بسم الله الرحمن الرحيم
#پیامبر_اعظم_ص_شهادت
#مرضیه_عاطفی
▶️
لحظه های آخرش بود و به حیدر خیره شد
اشک از چشمش چکید و کنج بستر خیره شد...
تا که عزراییل وارد شد برای قبض روح
بر علی(ع) و فاطمه(س) با حال مضطر خیره شد
خوب میدانست بعدش فتنه بر پا می شود
دود و آتش را تصوّر کرد و بر «در» خیره شد
دست هایش را گرفت و سخت بر سینه فشرد
آیه هایی خواند و بر بازوی کوثر خیره شد
روضه از عمق نگاهش داشت جریان میگرفت
پلک زد با ناتوانی؛ سمتِ دیگر خیره شد
آن طرف سر را به زانو داشت غمگین؛ مجتبی(ع)
بر غمش زل زد! به اندوهِ برادر خیره شد
طاقتِ بیتابی و اشک حسینش(ع) را نداشت
از نفس افتاد تا چشمش به حنجر خیره شد
¤
رفت تا جایی که زینب(س) بغض کرد از کربلا-
تا سرِ بازارِ شهر شام؛ بر «سر» خیره شد
دل ندارم! روضه کاش اینجا به پایان می رسید
وای از وقتی که بر «سر» چشم دختر خیره شد!
⏹
#صلوات 👉
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
#پیامبر_اعظم_ص_شهادت
رسید موعد داغی که سخت، سوزان بود
غمی که در اثرش فاطمه پریشان بود
رسید لحظه و ساعات آخر مردی
که اوج دغدغه اش یاری فقیران بود
رسید روز وداع رسول خوبی ها
همان که بر همگان رحمتی فراوان بود
به یاد "یا ابتا" گفتنش به پیغمبر
دو چشم ام ابیها عجیب گریان بود
دوباره یاد اُحد بود و یاد دندانش
دوباره خسته ازین لشگر دو رویان بود
همان زمان که بنای سقیفه برپا شد
دمِ شهادت خاتم، زمانِ هجران بود
اگرچه زهر گرفت از وجود او طاقت
ولی هنوز رخش مثل شمس تابان بود
چقدر تشنه شد و سوخت لحظه ی آخر
همان نبی که دلیل نزول باران بود
هنوز جای همان سنگ های اهل جفا
به روی بال و پر خسته اش نمایان بود
هنوز اهل کسا مست عطر او بودند
هنوز خانه پر از خاطرات جانان بود
چقدر حیف نگاهش اگرکه بسته شود
همان نگاه که اوج یقین سلمان بود
چقدر حیف نفس های آخرش باشد
همان نفس که معطر به عطر قرآن بود
کلامِ راه گشا را نبی به لب آورد
رسید نطفه حرامی و گفت هذیان بود
چقدر خون به دل پاک و خسته اش کردند
چقدر خسته ز شر فلان و بهمان بود
رسول رفت و فدک غصب شد در آن اوضاع
امان ز حال علی... سخت نابه سامان بود
رسول رفت و در این خانه چادر زهرا
میان دود لگدمالِ حزب شیطان بود
رسول رفت و علی را کشان کشان بردند
بتول در عقبش بین راه بی جان بود
رسول رفت و به بازوی او غلاف زدند
همان دمی که در آن کوچه راه بندان بود
رسول رفت و به اشک بتول خندیدند
سه ماه فاطمه از خلق، روی گردان بود
پس از رسول فقط بود جنگ حیدر صبر
جهاد فاطمه رفتن به بیت الاحزان بود
شاعر: #محمدجواد_شیرازی
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
#پیامبر_اعظم_ص_شهادت
از غربت پیمبر، داور به گریه افتاد
توحید روضه خوان شد، کوثر به گریه افتاد
از داغ زهرِ آن دو ملعونه، جسم احمد...
