eitaa logo
عجیب و پر ابهام🥶
23.2هزار دنبال‌کننده
20هزار عکس
18.8هزار ویدیو
38 فایل
﷽حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ تعرفه تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/1634205710Cfca0499cd4
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان کوتاه " جایزه " نوشته‌ی : شاهین بهرامی - آره مامان، اگه ایشالا برنده بشم  همونجوری که قبلا بهت گفتم نصف پوله جایزه رو میدم به خیریه و نصفشم میذارم واسه شهریه‌ی دانشگام تو رو خدا دعا کن واسم مامان..‌ این ها را مرجان در گوشی می‌گوید و تماس را به پایان می‌برد. سپس راه می‌افتد به سمت استودیو ضبط مسابقه‌. پس از کمی انتظار مسابقه شروع می‌شود. رقیب مرجان در مسابقه که او هم دختری جوان است به خوبی سؤالات را پاسخ می‌دهد و پابه‌پای مرجان پیش می‌‌آید. مرجان به شدت هیجان و استرس دارد و دل توی دلش نیست. مبلغ جایزه رقم قابل توجهی هست و مرجان نهایت تلاشش را می‌کند تا جایزه را ببرد. ته دلش قرص است به نیت خیری که دارد و می‌داند خدا به خاطر نیت خیرش هم شده به او کمک می‌کند‌. مسابقه به ایستگاه آخر و سوال پایانی می‌رسد که اگر هر کسی پاسخ صحیح بدهد برنده می‌شود. مجری سوال نهایی را می‌پرسد -کارگردان فیلم ناخدا خورشید کیست؟ مرجان وا می‌رود. پاسخ سوال را نمی‌داند و در دل آرزو می‌کند رقیبش هم جواب را نداند‌ تا مجری سوال دیگری را مطرح کند. اما از آن سمت صدا‌ی زنگ می‌آید و رقیب پاسخ می‌دهد. - ناصر تقوایی مجری با هیجان زیادی بلند می‌گوید - آفرین، کاملا درسته خانم بینا شما برنده‌ی نهایی ما هستید و جایزه نقدی این مسابقه به شما تقدیم میشه. سخنان مجری همچنان پتک به سر مرجان  فرود می‌آید، او باورش نمی‌شود به همین راحتی و پس از آن همه تلاش مسابقه را باخته و به حریف واگذار کرده چقدر روی پول جایزه و نیت خیرش و شهریه دانشگاهش حساب کرده بود تا به مادرش که به تنهایی او را بزرگ کرده و به این اینجا رسانده، فشار نیاید. مرجان از خدای خودش به شدت دلگیر بود و در دل میگفت... - باورم نمیشه خدا، من که نیتم خیر بود نصف پول جایزه رو هم گفتم میدم خیریه. چرا بهم کمک نکردی؟ چرا؟ چرا؟ واقعا ناامیدم کردی خدا... آن سو صحبت‌های مجری برنامه همچنان ادامه دارد -خب تشکر میکنم از حضور هر دو شرکت کننده‌ی عزیز و ضمن خدا قوت به خانم مرجان مودت که ایشون هم عالی بودن، تبریک میگم به خانم بهناز بینا و  ‌میخواستم از ایشون بپرسم که البته اگر مایل هستن به ما و بینندگان عزیز بگن با پول جایزه‌شون میخوان چکار کنن خانم بینا نگاهی به مرجان می‌اندازد و لبخندی ‌می‌زند و در پاسخ می‌گوید - اول تشکر میکنم از شما و برنامه‌ی خوبتون و خیلی خوشحالم امروز مهمان این برنامه بودم و خدا رو شکر میکنم  تونستم موفق بشم و این از همه‌ی چی برام مهم‌تر بود. راستش من از اولم اصلا جایزه برام اهمیتی نداشت  و فقط میخواستم خودم و اطلاعاتم رو محک بزنم این که برای جایزه هیچ تصمیم خاصی نگرفتم البته تا قبل از شروع مسابقه بله درسته،  قبل از شروع مسابقه من کاملا  اتفاقی صحبت های خانم مودت رو شنیدم که ظاهرا برای این جایزه و پول برنامه‌های خاص و خوبی دارن و همینجا میخواستم با اجازه‌ی شما و همه‌‌ی بينندگان عزیز، همه‌ی مبلغ مسابقه رو تقدیم کنم به ایشون که امیدوارم از من بپذیرن‌ و... مرجان اما دیگر چیزی نمی‌‌شنید فقط کمی سرش را بالا آورد و به سمت بالا نگریست و بعد سریع با شرم سرش را پایین انداخت. پایان. . 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
داستان کوتاه " جایزه " نوشته‌ی : شاهین بهرامی - آره مامان، اگه ایشالا برنده بشم همونجوری که قبلا بهت گفتم نصف پوله جایزه رو میدم به خیریه و نصفشم میذارم واسه شهریه‌ی دانشگام تو رو خدا دعا کن واسم مامان..‌ این ها را مرجان در گوشی می‌گوید و تماس را به پایان می‌برد. سپس راه می‌افتد به سمت استودیو ضبط مسابقه‌. پس از کمی انتظار مسابقه شروع می‌شود. رقیب مرجان در مسابقه که او هم دختری جوان است به خوبی سؤالات را پاسخ می‌دهد و پابه‌پای مرجان پیش می‌‌آید. مرجان به شدت هیجان و استرس دارد و دل توی دلش نیست. مبلغ جایزه رقم قابل توجهی هست و مرجان نهایت تلاشش را می‌کند تا جایزه را ببرد. ته دلش قرص است به نیت خیری که دارد و می‌داند خدا به خاطر نیت خیرش هم شده به او کمک می‌کند‌. مسابقه به ایستگاه آخر و سوال پایانی می‌رسد که اگر هر کسی پاسخ صحیح بدهد برنده می‌شود. مجری سوال نهایی را می‌پرسد -کارگردان فیلم ناخدا خورشید کیست؟ مرجان وا می‌رود. پاسخ سوال را نمی‌داند و در دل آرزو می‌کند رقیبش هم جواب را نداند‌ تا مجری سوال دیگری را مطرح کند. اما از آن سمت صدا‌ی زنگ می‌آید و رقیب پاسخ می‌دهد. - ناصر تقوایی مجری با هیجان زیادی بلند می‌گوید - آفرین، کاملا درسته خانم بینا شما برنده‌ی نهایی ما هستید و جایزه نقدی این مسابقه به شما تقدیم میشه. سخنان مجری همچنان پتک به سر مرجان فرود می‌آید، او باورش نمی‌شود به همین راحتی و پس از آن همه تلاش مسابقه را باخته و به حریف واگذار کرده چقدر روی پول جایزه و نیت خیرش و شهریه دانشگاهش حساب کرده بود تا به مادرش که به تنهایی او را بزرگ کرده و به این اینجا رسانده، فشار نیاید. مرجان از خدای خودش به شدت دلگیر بود و در دل میگفت... - باورم نمیشه خدا، من که نیتم خیر بود نصف پول جایزه رو هم گفتم میدم خیریه. چرا بهم کمک نکردی؟ چرا؟ چرا؟ واقعا ناامیدم کردی خدا... آن سو صحبت‌های مجری برنامه همچنان ادامه دارد -خب تشکر میکنم از حضور هر دو شرکت کننده‌ی عزیز و ضمن خدا قوت به خانم مرجان مودت که ایشون هم عالی بودن، تبریک میگم به خانم بهناز بینا و ‌میخواستم از ایشون بپرسم که البته اگر مایل هستن به ما و بینندگان عزیز بگن با پول جایزه‌شون میخوان چکار کنن خانم بینا نگاهی به مرجان می‌اندازد و لبخندی ‌می‌زند و در پاسخ می‌گوید - اول تشکر میکنم از شما و برنامه‌ی خوبتون و خیلی خوشحالم امروز مهمان این برنامه بودم و خدا رو شکر میکنم تونستم موفق بشم و این از همه‌ی چی برام مهم‌تر بود. راستش من از اولم اصلا جایزه برام اهمیتی نداشت و فقط میخواستم خودم و اطلاعاتم رو محک بزنم این که برای جایزه هیچ تصمیم خاصی نگرفتم البته تا قبل از شروع مسابقه بله درسته، قبل از شروع مسابقه من کاملا اتفاقی صحبت های خانم مودت رو شنیدم که ظاهرا برای این جایزه و پول برنامه‌های خاص و خوبی دارن و همینجا میخواستم با اجازه‌ی شما و همه‌‌ی بينندگان عزیز، همه‌ی مبلغ مسابقه رو تقدیم کنم به ایشون که امیدوارم از من بپذیرن‌ و... مرجان اما دیگر چیزی نمی‌‌شنید فقط کمی سرش را بالا آورد و به سمت بالا نگریست و بعد سریع با شرم سرش را پایین انداخت. پایان. 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
داستان کوتاه " جایزه " نوشته‌ی : شاهین بهرامی - آره مامان، اگه ایشالا برنده بشم همونجوری که قبلا بهت گفتم نصف پوله جایزه رو میدم به خیریه و نصفشم میذارم واسه شهریه‌ی دانشگام تو رو خدا دعا کن واسم مامان..‌ این ها را مرجان در گوشی می‌گوید و تماس را به پایان می‌برد. سپس راه می‌افتد به سمت استودیو ضبط مسابقه‌. پس از کمی انتظار مسابقه شروع می‌شود. رقیب مرجان در مسابقه که او هم دختری جوان است به خوبی سؤالات را پاسخ می‌دهد و پابه‌پای مرجان پیش می‌‌آید. مرجان به شدت هیجان و استرس دارد و دل توی دلش نیست. مبلغ جایزه رقم قابل توجهی هست و مرجان نهایت تلاشش را می‌کند تا جایزه را ببرد. ته دلش قرص است به نیت خیری که دارد و می‌داند خدا به خاطر نیت خیرش هم شده به او کمک می‌کند‌. مسابقه به ایستگاه آخر و سوال پایانی می‌رسد که اگر هر کسی پاسخ صحیح بدهد برنده می‌شود. مجری سوال نهایی را می‌پرسد -کارگردان فیلم ناخدا خورشید کیست؟ مرجان وا می‌رود. پاسخ سوال را نمی‌داند و در دل آرزو می‌کند رقیبش هم جواب را نداند‌ تا مجری سوال دیگری را مطرح کند. اما از آن سمت صدا‌ی زنگ می‌آید و رقیب پاسخ می‌دهد. - ناصر تقوایی مجری با هیجان زیادی بلند می‌گوید - آفرین، کاملا درسته خانم بینا شما برنده‌ی نهایی ما هستید و جایزه نقدی این مسابقه به شما تقدیم میشه. سخنان مجری همچنان پتک به سر مرجان فرود می‌آید، او باورش نمی‌شود به همین راحتی و پس از آن همه تلاش مسابقه را باخته و به حریف واگذار کرده چقدر روی پول جایزه و نیت خیرش و شهریه دانشگاهش حساب کرده بود تا به مادرش که به تنهایی او را بزرگ کرده و به این اینجا رسانده، فشار نیاید. مرجان از خدای خودش به شدت دلگیر بود و در دل میگفت... - باورم نمیشه خدا، من که نیتم خیر بود نصف پول جایزه رو هم گفتم میدم خیریه. چرا بهم کمک نکردی؟ چرا؟ چرا؟ واقعا ناامیدم کردی خدا... آن سو صحبت‌های مجری برنامه همچنان ادامه دارد -خب تشکر میکنم از حضور هر دو شرکت کننده‌ی عزیز و ضمن خدا قوت به خانم مرجان مودت که ایشون هم عالی بودن، تبریک میگم به خانم بهناز بینا و ‌میخواستم از ایشون بپرسم که البته اگر مایل هستن به ما و بینندگان عزیز بگن با پول جایزه‌شون میخوان چکار کنن خانم بینا نگاهی به مرجان می‌اندازد و لبخندی ‌می‌زند و در پاسخ می‌گوید - اول تشکر میکنم از شما و برنامه‌ی خوبتون و خیلی خوشحالم امروز مهمان این برنامه بودم و خدا رو شکر میکنم تونستم موفق بشم و این از همه‌ی چی برام مهم‌تر بود. راستش من از اولم اصلا جایزه برام اهمیتی نداشت و فقط میخواستم خودم و اطلاعاتم رو محک بزنم این که برای جایزه هیچ تصمیم خاصی نگرفتم البته تا قبل از شروع مسابقه بله درسته، قبل از شروع مسابقه من کاملا اتفاقی صحبت های خانم مودت رو شنیدم که ظاهرا برای این جایزه و پول برنامه‌های خاص و خوبی دارن و همینجا میخواستم با اجازه‌ی شما و همه‌‌ی بينندگان عزیز، همه‌ی مبلغ مسابقه رو تقدیم کنم به ایشون که امیدوارم از من بپذیرن‌ و... مرجان اما دیگر چیزی نمی‌‌شنید فقط کمی سرش را بالا آورد و به سمت بالا نگریست و بعد سریع با شرم سرش را پایین انداخت. پایان. 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
