eitaa logo
شهدای مدافع حرم
365 دنبال‌کننده
36.3هزار عکس
29.6هزار ویدیو
64 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم سلام وصلوات بر محمد وال محمد صل الله علیه واله السلام علیک یا ابا عبدالله سلام دوستان شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‏حتی در شادترین لحظاتمان،داغت فراموش نشدنی است به کانال سردار دل ها پیوندید👇
اول بِه تمامیِ شهیدان صلوات دوم به خمینیِ جماران صلوات سوم بفرست گر تو عمار رهی... بر خامنه‌ای رهبر خوبان صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آی رفیق سکوت نکن.... مداحی سید رضا نریمانی... آقای حمید علیمی یاد بگیرید... ┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
•♥️🌱• من‌فراموشت‌نکردم! فقط‌گاهی‌ازکثرت‌گناه خجالت‌ میکشم... صدات‌بزنم‌حاجی😞 💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎋 نحن ابناء علي ابن ابي طالب 🎋 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🌱 🌹امام صادق علیه السلام: در شگفتم برای کسی که مورد مکر و حیله واقع شده، چگونه به ذکر «افوض امری الی الله، ان الله بصیر بالعباد» (سوره مباركه غافر آیه ۴۴) پناه نمی برد. زیرا خداوند به دنبال ذکر فوق فرموده است: «پس خداوند (موسی را در اثر ذکر یاد شده) از شر و مکر فرعونیان مصون داشت.» (سوره غافر آیه ۴۵) 📚بحارالانوار، ج ۹۰ ص ۱۸۴
🌹سالروز عملیات و پرکشیدن دست‌بسته‌ی 175 که زنده به گور شدند... 🍃🌺 سالگرد عمليات كربلاي چهار و باز هم اروند بسته وطن و چه واژه های پرافتخار و غريبی مارا به دعا كاش فراموش نسازند سحر خيز كه صاحب نفسانند یاد همه شیرمردان غواص جاودان ْ .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست برای یاران مهدی فاطمه(س) هست ذخیره کنید هرصبح و شام با ولی امر مسلمین جهان زمزمه کنید لتعجیل الفرج ان شاءالله 🤲 خیلی قشنگه🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خییییییییلی مهم 😳🤔‼️ حتتتتتتما ببینید و نشر دهید ❓⚠️بالا و پایین کردن قیمت دلار در دست کیست ؟! ❓😱🤔دشمن یا دولت ؟! ⚠️📣📣📣 بشنوید از زبان حسن روحانی که بالا و پایین کردن دلار تو دست کیست! ⚠️پ،ن،بعضی ها در پی بالا رفتن قیمت دلار در دولت جناب رئیسی گفتن کار دشمنه ! نماد قیام و بیداری منتظر بیداری ماست.... ⚠️⚠️⚠️ اجرای رمزریال واجرای سندننگین و ممنوعه ۲۰۳۰ و بردگی مدرن بدست دولت جناب رئیسی ⚠️📣📣📣نشر این پست بسیار مهم مهم جهاد تبیین است
: ✍️و سلام بر او که می گفت: «اگر تمام علمای جهان یک طرف باشند و مقام معظم رهبری یک طرف، مطمئناً من طرفِ آیت اللّٰه خامنه ای میروم» • شهید سپهبد قاسم سلیمانی🕊 🇮🇷 ❤️
هدایت شده از 🎻 هنرمندان 🎻
🔴آغاز ۲ سریال جدید از امروز در شبکه سه 🔹سریال ۶ قسمتی «لغزش» محصول کشور فرانسه از امروز (شنبه ۳ دی‌ماه) ساعت ۱۸ به روی آنتن خواهد رفت. 🔹همچنین از امروز (شنبه) پخش سریال «تمام رخ» با موضوع تحریم و تروریسم اقتصادی را آغاز خواهد کرد. این سریال در ۳۰ قسمت هر شب ساعت ۲۰:۳۰ از شبکه سه سیما پخش خواهد شد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❅ঊঈ✿☀️✿ঈঊ❅ ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎ 🌟💞 @h0narmandan