می سوخت آن چنان که بستر به گریه افتاد
وقتی که بی حیا گفت: "إنّ الرَّجل، لَیَهجُر"
جبریل ناله سر داد، منبر به گریه افتاد
هم دختر نبی بود، هم مادر پیمبر
بدجور مادرانه، دختر به گریه افتاد
یاد "حُسینُ مِنّی..." با جدّ خویش می سوخت
آمد حسین، نزدِ دلبر به گریه افتاد
تا حکم صبر را داد احمد به مرتضایش
خیره به همسرش شد، حیدر به گریه افتاد
در بین کوچه کشتند، آقای ما حسن را
از بعد آن دوشنبه، مضطر به گریه افتاد
رفت و ندید احمد، زهرا میان آتش...
آن قدر ناله سر داد، تا در به گریه افتاد
بعد از هجوم دشمن، تا دید میخ در را
از غربت امیرش، قنبر به گریه افتاد
روز دهم شد و شمر آمد میان مقتل
آن قدر ضربه زد که خنجر به گریه افتاد
با قد خم رسید و در بین قتلگه دید...
فرزند بی سرش را، مادر به گریه افتاد
جوری در آن هیاهو فریاد زد: "بُنیّ..."
تا صبح روز محشر، نوکر به گریه افتاد
شاعر: #محمدجواد_شیرازی
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
#پیامبر_اعظم_ص_شهادت
پلک هاى کبود خود وا کرد
دور تا دور خود تماشا کرد
اشک از گوشه دو چشمش ريخت
گريه بر گريه زهرا کرد
زير لب يادى از خديجه نمود
صحبت از آن انيس غم ها کرد
پير مرد عصا به دست حجاز
بر دعا دست خويش بالا کرد
ثقلين اين دو پايه ی دين را
در نظام وجود ابقا کرد
نور او در زمان جهل و کفر
چهره ی اين زمانه زيبا کرد
حرمت دختران زنده به گور
خون دل خورد تا که احيا کرد
تا بگويد على امام شماست
فکر يک دست خط و امضا کرد
يک نفر گفت ((الرجل يهجر))
آتش فتنه را مهيا کرد
لحظه ی آخر اين رسول غريب
محشرى را ز گريه بر پا کرد
نگران غرور زهرا بود
نظرى بر على تنها کرد
دست و بازوى فاطمه بوسيد
بعد هم توصيه به مولا کرد
گفت زهرا امانت است على
جمله اش را عجيب معنا کرد
پرده از روضه ها کنار کشيد
رازهاى نگفته افشا کرد
گفت بايد على تو صبر کنى
صحبت از ماجراى فردا کرد
گفت گويا به چشم ميبينم
لگدى درب خانه را وا کرد
ميخ در بين سينه جا خوش کرد
زير در فاطمه چه آوا کرد
فضه آمد ميان آتش و خون
جسم پا مال گشته پيدا کرد
بار شيشه به پشت در افتاد
بايد اين روضه را معما کرد
بعد از آن گفت تازه :وای حسين
روضه هايش ادامه پيدا کرد
صحبت از آن بريدن حنجر
تشنه لب در کنار دريا کرد
صحبت از نيزه و لبان حسين
صحبت نحر آن گلو را کرد
شمر با لشگرى که ترسيده
سر ذبح حسين دعوا کرد
ضربه هاىی که پشت گردن خورد
قامت دختر مرا تا کرد
شاعر: #قاسم_نعمتی
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
#پیامبر_اعظم_ص_شهادت
قد رعنای رسول الله آخر سر شکست
پایه های عرش از این داغِ درد آور شکست
رحمةٌ للعالمین بود و مصیبت ها چشید
صبر کرد و حرمتش در بین هر معبر شکست
جز علی و چند تن دور و برش یاری نبود
در اُحد تنها شد و دندان او آخر شکست
فتنه ی آن دو یهودی عاقبت کاری شد و...
