هدایت شده از مخاطب خاص 🇮🇷1403🇵🇸
✳️سالمندان باید ۲ ساعت
بیشتر از بقیه افراد بخوابند .
🔸ڪمخوابی منجر به
بیماریهای عصـبی در سالمندان میشود
🔸همچنین احتمال ابتلا به آلزایمر
را در آنها افزایـش میدهـد
☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸
✳️زمانی که صبحانه نمیخورید چه اتفاقی در بدن شما میافتد؟👇
🔸زمانی که فرد بعد از بیدار شدن از خواب وعده صبحانه را نمیخورد، بدن انرژی و انسولین لازم را تولید نمیکند و فرد احساس ضعف و گرسنگی میکند.
🔸به همین دلیل به خوردن مواد پر کالری و غیر مفید روی میآورد که باعث سیری کاذب و افزایش وزن میشود.
🔸مسئله بعدی که پیش میآید این است که فرد به دلیل داشتن احساس گرسنگی و غالب شدن این احساس بر او غذای پر چرب و غیر سالمی را برای نهار خود انتخاب میکند، این رژیم نادرست نیز یکی از دلایل اضافه وزن به حساب میآید.
🔸تحقیقات نشان میدهد هنگامی که بلافاصله بعد از بیدار شدن از خواب صبحانه بخورید انرژی و خلق و خوی شما در طول روز بهتر خواهد بود.
🔸با خوردن صبحانه مغز و ذهنتان را تقویت کنید و باعث بهتر عمل کردن حافظه خود شوید.
#صبحانه
✅#کانال_رسمی_سلامت_بمان
💐🍀🌺🌼🌺🍀💐
#طنز_جبهه
#صبحانه_خطری
با حسین تازه آشنا شده بودم و از خصوصیات او اطلاعی نداشتم. بعد از مدتی دوستی ما گل کرد و برای #صبحانه_ای با کلاس مرا به #سنگر خود در پدافند فاو دعوت کرد.
لباسم را مرتب کرده و با یااللهی وارد #سنگر شدم. چشمم که به سنگر درهم و برهم او افتاد، #حسابی جا خوردم؛ گونی های سنگر سوراخ سوراخ بودند و خاکی از آن ها به داخل ریخته شده بود و تراورزهای سقف پر از #مرمی تیرهای کلاش.
به روی خود نیاوردم و جایی برای نشستنم پیدا کردم. در گوشه ای دیگر، #همسنگر او که تازه از #پست شبانه آمده بود هم به #خوابی خوش فرو رفته بود. بین ماندن و در رفتن مردد شده بودم. خدایا این چه سنگر ویرانی است که اینها برای خود درست کرده اند.
حسین در حالی که با سروصدا به دنبال چیزی در #صندوق ظروف می گشت، خوش آمدی به من گفت و عصبانی به سراغ همسنگر خود که ظاهراً آنروز نوبت #شهرداریش بود رفت تا برای آماده کردن صبحانه او را بیدار کند.
بعد از چند بار تکان دادن، صدای خواب آلودی بلند شد و گفت:" من تا صبح بیدار بودم و اصلاً نخوابیدم. بعداً #صبحانه می خورم".
حسین هم که نمی خواست تنهایی از مهمانش #پذیرایی کند به سراغ کلاش خود رفت و در جلو چشمان #متعجب و نگران من چند تیر به گونی های بالای سر او زد و با صدای بلندتری گفت:"می گم بلند شو کتری رو برا صبونه آب کن. مگه تو امروز شهردار نیستی؟"
از ترس در حال #سکته بودم که دیدم همسنگریش هم کم نیاورد و در همان حال دراز کش، با چشمان نیمه باز کلاش خود را رو به سقف گرفت و خشاب را #خالی کرد. بوی #باروت فضای سنگر را پر کرد و .....
در حالی که در گوشه ای #پناه گرفته بودم، با صدای لرزان و نگران رو به هر دو آنها کردم و گفتم :" بخدا من صبحانه نمی خوام، عجب #جنگ تن به تنی راه انداخته اید!!". با عجله خود را به بیرون سنگر انداختم و در حال #فرار بودم که حسین بسیار آرام و #خونسرد صدایم کرد و گفت:" ببین، این جریان بین خودمان بماند" و برای اطمینان دستش را به سمت من دراز کرد تا قولش را محکم کرده باشد.
در حال فرار بودم که گفت، باز هم تشریف بیاورید، #خوشحال میشم .
راوی :
رضا بهزادی، گردان کربلا
🌺 🍀💐