🍂 🔻 (۱ خاطرات سردار گرجی بقلم، دکتر مهدی بهداروند 🔅 چهارم تیرماه ۱۳۶۷ هوای جزیره گرم و شرجی بود. عرق از سر و رویم می ریخت. آرام از پله های قرارگاه پایین رفتم. پس از سلام و احوال پرسی با بچه ها، وارد سنگر علی هاشمی شدم. دیدم عده ای از بچه های عملیات، مخابرات، و اطلاعات کنارش نشسته اند. با دیدن من خداحافظی کردند و رفتند. وقتی با علی تنها ماندم، احساس کردم خسته است. چشم هایش از بی خوابی گود افتاده بود. درباره وضعیت جزیره، موقعیت نیروهای عراقی، و تصمیماتش سؤال کردم. در حالی که پتویی را پشت کمرش قرار می‌داد گفت: «گرجی، از بیرون که وارد جزیره شدی بوی شیمیایی را حس نکردی؟» گفتم: «چرا، اتفاقا خیلی حس کردم.» لحظه ای چشمانش را بست و گفت: «عراق امروز، اول صبح، یک آتش تهیه سنگین روی سرمان ریخت. بعد هم جزیره را از زمین و هوا شیمیایی زد. بچه های همه یگان‌ها در جزیره شیمیایی شده اند. آن قدر مجروح شیمیایی داریم که امکان تخلیه آنها نیست. یگانهای توپخانه ۶۴، الحديد، و تیپ سوم شعبان، که وظیفه اجرای آتش را داشتند، در همان ساعت اول حمله، شیمیایی شدند. بیشتر توپچی ها به شهادت رسیدند یا مجروح شدند. آنهایی که سالم مانده بودند قبضه های توپ را رها کردند. البته حق هم داشتند. چون اگر می ماندند، کاری از دستشان برنمی آمد.» علی به حرف‌هایش ادامه می داد و من می اندیشیدم و با خود می‌گفتم: «امروز، چهارم تیر ماه سال ۱۳۶۷، باید از سخت ترین روزهای جنگ باشد.» و هیچ روزی مثل آن روز وضعیتمان به هم ریخته نبود. صدای بی سیم ها لحظه ای قطع نمی شد. صدای فرمانده یگان ها در خط مقدم به گوش می رسید که به نیروهایشان امر و نهی می کردند. برای لحظه ای صدای بهنام شهبازی را شنیدم که به نیروهایش می گفت: امروز روز مقاومت است. جزیره یادگار شهدای ماست. کوتاه نیایید!» علی برای لحظه ای از حرف زدن ایستاد. گوشی بیسیم را فشار داد و به همه فرماندهان مستقر در جزیره گفت: «برادران، فقط و فقط مقاومت. مقاومت. این آخرین حرف و دستور من است.» و از آن سوی خط پاسخ آمد: «علی جان، ما ایستاده ایم و به حرف شما عمل می کنیم. خیالتان راحت باشد.» دیگر خبری از کد و رمز نبود. همه آشکارا حرف می زدند. چهره على لحظه به لحظه رنگ می باخت. نگران خط مقدم جزیره بود. زیر لب ذکر می گفت و سعی می کرد بر خودش مسلط باشد. عقربه های ساعتی که بالای سر علی نصب شده بود ده صبح را نشان می داد و به کندی جلو می رفت. آن روز حرف های علی رنگ و بوی دیگری داشت. حرف زدن و نگاه کردن على عوض شده بود. این علی آن علی که می‌شناختم نبود. احساس می کردم در چند قدمی حادثه ای بزرگ ایستاده ام. همراه باشید.. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 (۴ خاطرات سردار گرجی بقلم، دکتر مهدی بهداروند 🔅 چهارم تیرماه ۱۳۶۷ هوای داخل فرماندهی قرارگاه سنگین بود. صدای نفس های یکدیگر را می شنیدیم. ده دقیقه ای از آخرین تماس ما با جلو گذشته بود که بی سیم به صدا در آمد. از آن سوی جزیره صدایی می‌گفت: عراق با هلیکوپتر از سمت جزیره شمالی در حال هلی برن است. آنها نیروهایشان را در جاده خندق و جاده قمربنی هاشم پیاده کردند. آنها بی هیچ درگیری به راحتی به زمین نشستند. به داد ما برسید. آنها دارند سنگر به سنگر جلو می آیند. بچه ها شیمیایی شده اند و توان درگیری ندارند. اینجا وضع خیلی خراب است.» همه مات و مبهوت شده بودیم. حرفی، غیر از مقاومت، برای گفتن نبود. ساعت یازده صبح بود و هوا هر لحظه آلوده تر می شد. از سنگر بیرون رفتم. اطراف قرارگاه تعدادی از رزمنده ها شیمیایی شده و با چهره هایی سرخ و سیاه روی زمین افتاده بودند. از یکی شان پرسیدم: اینجا چه کار می کنید؟ چرا اینجا آمدید؟» - منتظر آمبولانس هستیم. همه آمبولانس ها به عقب رفته اند. - شما از چه یگانی هستید؟ -ما نیروهای تیپ ۲۱ امام رضای مشهد هستیم. در خط ما عراق از گلوله های شیمیایی سیانور استفاده کرده و بسیاری از نیروها در جا شهید شده اند. شنیدن این حرف ها روحیه ام را ضعیف کرد. غربت و ‌بی‌کسی از سر و روی جزیره می بارید. به داخل قرارگاه برگشتم و به مسئول ترابری گفتم: «ما دو آمبولانس داریم. یکی را همراه راننده بفرست تا مجروحان باقی مانده را ببرد عقب.» - ما خودمان به آمبولانس احتیاج داریم... - یکی برای ما بس است. سریع کار انتقال بچه ها را انجام بدهید. هر طوری بود مجروحان را روی هم در آمبولانس جای دادیم و به عقب فرستادیم. خیالم راحت شد که لااقل آنها در آن وضعیت از بین نمی روند. به سنگر فرماندهی برگشتم و وضعیت تیپ ۲۱ امام رضا(ع) را برای علی هاشمی و باقی فرماندهان گزارش دادم. هر یک از فرماندهان نظری می دادند و روی آن بحث می کردند. ناگهان بین حرف های آنها علی گفت: «برادر گرجی، همین الان پیگیری کن که هر چه سند و مدرک در قرارگاه است جمع آوری شود و همه را بفرست عقب. در ضمن نیروهای اضافی قرارگاه را هم عقب بفرست.» کار اول را انجام دادم. اما انتخاب افراد برای عقب فرستادن مشکل بود. هیچ کس راضی نمی شد. می گفتند: «مگر می شود ما عقب برویم و شما را در این طوفان شیمیایی عراق تنها بگذاریم.» بعضی هم عصبانی می شدند و می گفتند: «چرا می خواهی ما را از على هاشمی جدا کنی؟» هر چه قسم می‌خوردم این دستور فرماندهی است و حرف من نیست کسی باور نمی کرد. عده ای از بچه ها انگار می دانستند آنجا آخر خط است. به سنگر علی هاشمی می رفتند و با او خداحافظی کردند. همراه باشید.. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
هدایت شده از خبر بوشهر
🔰سامانه جدید بارشی وارد استان بوشهر می‌شود کارشناس اداره کل هواشناسی استان: 🔹از روز سه‌شنبه سامانه جدید بارشی در سطح این استان و روی دریا فعال می‌شود. 🔹با فعالیت سامانه یاد شده در روزهای سه شنبه و چهارشنبه برای استان بوشهر وقوع بارش باران، گاهی رگبار پراکنده باران، رعدوبرق و وزش تندباد لحظه‌ای پیش بینی می‌شود. 🔴 به بوشهر بپیوندید 👇 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2233925632Cc8b6962145