... زهر آتش زد به جان او، دل دختر شکست
گوشه ای از شهر غوغای سقیفه شد بلند
جسم او جان داشت اما حرمت منبر شکست
خواست پیغمبر بگوید باز هم حق با علی است
مردکی پرخاش کرد و قلب پیغمبر شکست
بال خود را بست و سوی عرش اعلی پر کشید
سخت تنها شد امیرالمؤمنین، حیدر شکست
بعد پیغمبر شرر بر خانه ی عصمت زدند
در میان غربت این شهر نیلوفر شکست
در میان دود و آتش با لگد بر در زدند
در شکست و سر شکست و حرمت مادر شکست
بار شیشه دارد این بانو کمی آرام تر
پشت در اصلا چه شد آیینه سرتاسر شکست
پیش چشمان ولی الله زهرا را زدند
پیش همسایه غرور فاتح خیبر شکست
روز عاشورا که شد شبه پیمبر را زدند
با شتاب نیزه، پهلوی علی اکبر شکست
شاعر: #محمدجواد_شیرازی
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
#پیامبر_اعظم_ص_شهادت
از آسمان غم درد آورش زمین افتاد..
همان قبیله که پیغمبرش زمین افتاد
چه با ادب ملک الموت در زد آهسته
ز شرم فاطمه بال و پرش زمین افتاد
دراین دقایق آخر علی علی میکرد
ز احتضار نبی حیدرش زمین افتاد
ز گریه ی حسنینش به گریه افتاد و..
چه اشک ها ز دو چشم ترش زمین افتاد
پدر نگاه به چادر سیاه دختر کرد
مصیبت از نظر آخرش زمین افتاد
چقدر دست به سینه سلام کرد ولی..
ضریح خانه زهرا درش زمین افتاد
نوشته اند کمی بعد قتل پیغمبر..
میان عربده ها دخترش زمین افتاد
لگد به شاخه طوبی که خورد،زود شکست
به پیش چشم همه نوبرش زمین افتاد..
همان علی که چنان کوه بود این همه سال
به خنده گفت کسی... آخرش زمین افتاد!
گریز حرف مرا هرکسی نمیفهمد..
زنی جوان جلوی شوهرش زمین افتاد
شاعر: #سیدپوریا_هاشمی
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
#پیامبر_اعظم_ص_شهادت
آنکه با غمزههای گفتارش
درسآموزِ صد مدرّس بود
در نفسهای آخرِ عمرش
قلم و کاغذی طلب بنمود
چون که میخواست مردمِ دینش
نشوند از مسیر حق، گمراه
خواست در آخرین وصیت خویش
بنویسد: "علی ولیالله"
ناگهان از میان جمعیت
محضر حضرت رسولالله
یک نفر _آنکه دانی و دانم_
گفت "ان الرجل لیهجر"... آه
او که آیات را نمیفهمید
گفت قرآن برای ما کافیست
او نفهمید که کلام رسول
جز کلام خدای سبحان نیست
آن رسولی که گفت: ای مردم!
یک امانت زِ من کنار شماست
اجر پیغمبریِ من، تنها
احترامِ به دخترم زهراست
چند روزی گذشت... مردی که
بر نبی بست تهمتِ هذیان
او که قرآن برای او بس بود
حملهور شد به کوثر قرآن
کوچه آماده، هیزم آماده
یک نفس مانده بود تا آتش
داد زد: ای اهالیِ خانه
یا که بیعت کنید یا آتش...