داستان کوتاه " جایزه " نوشته‌ی : شاهین بهرامی - آره مامان، اگه ایشالا برنده بشم همونجوری که قبلا بهت گفتم نصف پوله جایزه رو میدم به خیریه و نصفشم میذارم واسه شهریه‌ی دانشگام تو رو خدا دعا کن واسم مامان..‌ این ها را مرجان در گوشی می‌گوید و تماس را به پایان می‌برد. سپس راه می‌افتد به سمت استودیو ضبط مسابقه‌. پس از کمی انتظار مسابقه شروع می‌شود. رقیب مرجان در مسابقه که او هم دختری جوان است به خوبی سؤالات را پاسخ می‌دهد و پابه‌پای مرجان پیش می‌‌آید. مرجان به شدت هیجان و استرس دارد و دل توی دلش نیست. مبلغ جایزه رقم قابل توجهی هست و مرجان نهایت تلاشش را می‌کند تا جایزه را ببرد. ته دلش قرص است به نیت خیری که دارد و می‌داند خدا به خاطر نیت خیرش هم شده به او کمک می‌کند‌. مسابقه به ایستگاه آخر و سوال پایانی می‌رسد که اگر هر کسی پاسخ صحیح بدهد برنده می‌شود. مجری سوال نهایی را می‌پرسد -کارگردان فیلم ناخدا خورشید کیست؟ مرجان وا می‌رود. پاسخ سوال را نمی‌داند و در دل آرزو می‌کند رقیبش هم جواب را نداند‌ تا مجری سوال دیگری را مطرح کند. اما از آن سمت صدا‌ی زنگ می‌آید و رقیب پاسخ می‌دهد. - ناصر تقوایی مجری با هیجان زیادی بلند می‌گوید - آفرین، کاملا درسته خانم بینا شما برنده‌ی نهایی ما هستید و جایزه نقدی این مسابقه به شما تقدیم میشه. سخنان مجری همچنان پتک به سر مرجان فرود می‌آید، او باورش نمی‌شود به همین راحتی و پس از آن همه تلاش مسابقه را باخته و به حریف واگذار کرده چقدر روی پول جایزه و نیت خیرش و شهریه دانشگاهش حساب کرده بود تا به مادرش که به تنهایی او را بزرگ کرده و به این اینجا رسانده، فشار نیاید. مرجان از خدای خودش به شدت دلگیر بود و در دل میگفت... - باورم نمیشه خدا، من که نیتم خیر بود نصف پول جایزه رو هم گفتم میدم خیریه. چرا بهم کمک نکردی؟ چرا؟ چرا؟ واقعا ناامیدم کردی خدا... آن سو صحبت‌های مجری برنامه همچنان ادامه دارد -خب تشکر میکنم از حضور هر دو شرکت کننده‌ی عزیز و ضمن خدا قوت به خانم مرجان مودت که ایشون هم عالی بودن، تبریک میگم به خانم بهناز بینا و ‌میخواستم از ایشون بپرسم که البته اگر مایل هستن به ما و بینندگان عزیز بگن با پول جایزه‌شون میخوان چکار کنن خانم بینا نگاهی به مرجان می‌اندازد و لبخندی ‌می‌زند و در پاسخ می‌گوید - اول تشکر میکنم از شما و برنامه‌ی خوبتون و خیلی خوشحالم امروز مهمان این برنامه بودم و خدا رو شکر میکنم تونستم موفق بشم و این از همه‌ی چی برام مهم‌تر بود. راستش من از اولم اصلا جایزه برام اهمیتی نداشت و فقط میخواستم خودم و اطلاعاتم رو محک بزنم این که برای جایزه هیچ تصمیم خاصی نگرفتم البته تا قبل از شروع مسابقه بله درسته، قبل از شروع مسابقه من کاملا اتفاقی صحبت های خانم مودت رو شنیدم که ظاهرا برای این جایزه و پول برنامه‌های خاص و خوبی دارن و همینجا میخواستم با اجازه‌ی شما و همه‌‌ی بينندگان عزیز، همه‌ی مبلغ مسابقه رو تقدیم کنم به ایشون که امیدوارم از من بپذیرن‌ و... مرجان اما دیگر چیزی نمی‌‌شنید فقط کمی سرش را بالا آورد و به سمت بالا نگریست و بعد سریع با شرم سرش را پایین انداخت. پایان. 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
داستان کوتاه " جایزه " نوشته‌ی : شاهین بهرامی - آره مامان، اگه ایشالا برنده بشم همونجوری که قبلا بهت گفتم نصف پوله جایزه رو میدم به خیریه و نصفشم میذارم واسه شهریه‌ی دانشگام تو رو خدا دعا کن واسم مامان..‌ این ها را مرجان در گوشی می‌گوید و تماس را به پایان می‌برد. سپس راه می‌افتد به سمت استودیو ضبط مسابقه‌. پس از کمی انتظار مسابقه شروع می‌شود. رقیب مرجان در مسابقه که او هم دختری جوان است به خوبی سؤالات را پاسخ می‌دهد و پابه‌پای مرجان پیش می‌‌آید. مرجان به شدت هیجان و استرس دارد و دل توی دلش نیست. مبلغ جایزه رقم قابل توجهی هست و مرجان نهایت تلاشش را می‌کند تا جایزه را ببرد. ته دلش قرص است به نیت خیری که دارد و می‌داند خدا به خاطر نیت خیرش هم شده به او کمک می‌کند‌. مسابقه به ایستگاه آخر و سوال پایانی می‌رسد که اگر هر کسی پاسخ صحیح بدهد برنده می‌شود. مجری سوال نهایی را می‌پرسد -کارگردان فیلم ناخدا خورشید کیست؟ مرجان وا می‌رود. پاسخ سوال را نمی‌داند و در دل آرزو می‌کند رقیبش هم جواب را نداند‌ تا مجری سوال دیگری را مطرح کند. اما از آن سمت صدا‌ی زنگ می‌آید و رقیب پاسخ می‌دهد. - ناصر تقوایی مجری با هیجان زیادی بلند می‌گوید - آفرین، کاملا درسته خانم بینا شما برنده‌ی نهایی ما هستید و جایزه نقدی این مسابقه به شما تقدیم میشه. سخنان مجری همچنان پتک به سر مرجان فرود می‌آید، او باورش نمی‌شود به همین راحتی و پس از آن همه تلاش مسابقه را باخته و به حریف واگذار کرده چقدر روی پول جایزه و نیت خیرش و شهریه دانشگاهش حساب کرده بود تا به مادرش که به تنهایی او را بزرگ کرده و به این اینجا رسانده، فشار نیاید. مرجان از خدای خودش به شدت دلگیر بود و در دل میگفت... - باورم نمیشه خدا، من که نیتم خیر بود نصف پول جایزه رو هم گفتم میدم خیریه. چرا بهم کمک نکردی؟ چرا؟ چرا؟ واقعا ناامیدم کردی خدا... آن سو صحبت‌های مجری برنامه همچنان ادامه دارد -خب تشکر میکنم از حضور هر دو شرکت کننده‌ی عزیز و ضمن خدا قوت به خانم مرجان مودت که ایشون هم عالی بودن، تبریک میگم به خانم بهناز بینا و ‌میخواستم از ایشون بپرسم که البته اگر مایل هستن به ما و بینندگان عزیز بگن با پول جایزه‌شون میخوان چکار کنن خانم بینا نگاهی به مرجان می‌اندازد و لبخندی ‌می‌زند و در پاسخ می‌گوید - اول تشکر میکنم از شما و برنامه‌ی خوبتون و خیلی خوشحالم امروز مهمان این برنامه بودم و خدا رو شکر میکنم تونستم موفق بشم و این از همه‌ی چی برام مهم‌تر بود. راستش من از اولم اصلا جایزه برام اهمیتی نداشت و فقط میخواستم خودم و اطلاعاتم رو محک بزنم این که برای جایزه هیچ تصمیم خاصی نگرفتم البته تا قبل از شروع مسابقه بله درسته، قبل از شروع مسابقه من کاملا اتفاقی صحبت های خانم مودت رو شنیدم که ظاهرا برای این جایزه و پول برنامه‌های خاص و خوبی دارن و همینجا میخواستم با اجازه‌ی شما و همه‌‌ی بينندگان عزیز، همه‌ی مبلغ مسابقه رو تقدیم کنم به ایشون که امیدوارم از من بپذیرن‌ و... مرجان اما دیگر چیزی نمی‌‌شنید فقط کمی سرش را بالا آورد و به سمت بالا نگریست و بعد سریع با شرم سرش را پایین انداخت. پایان. 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
داستان کوتاه " جایزه " نوشته‌ی : شاهین بهرامی - آره مامان، اگه ایشالا برنده بشم همونجوری که قبلا بهت گفتم نصف پوله جایزه رو میدم به خیریه و نصفشم میذارم واسه شهریه‌ی دانشگام تو رو خدا دعا کن واسم مامان..‌ این ها را مرجان در گوشی می‌گوید و تماس را به پایان می‌برد. سپس راه می‌افتد به سمت استودیو ضبط مسابقه‌. پس از کمی انتظار مسابقه شروع می‌شود. رقیب مرجان در مسابقه که او هم دختری جوان است به خوبی سؤالات را پاسخ می‌دهد و پابه‌پای مرجان پیش می‌‌آید. مرجان به شدت هیجان و استرس دارد و دل توی دلش نیست. مبلغ جایزه رقم قابل توجهی هست و مرجان نهایت تلاشش را می‌کند تا جایزه را ببرد. ته دلش قرص است به نیت خیری که دارد و می‌داند خدا به خاطر نیت خیرش هم شده به او کمک می‌کند‌. مسابقه به ایستگاه آخر و سوال پایانی می‌رسد که اگر هر کسی پاسخ صحیح بدهد برنده می‌شود. مجری سوال نهایی را می‌پرسد -کارگردان فیلم ناخدا خورشید کیست؟ مرجان وا می‌رود. پاسخ سوال را نمی‌داند و در دل آرزو می‌کند رقیبش هم جواب را نداند‌ تا مجری سوال دیگری را مطرح کند. اما از آن سمت صدا‌ی زنگ می‌آید و رقیب پاسخ می‌دهد. - ناصر تقوایی مجری با هیجان زیادی بلند می‌گوید - آفرین، کاملا درسته خانم بینا شما برنده‌ی نهایی ما هستید و جایزه نقدی این مسابقه به شما تقدیم میشه. سخنان مجری همچنان پتک به سر مرجان فرود می‌آید، او باورش نمی‌شود به همین راحتی و پس از آن همه تلاش مسابقه را باخته و به حریف واگذار کرده چقدر روی پول جایزه و نیت خیرش و شهریه دانشگاهش حساب کرده بود تا به مادرش که به تنهایی او را بزرگ کرده و به این اینجا رسانده، فشار نیاید. مرجان از خدای خودش به شدت دلگیر بود و در دل میگفت... - باورم نمیشه خدا، من که نیتم خیر بود نصف پول جایزه رو هم گفتم میدم خیریه. چرا بهم کمک نکردی؟ چرا؟ چرا؟ واقعا ناامیدم کردی خدا... آن سو صحبت‌های مجری برنامه همچنان ادامه دارد -خب تشکر میکنم از حضور هر دو شرکت کننده‌ی عزیز و ضمن خدا قوت به خانم مرجان مودت که ایشون هم عالی بودن، تبریک میگم به خانم بهناز بینا و ‌میخواستم از ایشون بپرسم که البته اگر مایل هستن به ما و بینندگان عزیز بگن با پول جایزه‌شون میخوان چکار کنن خانم بینا نگاهی به مرجان می‌اندازد و لبخندی ‌می‌زند و در پاسخ می‌گوید - اول تشکر میکنم از شما و برنامه‌ی خوبتون و خیلی خوشحالم امروز مهمان این برنامه بودم و خدا رو شکر میکنم تونستم موفق بشم و این از همه‌ی چی برام مهم‌تر بود. راستش من از اولم اصلا جایزه برام اهمیتی نداشت و فقط میخواستم خودم و اطلاعاتم رو محک بزنم این که برای جایزه هیچ تصمیم خاصی نگرفتم البته تا قبل از شروع مسابقه بله درسته، قبل از شروع مسابقه من کاملا اتفاقی صحبت های خانم مودت رو شنیدم که ظاهرا برای این جایزه و پول برنامه‌های خاص و خوبی دارن و همینجا میخواستم با اجازه‌ی شما و همه‌‌ی بينندگان عزیز، همه‌ی مبلغ مسابقه رو تقدیم کنم به ایشون که امیدوارم از من بپذیرن‌ و... مرجان اما دیگر چیزی نمی‌‌شنید فقط کمی سرش را بالا آورد و به سمت بالا نگریست و بعد سریع با شرم سرش را پایین انداخت. پایان. 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
