلاس نرفتم و بقیه درس‌هام رو تو خونه خوندم. الآن شرمنده بود که چرا اون برخورد رو با من داشته»😊 🍂🕊
بدهیِ دولت به بانک مرکزی منفی شد 🔹بانک مرکزی: خالص بدهی دولت به بانک مرکزی در پایان فروردین امسال منفی ۱۳۳ هزار و ۹۳۰ میلیارد تومان بوده. این به آن معناست که سپرده‌های دولت نزد بانک مرکزی از بدهی‌هایش بیشتر است. بنابراین رابطۀ مالی هر دو تاثیر کاهنده بر رشد پایه پولی داشته. 🔹نرخ رشد نقدینگی در ۱۲ ماه منتهی به تیر هم ۲۷.۵ درصد کاهش یافته که کمترین نرخ رشد نقدینگی ۱۲ ماهه در ۴۵ ماه قبل از خود بوده.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「﷽」 شهادت شوخی نیست قلبت را بو میکنند اگر بوی دنیا داد رهایت میکنند🥺💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
• • خواست سر بہ سر حاجـے بگذارد ! اما از دهانش پرید کہ تو بالاخره از طریق همین چشم‌هایت شہید میشوے ! چشم‌هاے حاجـے درخشید ! پرسید ، چرا؟ و در نگاهش چنان انتظارے بود کہ او دلش نیامد، بگوید من نماز میخوانم ، دعا میکنم کہ تو بمانـے ، شہید نشوے ! آه کشید ، گفت چون خدا بہ این چشم‌ها هم جمال داده هم کمال ! این چشم‌ها در راه خدا بیدارے زیاد کشیده ، اشک هم زیاد ریخته !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋•• یک روز سوار ماشینش شده بودم تمام پنجره هارا داده بود بالا گفتم: پس چراهمه شیشه ها را بالا کشیدی؟ گفت: اینجا ترافیکه ، مردم مرتب به هم دری وری میگن. نمیتوانم تحمل کنم ببینم مردم اینجوری به هم نامهربانی می کنن🥲 🌿
📚 پس گردنی!!! هنوز انقلاب اوج نگرفته بود. مردم و دانشجوها شعار می‌دادن: «قانون اساسی، اجرا باید گردد». من و رحمت الله هم بعدش داد می‌زدیم: «این شاه آمریکایی، اخراج باید گردد». همینطور که داشتیم می‌رفتیم یهو یه نفر محکم زد پس کله مون!😄 اول فکر کردیم مأمورا هستن، ولی وقتی برگشتیم، دیدیم ابراهیم همته! آخه تنظیم شعارا با اون بود. گفتیم: «برای چی می‌زنی؟!» گفت: «برای اینکه اخلال می‌کنین، با این شعارا ممکنه مردم بترسن ودیگه جمع نشن. اینا مال مراحل بعدیه». روزای دانشگاه و مبارزه گذشت و انقلاب پیروز شد و بعد جنگ و... حاج همت شد فرمانده‌ي لشکر. یه روز بهم گفت: «یادته یه پس گردنی بهت زدم؟😄 یا حلالم کن یا قصاص!» باورم نمی‌شد هنوز یادش باشه! دلم نمی‌خواست ناراحت بشه. بهش گفتم: «قصاص می‌کنم!» بعد رفتم طرفش و بغلش کردم؛🥺 بوسیدمش وگفتم: «قصاص شدی!» بعد طرف دیگه صورتش رو بوسیدم و گفتم: «اینم از طرف رحمت الله که الآن مفقوده،‌ مطمئن باش که قصاص شدی». چیزی نگفت، ولی لبخند رضایتی رو صورتش بود. 🌱
🙂🌷 ابراهیم جلو رفت و گفت:"کجایی پهلوون، مغازت چرا بسته‌ است؟! عمو عزّت آهی از سَرِ درد کشید و گفت: ای روزگار، مغازه رو از چنگ ما درآوردن. آدم دیگه به کی اعتماد کنه، پسر خود آدم که بیاد مغازه‌ی پدر رو بگیره و بفروشه، آدم باید چیکار کنه؟! بعد ادامه داد: من یه مدّت بیکار بودم تا اینکه یکی از بازاری‌ها این ترازو رو برام خرید تا کاسبی کنم. الان هم دیگه خونه خودم نمی‌رم تا چشمم به پسرم نیفته. منزل دخترم همین اطرافه، می‌رم منزل دخترم. ابراهیم خیلی ناراحت شد. گفت: "عمو بیا برسونیمت منزل." با موتور عمو عزّت را به خانه دخترش رساندیم. وضع مالی‌شان بدتر از خودش بود.ابراهیم درآمدِ کارِ خودش را به این پیرمرد بخشید. اصلا برایش مهم نبود که برای این پول یک ماه در بازار کار کرده و سختی کشیده. 📚 برگرفته از کتابِ سلام بر ابراهیم۲ /🌱