همه گفتند: فاطمه آنجاست
گفت: فضه، حسن، علی، یا او،
هرکسی پشت درب این خانهست
طعمهی آتش است حتی او
همه گفتند: محسنش پس چه؟
گفت: فرقی نمیکند اصلاً
باید این خانه را بسوزانم
مرد باشد میانِ آن یا زن
چند لحظه سکوت کرد و سپس
چند گامی سوی عقب برگشت
همه گفتند: منصرف شده است
همه گفتند که بخیر گذشت
ناگهان باز سمت خانه دوید
لگدی زد به در...خدا!... مادر
فاطمه بیسپر...خدا!... محسن
در شده شعلهور...خدا!...مادر
شاعر: #حمید_رمی
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
#پیامبر_اعظم_ص_شهادت
تا آفتاب روی نبی در حجاب شد
دل ها ز داغ ماتم عظمی کباب شد
گرد عزا به چهره افلاکیان نشست
از آه فاطمه دل ذرات آب شد
وقتی سه روز جسم نبی روی خاک بود
دنیا به فرق اهل محبت خراب شد
بعد از کناره گیری امت ز اهل بیت
قوم امین مکه دچار عذاب شد
آیا عذاب بدتر از اینکه پس از رسول
بی حرمتی به گفته ی مالک رِقاب شد؟
آیا عذاب بدتر از اینکه به ظلم و جور
دست گره گشای علی در طناب شد؟
آیا عذاب بدتر از اینکه به دست قهر
در خانه هم عزیز علی در نقاب شد؟
از فتنه ای که حرمت خیر النسا شکست
پامال، دین حضرت خیرالمَآب شد
در التهاب آتش در ازدحام ظلم
گلواژه ی کتاب رسالت گلاب شد
زهرا غریب شد علی از او غریب تر
حتی دگر سلام علی بی جواب شد
ای وای آنکه حرمت ختم رسل نداشت
بعد نبی به جای نبی انتخاب شد
آنکس که داشت بر لب خود "حَسْبُنا کتٰاب"
مشمول لعنت ابدی کتاب شد
ای خوش به آن زمان که بگویند از حجاز
آن نور چشم فاطمه پا در رکاب شد
شاعر: حجتالاسلام #سیدروح_الله_مؤید
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
#پیامبر_اعظم_ص_شهادت
شروع واقعه " اِنَّ الرَّجُل لَیَهجُر " بود
دهان طعنه پر از ظلمت و تنفر بود
نداشت در سر خود چشم دیدن حق را
که لاعلاج ترین درد او تکبر بود
نبود غیر حسد در دل خدانشناس
و شرک و جاهلیت میوه اش تمسخر بود
نبود مستحق ناسزا شنیدن ها
کسی که گفته ی او مثل وحی در خور بود
شکسته بود دلی از عناصرالابرار
سقیفه ای که در انصاف سست عنصر بود
به پاس مزد رسالت زدند فاطمه را
به زعم لات و هبل بهترین تشکر بود
نداشت فرق زیادی اگر که با شمشیر...
غلاف قنفذ وحشی بی حیا پر بود
حسن شمرد پس از رفت و آمد دشمن
یکی دو تا نه چهل رد پا به چادر بود
دو ضربه خورد پس از بی هوا کتک خوردن
به روی صورت مادر نشان آجر بود
نبود علت قتل حسن دو جرعه ی سم
که قاتل پسرش روضه ی تحیر بود
شاعر: #علیرضا_خاکساری
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
#پیامبر_اعظم_ص_شهادت
از بس نبی به شخص علی التفات داشت
حتی در احتضار هم از این صفات داشت
خود چشمۀ حیات ولی تشنۀ علی است
گویی از او ارادۀ آب حیات داشت
بوی علی شفای غم و درد مصطفاست
ورنه رسول ، پیش از اینها وفات داشت
سینه به سینه اش دَم آخر نهاد و گفت:
هر کس که حیدریست در عالم نجات داشت
هذیان نداشت خاتم پیغمبران به لب
ذکر علی در آن قلم و آن دوات داشت
محراب را چو غیرِ علی دید در نماز
او را به غِیظ بر حذر از آن صلات داشت
محراب را به شأنِ علی دیده بود و بس
آن رهبری که وقت رکوعش زکات داشت
چون گفت راز خود درِ گوشی بفاطمه
زهرای خسته ، خنده ز شوق ممات داشت
آغوش می گشود برای دو نور عین
از بس به بوسۀ حسنین التفات داشت
با هر نظر حبیب خدا داشت نکته ای
امّا نگاه زینب کبری نکات داشت
تا آخرین نفس نگران حسین بود
گاهی گریز روضۀ آب فرات داشت
در روزهای آخر عمرش ، بقیع را
آگاه از مصائب بعد از وفات داشت
تازه غم و مصائب زهرا شروع شد
آنکه به زیر سایه تمام کُرات داشت
فرمود : دخترم ، بخدا می برم پناه
زان فتنه گر که نقشۀ سیلی برات داشت
تو بازوی علی و علی بازوی خداست
از بازوی شکستۀ تو دین ثبات داشت
شاعر: #محمود_ژولیده
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7