🍂 🔻 (۲ خاطرات سردار گرجی بقلم، دکتر مهدی بهداروند 🔅 چهارم تیرماه ۱۳۶۷ پس از آنکه علی جواب بی سیم ها را داد گفت: «گرجی، سریع برو و سری به تیپ های سوم شعبان و الحديد بزن. ببین وضعیت‌شان بعد از حمله های شیمیایی چطور است. با خبرهایی که از بی سیم به من رسیده، باید وضع‌شان خراب باشد.» با على خداحافظی کردم و از سنگر فرماندهی اش بیرون آمدم. دوست نداشتم در آن موقعیت از او جدا شوم. اما چاره ای نبود. باید به دستورهایش عمل می کردم. در راهرو، حاج عباس هواشمی (معاون علی هاشمی) را دیدم که داشت به طرف سنگر فرماندهی می رفت. با هم سلام و احوالپرسی کردیم. وقتی از وضعیت جزیره پرسیدم، گفت: «برادر گرجی، وضع خیلی خراب است. فقط دعا کن!» او از اقوام على بود. آن دو از ابتدای جنگ با یکدیگر همکاری می کردند. صورت حاج عباس زرد شده بود و معلوم بود خسته است. خس خس نفس هایش می گفت شیمیایی شده است. اصرار کردم و گفتم: «حاجی، بیا سری به بهداری بزنیم تا مداوا شوی.» در حالی که می خندید گفت: «برادر گرجی، دوای من علی هاشمی است. تو برو به کارت برس. من هم مثل باقی رزمندگان خط مقدم، که غریبانه می جنگند و مقاومت می کنند، خدایی دارم.» بعد دستش را روی شانه ام گذاشت و گفت: «برو. خدا به همراهت.» به طرف خروجی قرارگاه رفتم. راننده ام، وقتی مرا دید، جلو آمد و گفت: «هوا خیلی آلوده است. صبر کنید ماسکی برایتان بیاورم.» حرفهای حاج عباس برایم زنده شد. به او گفتم: «نیازی نیست. سریع ماشین را روشن کن. باید جایی بروم.» اندکی بعد، ماشین جلوی قرارگاه ایستاد و من در حالی که ناامیدانه آنجا را نگاه می کردم به عقب برگشتم. در راه فقط جاده را نگاه می کردم. کمتر ماشینی در حال تردد بود. راننده پرسید: «برادر گرجی، به نظر شما وضع چطور می شود؟» گفتم: «چه شده؟ نکند ترسیده‌ای؟» گفت: «ترس؟ نه، می‌گویم یعنی با این اوضاع چه اتفاقی می افتد؟ چون بیشتر نیروها شیمیایی شده اند. آمبولانس ها برای تخلیه شهدا و مجروحان کم آورده اند.» گفتم: «خب جنگ است دیگر. شوخی بردار نیست. در جنگ که حلوا پخش نمی کنند.» ماشین جلوی مقر تیپ سوم شعبان ترمز کرد. سریع پیاده شدم و نگاهی به وضعیت قبضه های ضد هوایی کردم. کسی بالای توپ‌های پدافند نبود. هر چند دقیقه صدای به زمین خوردن گلوله توپی به گوش می رسید. به سمت سنگر فرماندهی تیپ (محمود محمودی) رفتم. مسئول آن مقر، وقتی مرا دید، در آغوشم کشید و بی مقدمه گفت: «همه نیروهایم شهید و زخمی شده اند. سازمان رزم تیپ از هم پاشیده. فلج شده ایم.» گفتم: «خدا بزرگ است. باید سری هم به مقر تیپ الحديد بزنم. از آنها خبری نداری؟» گفت: «چرا، اوضاع آنها هم مثل تیپ ماست.» با جانشین تیپ خداحافظی کردم و بیرون رفتم. فاصله مقر دو تیپ زیاد نبود. وقتی وارد مقر تاکتیکی تیپ الحديد شدم دقیقا حال و هوایی شبیه تیپ قبلی داشت. فرمانده مقر الحديد(شهید حبیب الله کریمی) هم حرف‌های مسئول مقر تیپ سوم شعبان را می زد. حرف خاصی برای گفتن نداشتم. از سر همدردی گفتم: «وضعی است که پیش آمده. هر چه تقدیر خداست همان می شود.» زود با او هم خداحافظی کردم و به سمت فرماندهی قرارگاه راه افتادم. همراه باشید.. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 (۳ خاطرات سردار گرجی بقلم، دکتر مهدی بهداروند 🔅 چهارم تیرماه ۱۳۶۷ به راننده گفتم: «سریع برو.» جاده به دلیل شلیک توپخانه عراق پر از دست انداز شده بود و ماشین نمی توانست به راحتی حرکت کند. با رسیدن به قرارگاه، در حالی که ماشین هنوز کامل توقف نکرده بود، پیاده شدم و به طرف سنگر علی هاشمی دویدم. احساس خوبی نداشتم. اما از اینکه زود به قرارگاه بر می گشتم خوشحال بودم. راهروی قرارگاه شلوغ بود. همه در تکاپو بودند. با عجله وارد سنگر علی شدم. دیدم آقای غلامپور (ف، ق، کربلا) و دو همراهش و چند تن از فرماندهان دیگر نشسته اند. سلام و احوال پرسی کردم. على گفت: «چه شد؟ وضعیت الحديد و سوم شعبان چطور است؟ » گفتم: «حاج علی، اوضاع هر دو تیپ خراب است. اصلا نمی شود اسم یگان روی آنها گذاشت. باید از آنها قطع امید کرد. چون نیروهایشان یا شهید شده اند یا زخمی.» فرماندهان یگانها مرا نگاه می کردند که داشتم با نا امیدی به على گزارش می دادم. علی به آقای غلامپور گفت: «احمد آقا، عراق با این کارهایی که از امروز صبح شروع کرده دو هدف دارد. اول اینکه عقبه ما را نابود کند تا خیالش راحت شود کسی به کمک خطوط مقدم نخواهد آمد. برای رسیدن به این هدف، هم جلو و هم عقب جزیره را به شدت شیمیایی زده است که با این کار دیگر رمقی برای جنگیدن و دفاع نمی ماند. هدف دومش هم این است که با هلی برن کارش را تمام کند. او مطمئن است که دیگر مزاحمتی برای هلی برن به وجود نخواهد آمد و آنها به راحتی می توانند روی فضای جزیره پرواز کنند و فرود بیایند.» مرتضی قربانی، در حالی که دست به ریش هایش می کشید و علی را نگاه می کرد، با لهجه اصفهانی‌اش گفت: «این طور که می‌گویید یعنی عراق موفق می شود؟» علی گفت: «اگر این روند ادامه پیدا کند، بله، حتما عراق به هدف هایش می رسد.» غلام پور به من اشاره کرد و گفت: «با جلو تماس بگیر؛ ببین چه خبر است.» رفتم پای یکی از بی سیم ها و از نیروهایی که در جزیره شمالی، یعنی در پیشانی جزیره، بودند خبر گرفتم. گفتند عراقی ها با قایق هایشان در حال حمله به خطوط مقدم ما هستند و بچه ها دارند عقب نشینی می کنند و اصلا امکان دفاع و جنگیدن وجود ندارد. روی فرکانس تیپ ۴۸ فتح رفتم و سؤال کردم: «چه خبر؟» گفتند: «اینجا هم، مثل سایر محورها، عراق به شدت حمله کرده. ولی، به لطف خدا، بچه ها در حال مقاومت اند و به عراقی ها اجازه ورود از جاده خندق را نمی دهند. اینجا درگیری دارد تن به تن می شود. اوضاع بیش از حد خطرناک است.». على سرش پایین بود. ولی معلوم بود به حرف های بی سیم گوش می دهد. تماسم که تمام شد سرش را بلند کرد. چشم‌هایش پر از اشک شده بود. حق داشت. بسیجی هایی که شیمیایی امانشان را بریده بود حاضر نبودند دست از دفاع بردارند. گفت: فرمانده جاده خندق را بگیر. کارش دارم.» تماس گرفتم و گوشی را به علی دادم. او، بی هیچ کد و رمزی، گفت: «برادران عزیز، این کار شما پیش خدا ارزش دارد. مرحبا مرحبا!» همراه باشید.. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 (۵ خاطرات سردار گرجی بقلم، دکتر مهدی بهداروند 🔅 چهارم تیرماه ۱۳۶۷ صحنه وداع و خداحافظی خاصی بود. آنها در آغوش على می گریستند و می گفتند: «بگذار کنار شما باشیم.» و علی، در حالی که می‌خندید، به شانه های آنها می زد و می گفت: «نه، الان وظیفه شما عقب رفتن است و وظیفه من و گرجی و این چند نفر ماندن.» صحنه حزن آلودی بود. هیچ کس تحمل نداشت گریه نکند. علی همه را راضی کرد که عقب بروند. موقعی که بچه ها را تا پای ماشین ها بدرقه کردم، یکی از آنها به طرفم آمد و گفت: «برادر گرجی، ما با دستور حاج على عقب می رویم. ولی جان تو و جان حاج علی! همه حواست به او باشد.» خودم را کنترل کردم تا گریه نکنم لندکروزها از محوطه قرارگاه بیرون رفتند. برای آنها دست تکان دادم. با رفتن آنها فضای قرارگاه خلوت شد. دیگر خبری از شلوغی صبح نبود. فقط من و علی و چند نفر از بیسیمچی ها و فرماندهان یگانها مانده بودیم. احمد غلام پور مدام با فرماندهی كل تماس داشت و اخبار را اطلاع می داد. علی سرگرم انجام دادن کارهایش بود و انگار نه انگار جزیره در آتش و خون می سوخت آرام و مطمئن بود. سؤال کرد: «گرجی، الان وضع قرارگاه چطور است؟» گفتم: «بچه ها همراه اسناد و مدارک رفتند و جمعا دوازده نفر در قرارگاه هستیم.» - یعنی نیروی اضافی دیگری نیست؟ - نه، همه رفتند و ما دوازده نفر مانده ایم. غلام پور، وقتی دید دیگر مقاومت و درگیری سودی ندارد، به علی هاشمی گفت: «حاج علی، دیگر ماندن در اینجا معنا ندارد. عراق با سرعت در حال پیش روی است. بهترین کار عقب نشینی نیروهاست. هر چه زودتر نیروها عقب بیایند تلفات و خسارت کمتری می دهیم.» على، در حالی که به صورت احمد غلامپور خیره شده بود، بی مقدمه گفت: «یعنی همه چیز به همین راحتی تمام؟» - برادر من، عزیز من، حاج علی، به همین راحتی یعنی چه؟ مگر نمی بینی عراق چهار نعل دارد جلو می آید؟ به خدا بهترین دستور همین کاری است که می گویم. اصلا خودت هم جمع کن و بیا عقب. دیگر ماندن به صلاح نیست. عراق حتما برای قرارگاه شما برنامه دارد. از تعلق خاطر تو به جزیره خبر دارم. ولی باور کن راه دیگری نمانده است. احساس تو را درک می کنم. علی جان، تو علی هاشمی فرمانده سپاه ششم ایران هستی و در مقابل تو سپهبد سلطان هاشم، فرمانده سپاه ششم عراق، قرار دارد. میدانی اگر قرارگاه سقوط کند و به دست عراقی ها بیفتی یعنی چه؟ پس لطف کن همراه گرجی و نیروهایت بعد از من عقب بیا. منتظرت هستم. - احمد آقا، من عقب بیا نیستم! نمی توانم به این راحتی جزیره را رها کنم. تصورش هم برای من زجردهنده است. بهترین روزهای عمرم را در این نیزارها سپری کرده ام. چطور آن را تحویل عراقی ها بدهم و به عقب برگردم؟ - حاج علی، این طور که درست نیست. من، به عنوان فرمانده قرارگاه کربلا و از سوی آقا محسن، دستور می دهم که باید عقب بیایی. حالا خود دانی! از من گفتن. همراه باشید.. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🌸 اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ ما را به راه راست هدایت فرما. 📗سوره حمد آیه ۶