داستان کوتاه " جایزه " نوشته‌ی : شاهین بهرامی - آره مامان، اگه ایشالا برنده بشم همونجوری که قبلا بهت گفتم نصف پوله جایزه رو میدم به خیریه و نصفشم میذارم واسه شهریه‌ی دانشگام تو رو خدا دعا کن واسم مامان..‌ این ها را مرجان در گوشی می‌گوید و تماس را به پایان می‌برد. سپس راه می‌افتد به سمت استودیو ضبط مسابقه‌. پس از کمی انتظار مسابقه شروع می‌شود. رقیب مرجان در مسابقه که او هم دختری جوان است به خوبی سؤالات را پاسخ می‌دهد و پابه‌پای مرجان پیش می‌‌آید. مرجان به شدت هیجان و استرس دارد و دل توی دلش نیست. مبلغ جایزه رقم قابل توجهی هست و مرجان نهایت تلاشش را می‌کند تا جایزه را ببرد. ته دلش قرص است به نیت خیری که دارد و می‌داند خدا به خاطر نیت خیرش هم شده به او کمک می‌کند‌. مسابقه به ایستگاه آخر و سوال پایانی می‌رسد که اگر هر کسی پاسخ صحیح بدهد برنده می‌شود. مجری سوال نهایی را می‌پرسد -کارگردان فیلم ناخدا خورشید کیست؟ مرجان وا می‌رود. پاسخ سوال را نمی‌داند و در دل آرزو می‌کند رقیبش هم جواب را نداند‌ تا مجری سوال دیگری را مطرح کند. اما از آن سمت صدا‌ی زنگ می‌آید و رقیب پاسخ می‌دهد. - ناصر تقوایی مجری با هیجان زیادی بلند می‌گوید - آفرین، کاملا درسته خانم بینا شما برنده‌ی نهایی ما هستید و جایزه نقدی این مسابقه به شما تقدیم میشه. سخنان مجری همچنان پتک به سر مرجان فرود می‌آید، او باورش نمی‌شود به همین راحتی و پس از آن همه تلاش مسابقه را باخته و به حریف واگذار کرده چقدر روی پول جایزه و نیت خیرش و شهریه دانشگاهش حساب کرده بود تا به مادرش که به تنهایی او را بزرگ کرده و به این اینجا رسانده، فشار نیاید. مرجان از خدای خودش به شدت دلگیر بود و در دل میگفت... - باورم نمیشه خدا، من که نیتم خیر بود نصف پول جایزه رو هم گفتم میدم خیریه. چرا بهم کمک نکردی؟ چرا؟ چرا؟ واقعا ناامیدم کردی خدا... آن سو صحبت‌های مجری برنامه همچنان ادامه دارد -خب تشکر میکنم از حضور هر دو شرکت کننده‌ی عزیز و ضمن خدا قوت به خانم مرجان مودت که ایشون هم عالی بودن، تبریک میگم به خانم بهناز بینا و ‌میخواستم از ایشون بپرسم که البته اگر مایل هستن به ما و بینندگان عزیز بگن با پول جایزه‌شون میخوان چکار کنن خانم بینا نگاهی به مرجان می‌اندازد و لبخندی ‌می‌زند و در پاسخ می‌گوید - اول تشکر میکنم از شما و برنامه‌ی خوبتون و خیلی خوشحالم امروز مهمان این برنامه بودم و خدا رو شکر میکنم تونستم موفق بشم و این از همه‌ی چی برام مهم‌تر بود. راستش من از اولم اصلا جایزه برام اهمیتی نداشت و فقط میخواستم خودم و اطلاعاتم رو محک بزنم این که برای جایزه هیچ تصمیم خاصی نگرفتم البته تا قبل از شروع مسابقه بله درسته، قبل از شروع مسابقه من کاملا اتفاقی صحبت های خانم مودت رو شنیدم که ظاهرا برای این جایزه و پول برنامه‌های خاص و خوبی دارن و همینجا میخواستم با اجازه‌ی شما و همه‌‌ی بينندگان عزیز، همه‌ی مبلغ مسابقه رو تقدیم کنم به ایشون که امیدوارم از من بپذیرن‌ و... مرجان اما دیگر چیزی نمی‌‌شنید فقط کمی سرش را بالا آورد و به سمت بالا نگریست و بعد سریع با شرم سرش را پایین انداخت. پایان. 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
داستان کوتاه " جایزه " نوشته‌ی : شاهین بهرامی - آره مامان، اگه ایشالا برنده بشم همونجوری که قبلا بهت گفتم نصف پوله جایزه رو میدم به خیریه و نصفشم میذارم واسه شهریه‌ی دانشگام تو رو خدا دعا کن واسم مامان..‌ این ها را مرجان در گوشی می‌گوید و تماس را به پایان می‌برد. سپس راه می‌افتد به سمت استودیو ضبط مسابقه‌. پس از کمی انتظار مسابقه شروع می‌شود. رقیب مرجان در مسابقه که او هم دختری جوان است به خوبی سؤالات را پاسخ می‌دهد و پابه‌پای مرجان پیش می‌‌آید. مرجان به شدت هیجان و استرس دارد و دل توی دلش نیست. مبلغ جایزه رقم قابل توجهی هست و مرجان نهایت تلاشش را می‌کند تا جایزه را ببرد. ته دلش قرص است به نیت خیری که دارد و می‌داند خدا به خاطر نیت خیرش هم شده به او کمک می‌کند‌. مسابقه به ایستگاه آخر و سوال پایانی می‌رسد که اگر هر کسی پاسخ صحیح بدهد برنده می‌شود. مجری سوال نهایی را می‌پرسد -کارگردان فیلم ناخدا خورشید کیست؟ مرجان وا می‌رود. پاسخ سوال را نمی‌داند و در دل آرزو می‌کند رقیبش هم جواب را نداند‌ تا مجری سوال دیگری را مطرح کند. اما از آن سمت صدا‌ی زنگ می‌آید و رقیب پاسخ می‌دهد. - ناصر تقوایی مجری با هیجان زیادی بلند می‌گوید - آفرین، کاملا درسته خانم بینا شما برنده‌ی نهایی ما هستید و جایزه نقدی این مسابقه به شما تقدیم میشه. سخنان مجری همچنان پتک به سر مرجان فرود می‌آید، او باورش نمی‌شود به همین راحتی و پس از آن همه تلاش مسابقه را باخته و به حریف واگذار کرده چقدر روی پول جایزه و نیت خیرش و شهریه دانشگاهش حساب کرده بود تا به مادرش که به تنهایی او را بزرگ کرده و به این اینجا رسانده، فشار نیاید. مرجان از خدای خودش به شدت دلگیر بود و در دل میگفت... - باورم نمیشه خدا، من که نیتم خیر بود نصف پول جایزه رو هم گفتم میدم خیریه. چرا بهم کمک نکردی؟ چرا؟ چرا؟ واقعا ناامیدم کردی خدا... آن سو صحبت‌های مجری برنامه همچنان ادامه دارد -خب تشکر میکنم از حضور هر دو شرکت کننده‌ی عزیز و ضمن خدا قوت به خانم مرجان مودت که ایشون هم عالی بودن، تبریک میگم به خانم بهناز بینا و ‌میخواستم از ایشون بپرسم که البته اگر مایل هستن به ما و بینندگان عزیز بگن با پول جایزه‌شون میخوان چکار کنن خانم بینا نگاهی به مرجان می‌اندازد و لبخندی ‌می‌زند و در پاسخ می‌گوید - اول تشکر میکنم از شما و برنامه‌ی خوبتون و خیلی خوشحالم امروز مهمان این برنامه بودم و خدا رو شکر میکنم تونستم موفق بشم و این از همه‌ی چی برام مهم‌تر بود. راستش من از اولم اصلا جایزه برام اهمیتی نداشت و فقط میخواستم خودم و اطلاعاتم رو محک بزنم این که برای جایزه هیچ تصمیم خاصی نگرفتم البته تا قبل از شروع مسابقه بله درسته، قبل از شروع مسابقه من کاملا اتفاقی صحبت های خانم مودت رو شنیدم که ظاهرا برای این جایزه و پول برنامه‌های خاص و خوبی دارن و همینجا میخواستم با اجازه‌ی شما و همه‌‌ی بينندگان عزیز، همه‌ی مبلغ مسابقه رو تقدیم کنم به ایشون که امیدوارم از من بپذیرن‌ و... مرجان اما دیگر چیزی نمی‌‌شنید فقط کمی سرش را بالا آورد و به سمت بالا نگریست و بعد سریع با شرم سرش را پایین انداخت. پایان. 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
داستان کوتاه " جایزه " نوشته‌ی : شاهین بهرامی - آره مامان، اگه ایشالا برنده بشم همونجوری که قبلا بهت گفتم نصف پوله جایزه رو میدم به خیریه و نصفشم میذارم واسه شهریه‌ی دانشگام تو رو خدا دعا کن واسم مامان..‌ این ها را مرجان در گوشی می‌گوید و تماس را به پایان می‌برد. سپس راه می‌افتد به سمت استودیو ضبط مسابقه‌. پس از کمی انتظار مسابقه شروع می‌شود. رقیب مرجان در مسابقه که او هم دختری جوان است به خوبی سؤالات را پاسخ می‌دهد و پابه‌پای مرجان پیش می‌‌آید. مرجان به شدت هیجان و استرس دارد و دل توی دلش نیست. مبلغ جایزه رقم قابل توجهی هست و مرجان نهایت تلاشش را می‌کند تا جایزه را ببرد. ته دلش قرص است به نیت خیری که دارد و می‌داند خدا به خاطر نیت خیرش هم شده به او کمک می‌کند‌. مسابقه به ایستگاه آخر و سوال پایانی می‌رسد که اگر هر کسی پاسخ صحیح بدهد برنده می‌شود. مجری سوال نهایی را می‌پرسد -کارگردان فیلم ناخدا خورشید کیست؟ مرجان وا می‌رود. پاسخ سوال را نمی‌داند و در دل آرزو می‌کند رقیبش هم جواب را نداند‌ تا مجری سوال دیگری را مطرح کند. اما از آن سمت صدا‌ی زنگ می‌آید و رقیب پاسخ می‌دهد. - ناصر تقوایی مجری با هیجان زیادی بلند می‌گوید - آفرین، کاملا درسته خانم بینا شما برنده‌ی نهایی ما هستید و جایزه نقدی این مسابقه به شما تقدیم میشه. سخنان مجری همچنان پتک به سر مرجان فرود می‌آید، او باورش نمی‌شود به همین راحتی و پس از آن همه تلاش مسابقه را باخته و به حریف واگذار کرده چقدر روی پول جایزه و نیت خیرش و شهریه دانشگاهش حساب کرده بود تا به مادرش که به تنهایی او را بزرگ کرده و به این اینجا رسانده، فشار نیاید. مرجان از خدای خودش به شدت دلگیر بود و در دل میگفت... - باورم نمیشه خدا، من که نیتم خیر بود نصف پول جایزه رو هم گفتم میدم خیریه. چرا بهم کمک نکردی؟ چرا؟ چرا؟ واقعا ناامیدم کردی خدا... آن سو صحبت‌های مجری برنامه همچنان ادامه دارد -خب تشکر میکنم از حضور هر دو شرکت کننده‌ی عزیز و ضمن خدا قوت به خانم مرجان مودت که ایشون هم عالی بودن، تبریک میگم به خانم بهناز بینا و ‌میخواستم از ایشون بپرسم که البته اگر مایل هستن به ما و بینندگان عزیز بگن با پول جایزه‌شون میخوان چکار کنن خانم بینا نگاهی به مرجان می‌اندازد و لبخندی ‌می‌زند و در پاسخ می‌گوید - اول تشکر میکنم از شما و برنامه‌ی خوبتون و خیلی خوشحالم امروز مهمان این برنامه بودم و خدا رو شکر میکنم تونستم موفق بشم و این از همه‌ی چی برام مهم‌تر بود. راستش من از اولم اصلا جایزه برام اهمیتی نداشت و فقط میخواستم خودم و اطلاعاتم رو محک بزنم این که برای جایزه هیچ تصمیم خاصی نگرفتم البته تا قبل از شروع مسابقه بله درسته، قبل از شروع مسابقه من کاملا اتفاقی صحبت های خانم مودت رو شنیدم که ظاهرا برای این جایزه و پول برنامه‌های خاص و خوبی دارن و همینجا میخواستم با اجازه‌ی شما و همه‌‌ی بينندگان عزیز، همه‌ی مبلغ مسابقه رو تقدیم کنم به ایشون که امیدوارم از من بپذیرن‌ و... مرجان اما دیگر چیزی نمی‌‌شنید فقط کمی سرش را بالا آورد و به سمت بالا نگریست و بعد سریع با شرم سرش را پایین انداخت. پایان. 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
داستان کوتاه " جایزه " نوشته‌ی : شاهین بهرامی - آره مامان، اگه ایشالا برنده بشم همونجوری که قبلا بهت گفتم نصف پوله جایزه رو میدم به خیریه و نصفشم میذارم واسه شهریه‌ی دانشگام تو رو خدا دعا کن واسم مامان..‌ این ها را مرجان در گوشی می‌گوید و تماس را به پایان می‌برد. سپس راه می‌افتد به سمت استودیو ضبط مسابقه‌. پس از کمی انتظار مسابقه شروع می‌شود. رقیب مرجان در مسابقه که او هم دختری جوان است به خوبی سؤالات را پاسخ می‌دهد و پابه‌پای مرجان پیش می‌‌آید. مرجان به شدت هیجان و استرس دارد و دل توی دلش نیست. مبلغ جایزه رقم قابل توجهی هست و مرجان نهایت تلاشش را می‌کند تا جایزه را ببرد. ته دلش قرص است به نیت خیری که دارد و می‌داند خدا به خاطر نیت خیرش هم شده به او کمک می‌کند‌. مسابقه به ایستگاه آخر و سوال پایانی می‌رسد که اگر هر کسی پاسخ صحیح بدهد برنده می‌شود. مجری سوال نهایی را می‌پرسد -کارگردان فیلم ناخدا خورشید کیست؟ مرجان وا می‌رود. پاسخ سوال را نمی‌داند و در دل آرزو می‌کند رقیبش هم جواب را نداند‌ تا مجری سوال دیگری را مطرح کند. اما از آن سمت صدا‌ی زنگ می‌آید و رقیب پاسخ می‌دهد. - ناصر تقوایی مجری با هیجان زیادی بلند می‌گوید - آفرین، کاملا درسته خانم بینا شما برنده‌ی نهایی ما هستید و جایزه نقدی این مسابقه به شما تقدیم میشه. سخنان مجری همچنان پتک به سر مرجان فرود می‌آید، او باورش نمی‌شود به همین راحتی و پس از آن همه تلاش مسابقه را باخته و به حریف واگذار کرده چقدر روی پول جایزه و نیت خیرش و شهریه دانشگاهش حساب کرده بود تا به مادرش که به تنهایی او را بزرگ کرده و به این اینجا رسانده، فشار نیاید. مرجان از خدای خودش به شدت دلگیر بود و در دل میگفت... - باورم نمیشه خدا، من که نیتم خیر بود نصف پول جایزه رو هم گفتم میدم خیریه. چرا بهم کمک نکردی؟ چرا؟ چرا؟ واقعا ناامیدم کردی خدا... آن سو صحبت‌های مجری برنامه همچنان ادامه دارد -خب تشکر میکنم از حضور هر دو شرکت کننده‌ی عزیز و ضمن خدا قوت به خانم مرجان مودت که ایشون هم عالی بودن، تبریک میگم به خانم بهناز بینا و ‌میخواستم از ایشون بپرسم که البته اگر مایل هستن به ما و بینندگان عزیز بگن با پول جایزه‌شون میخوان چکار کنن خانم بینا نگاهی به مرجان می‌اندازد و لبخندی ‌می‌زند و در پاسخ می‌گوید - اول تشکر میکنم از شما و برنامه‌ی خوبتون و خیلی خوشحالم امروز مهمان این برنامه بودم و خدا رو شکر میکنم تونستم موفق بشم و این از همه‌ی چی برام مهم‌تر بود. راستش من از اولم اصلا جایزه برام اهمیتی نداشت و فقط میخواستم خودم و اطلاعاتم رو محک بزنم این که برای جایزه هیچ تصمیم خاصی نگرفتم البته تا قبل از شروع مسابقه بله درسته، قبل از شروع مسابقه من کاملا اتفاقی صحبت های خانم مودت رو شنیدم که ظاهرا برای این جایزه و پول برنامه‌های خاص و خوبی دارن و همینجا میخواستم با اجازه‌ی شما و همه‌‌ی بينندگان عزیز، همه‌ی مبلغ مسابقه رو تقدیم کنم به ایشون که امیدوارم از من بپذیرن‌ و... مرجان اما دیگر چیزی نمی‌‌شنید فقط کمی سرش را بالا آورد و به سمت بالا نگریست و بعد سریع با شرم سرش را پایین انداخت. پایان. 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
داستان کوتاه " جایزه " نوشته‌ی : شاهین بهرامی - آره مامان، اگه ایشالا برنده بشم همونجوری که قبلا بهت گفتم نصف پوله جایزه رو میدم به خیریه و نصفشم میذارم واسه شهریه‌ی دانشگام تو رو خدا دعا کن واسم مامان..‌ این ها را مرجان در گوشی می‌گوید و تماس را به پایان می‌برد. سپس راه می‌افتد به سمت استودیو ضبط مسابقه‌. پس از کمی انتظار مسابقه شروع می‌شود. رقیب مرجان در مسابقه که او هم دختری جوان است به خوبی سؤالات را پاسخ می‌دهد و پابه‌پای مرجان پیش می‌‌آید. مرجان به شدت هیجان و استرس دارد و دل توی دلش نیست. مبلغ جایزه رقم قابل توجهی هست و مرجان نهایت تلاشش را می‌کند تا جایزه را ببرد. ته دلش قرص است به نیت خیری که دارد و می‌داند خدا به خاطر نیت خیرش هم شده به او کمک می‌کند‌. مسابقه به ایستگاه آخر و سوال پایانی می‌رسد که اگر هر کسی پاسخ صحیح بدهد برنده می‌شود. مجری سوال نهایی را می‌پرسد -کارگردان فیلم ناخدا خورشید کیست؟ مرجان وا می‌رود. پاسخ سوال را نمی‌داند و در دل آرزو می‌کند رقیبش هم جواب را نداند‌ تا مجری سوال دیگری را مطرح کند. اما از آن سمت صدا‌ی زنگ می‌آید و رقیب پاسخ می‌دهد. - ناصر تقوایی مجری با هیجان زیادی بلند می‌گوید - آفرین، کاملا درسته خانم بینا شما برنده‌ی نهایی ما هستید و جایزه نقدی این مسابقه به شما تقدیم میشه. سخنان مجری همچنان پتک به سر مرجان فرود می‌آید، او باورش نمی‌شود به همین راحتی و پس از آن همه تلاش مسابقه را باخته و به حریف واگذار کرده چقدر روی پول جایزه و نیت خیرش و شهریه دانشگاهش حساب کرده بود تا به مادرش که به تنهایی او را بزرگ کرده و به این اینجا رسانده، فشار نیاید. مرجان از خدای خودش به شدت دلگیر بود و در دل میگفت... - باورم نمیشه خدا، من که نیتم خیر بود نصف پول جایزه رو هم گفتم میدم خیریه. چرا بهم کمک نکردی؟ چرا؟ چرا؟ واقعا ناامیدم کردی خدا... آن سو صحبت‌های مجری برنامه همچنان ادامه دارد -خب تشکر میکنم از حضور هر دو شرکت کننده‌ی عزیز و ضمن خدا قوت به خانم مرجان مودت که ایشون هم عالی بودن، تبریک میگم به خانم بهناز بینا و ‌میخواستم از ایشون بپرسم که البته اگر مایل هستن به ما و بینندگان عزیز بگن با پول جایزه‌شون میخوان چکار کنن خانم بینا نگاهی به مرجان می‌اندازد و لبخندی ‌می‌زند و در پاسخ می‌گوید - اول تشکر میکنم از شما و برنامه‌ی خوبتون و خیلی خوشحالم امروز مهمان این برنامه بودم و خدا رو شکر میکنم تونستم موفق بشم و این از همه‌ی چی برام مهم‌تر بود. راستش من از اولم اصلا جایزه برام اهمیتی نداشت و فقط میخواستم خودم و اطلاعاتم رو محک بزنم این که برای جایزه هیچ تصمیم خاصی نگرفتم البته تا قبل از شروع مسابقه بله درسته، قبل از شروع مسابقه من کاملا اتفاقی صحبت های خانم مودت رو شنیدم که ظاهرا برای این جایزه و پول برنامه‌های خاص و خوبی دارن و همینجا میخواستم با اجازه‌ی شما و همه‌‌ی بينندگان عزیز، همه‌ی مبلغ مسابقه رو تقدیم کنم به ایشون که امیدوارم از من بپذیرن‌ و... مرجان اما دیگر چیزی نمی‌‌شنید فقط کمی سرش را بالا آورد و به سمت بالا نگریست و بعد سریع با شرم سرش را پایین انداخت. پایان. 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
داستان کوتاه " جایزه " نوشته‌ی : شاهین بهرامی - آره مامان، اگه ایشالا برنده بشم همونجوری که قبلا بهت گفتم نصف پوله جایزه رو میدم به خیریه و نصفشم میذارم واسه شهریه‌ی دانشگام تو رو خدا دعا کن واسم مامان..‌ این ها را مرجان در گوشی می‌گوید و تماس را به پایان می‌برد. سپس راه می‌افتد به سمت استودیو ضبط مسابقه‌. پس از کمی انتظار مسابقه شروع می‌شود. رقیب مرجان در مسابقه که او هم دختری جوان است به خوبی سؤالات را پاسخ می‌دهد و پابه‌پای مرجان پیش می‌‌آید. مرجان به شدت هیجان و استرس دارد و دل توی دلش نیست. مبلغ جایزه رقم قابل توجهی هست و مرجان نهایت تلاشش را می‌کند تا جایزه را ببرد. ته دلش قرص است به نیت خیری که دارد و می‌داند خدا به خاطر نیت خیرش هم شده به او کمک می‌کند‌. مسابقه به ایستگاه آخر و سوال پایانی می‌رسد که اگر هر کسی پاسخ صحیح بدهد برنده می‌شود. مجری سوال نهایی را می‌پرسد -کارگردان فیلم ناخدا خورشید کیست؟ مرجان وا می‌رود. پاسخ سوال را نمی‌داند و در دل آرزو می‌کند رقیبش هم جواب را نداند‌ تا مجری سوال دیگری را مطرح کند. اما از آن سمت صدا‌ی زنگ می‌آید و رقیب پاسخ می‌دهد. - ناصر تقوایی مجری با هیجان زیادی بلند می‌گوید - آفرین، کاملا درسته خانم بینا شما برنده‌ی نهایی ما هستید و جایزه نقدی این مسابقه به شما تقدیم میشه. سخنان مجری همچنان پتک به سر مرجان فرود می‌آید، او باورش نمی‌شود به همین راحتی و پس از آن همه تلاش مسابقه را باخته و به حریف واگذار کرده چقدر روی پول جایزه و نیت خیرش و شهریه دانشگاهش حساب کرده بود تا به مادرش که به تنهایی او را بزرگ کرده و به این اینجا رسانده، فشار نیاید. مرجان از خدای خودش به شدت دلگیر بود و در دل میگفت... - باورم نمیشه خدا، من که نیتم خیر بود نصف پول جایزه رو هم گفتم میدم خیریه. چرا بهم کمک نکردی؟ چرا؟ چرا؟ واقعا ناامیدم کردی خدا... آن سو صحبت‌های مجری برنامه همچنان ادامه دارد -خب تشکر میکنم از حضور هر دو شرکت کننده‌ی عزیز و ضمن خدا قوت به خانم مرجان مودت که ایشون هم عالی بودن، تبریک میگم به خانم بهناز بینا و ‌میخواستم از ایشون بپرسم که البته اگر مایل هستن به ما و بینندگان عزیز بگن با پول جایزه‌شون میخوان چکار کنن خانم بینا نگاهی به مرجان می‌اندازد و لبخندی ‌می‌زند و در پاسخ می‌گوید - اول تشکر میکنم از شما و برنامه‌ی خوبتون و خیلی خوشحالم امروز مهمان این برنامه بودم و خدا رو شکر میکنم تونستم موفق بشم و این از همه‌ی چی برام مهم‌تر بود. راستش من از اولم اصلا جایزه برام اهمیتی نداشت و فقط میخواستم خودم و اطلاعاتم رو محک بزنم این که برای جایزه هیچ تصمیم خاصی نگرفتم البته تا قبل از شروع مسابقه بله درسته، قبل از شروع مسابقه من کاملا اتفاقی صحبت های خانم مودت رو شنیدم که ظاهرا برای این جایزه و پول برنامه‌های خاص و خوبی دارن و همینجا میخواستم با اجازه‌ی شما و همه‌‌ی بينندگان عزیز، همه‌ی مبلغ مسابقه رو تقدیم کنم به ایشون که امیدوارم از من بپذیرن‌ و... مرجان اما دیگر چیزی نمی‌‌شنید فقط کمی سرش را بالا آورد و به سمت بالا نگریست و بعد سریع با شرم سرش را پایین انداخت. پایان. 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
هدایت شده از تبلیغات 🔺
🔴درآمد 10 میلیونی یک خانم از 🔴 پیامش اینه حتما بخون✅👇 من هیچ درآمدی نداشتم و بیرون از خونه هم نمیتونستم برم و نمی‌دونستم چیکار کنم 😔 یه روز دوستم تو ایتا یه کانال بهم معرفی کرد.. دیدم دارن آموزش میدن چطوری توخونه با یک میلیون تومن سرمایه بتونیم 500هزارتومان درآمد داشته باشیم .. ۳ ماه قبل شروع کردم آموزش دیدم و الان ماهانه از بازار 10 میلیون درآمد دارم. لینک کانال شون رو براتون میذارم ، هم میدن ،حتما عضوشید 👇 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2877882585C2b9658acd8 دریافت جوایز : لپتاپ و گوشی سامسونگ و.
هدایت شده از 🦋خصوصی 🦋
من تازه عروسم هرشب پاگشادعوتم🧕 شوهرم میگه تو کل فامیل تکه👌😍 چه کیفی میده، از بس دورم جمع میشن😎 منم نمیگم بهشون که از کجا میگیرم و خوشگلمو😅😉 اما اینبارو لینکشو میگذارم مدیون نشم👇شماهم ببینید👇👇 https://eitaa.com/pooshak_mersana/26281 https://eitaa.com/pooshak_mersana/26281 و کلی هم داره😍
هدایت شده از تبلیغات 🔺
💣 درمان شو ؛ شِمش طلا بگیر این کانال برای تو طلا گذاشت ! 👇 https://eitaa.com/joinchat/2690974064C9bfb349624