🌹🍃
"لوئيز هی" مے گويد:
دليل اينكه نمے خنديد،آن نيست كه
پير شده ايد، شما پير مي شويد
چون نمے خنديد!
خنديدن یک نيايش است
اگر بتوانے بخندے، آموخته اے
كه چگونه نيايش كنی.
سرور و شادے، خداے درون فرد است
كه از اعماق او برخاسته و متجلے مے شود!
خنده موسيقے زندگے است.
هر قدر بيشتر بتوانيم در خود و ديگران شادے بيافزاييم، دنياے بهترے خواهيم داشت
"شكسپير" مے گويد:
افرادے كه توانايے لبخند زدن و خنديدن دارند، موجوداتي برتر هستند
یادت نگه دار این فرمول را :
شادے اگر تقسيم شود
دو برابر مے شود
غم اگر تقسيم شود
نصف مے شود
پس ضرر نمے كنی
از هم اكنون لبخند زدن را تجربه كن،تمرین ڪن☺️
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هیچکس ﺭﺍ
ﺑﻬﺘﺮین ﺯﻧﺪگیتان ﺧﻄـــــﺎﺏ ﻧﮑنید ...
ﯾﺎﺩتان ﺑﺎﺷﺪ،
ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺑﻬﺘـــــﺮﯾﻦ ﮐﻪ ﺧﻄﺎﺏ ﺷﻮﻧﺪ ﺧﯿﺎﻻﺗﯽ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ .. ﻫﻮﺍ ﺑﺮﺷـــــﺎﻥ
ﻣﯿﺪﺍﺭﺩ ﻭ شما ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺟﻬـــــﺖ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻣﯿﺒﺮﻧﺪ ...
ﺁﺩﻣﻬﺎ ﮐﻪ ﻣﻬﻢ ﺗﻠﻘـــــﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﺗﻐﯿﯿﺮتان ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ .
ﺁن وﻗﺖ شما ﻣﯿﻤﺎنید ﻭ ﯾﮏ ﺩﻭﮔﺎنگی ﺷﺨـــــﺼﯿﺖ.
ﯾﺎﺩتان ﺑﺎﺷﺪ
ﮐﺴﯽ ﺑﻬﺘﺮین ﺯﻧﺪگیتان ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ..
ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺷﻬﺎﯼ ﭘﯿﺶ ﭘﺎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﭘﻨﺎﻩ ﻧﺒﺮید.
ﻫﺮ ﺗﺎﺯﻩ ﻭﺍﺭﺩ ، ﺭﻧﺠﯽ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺳﺖ .
ﯾﺎﺩتان ﺑﺎﺷﺪ ﺗﺎﺯﻩ ﻭﺍﺭﺩﻫﺎ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺵ شما ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ ...
ﺩﺳﺖ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ تان ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺩﺭﺍﺯ نکنید ﺗﺎ ﻣﻨﺖ ﻫﯿﭻ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﯼ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ تان نباشد
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌸💖🌸💖🌸💖🌸💖🌸💖
دوست عجب امنیت خوبی ست
میتوانی با او خودِ خودت باشی
میتوانی دردهایت را …
هرچندناچیز …
هرچند گران …
بی خجالت با او در میان بگذاری
از حماقت هایت بگویی …
دوست انتخاب آزاد توست،
اختیار توست
نامش را در شناسنامه ات نمی نویسند
نامت را در شناسنامه اش نمی نویسند
دوست عرف نیست …
عادت نیست …
معذوریت نیست …
دوست از هر نسبتی مبراست …
دوست سایبان دلچسبی ست
تا خستگی ات را با او به فراموشی بسپاری
به سلامتی همه دوستهای خوب
🌸💖🌸💖🌸💖🌸💖🌸💖
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚪️✨در این شب عزیز
🕊✨بالاترین آرزویم
⚪️✨براتـ♥️ـون اینہ کہ
🕊✨حاجت دلتون
⚪️✨با حکمت خدا یکی باشہ...
🕊✨شبتـ♥️ــون خوش😊✋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸سبد امروز را پُرمیکنیم
🌷ازمحبت دوستی و
🌸عشق و امید
🌷ومیخوانیم سرود
🌸خوشبختی را
🌷به اميد آنكه اطرافمان
🌸پرازشکوفہ های اجابت
🌷وعشق و برکت شود...
🌸روزتـون عالی و بینظیر
💎در عهد قدیم کشیشان عبای تنگ و ناراحتی به تن می کردند و این نشانهی آن بود که تن یک مرد روحانی باید مقید به قیود شرع بوده و همواره از نعمت و راحت دنیوی کناره جویی کند.
ولى در عهد ما کار دگرگونه شده و به طوری که می بینید جامه ی آنها گشاد و فراخ و از پارچه های نرم و لطیف دوخته می شود و در برش قبا و لبادهی خود از آخرین مد سال استفاده می کنند. با این وضع لباس اخلاقشان هم تغییر یافته، به طوری که از ارتکاب هرگونه عمل پستی، آن هم در کوچه و بازار بیم و هراس بدل راه نمی دهند. مال مردم می خورند و به عرض و ناموسشان تعدی روا میدارند.
در ازای درهم و دینار، حکم به باطل می دهند و حق و عدالت را زیر پای مینهند. روحانیان و رهبانان قدیم روح مردم را تزکیه می کردند. کشیش های کنونی زن مرد را ناپاک میکنند و بیت المال را غارت مینمایند.
#جووانی_بوکاچیو
کتاب: دکامرون
مترجم: #محمد_قاضی
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💎«ظالم باید تنها بماند»
نشستن با مردم ظالم و دوستی و مراودت با ایشان خطایی عظیم است و افزون بر دیگران خودِ شخص را هم زیان میرساند زیرا مردم او را در شمار ظالمان مینهند.
ظالم باید تنها بماند. اگر جماعتی بسیار به سبب منافع و بهرهمندی از غارت ظالم به گِرد او جمع شوند و ایشان را هیچ باک نباشد که با ظالمان بنشینند این تقویت ظلم است.
اگر هیچ کاری در دفع ظلم نمیتوان کرد حداقل پرهیز از جانبداری و همراهی و مراودت ضروری است.
از سقراط پرسیدند: کی ظلم و جور از عالم برمیافتد و عدالت حاکم میشود. سقراط گفت: عدالت زمانی حاکم میشود که وقتی ظلمی بر کسی وارد میشود آنها که ظلم بر ایشان وارد نشده همانقدر متغیّر و رنجیده شوند که شخصِ ستمدیده.
✍ دکتر الهی قمشه ای
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💎گناهکار و قدیس هر دو بازنده اند.
آسوده باش و همه چیز را در مورد گناه و تقدس فراموش کن.
زیرا هر دو با هم تمام شادی های انسانی را نابود میکنند.
گناهکار مدام احساس گناه میکند، از این رو شادی اش از بین میرود. کسی که فکر میکند کار اشتباهی کرده و مجرم است چگونه میتواند عشق بورزد، آواز بخواند یا برقصد؟
کسی هم که فکر میکند قدیس است نمیتواند خوشحال باشد.
زیرا میترسد اگر لذت ببرد شاید تقدسش را از دست بدهد.
اگر بخندد ممکن است سقوط کند. نمیتواند برقصد زیرا ممکن است او را منحرف کند.
نمیتواند دست کسی را بگیرد زیرا ممکن است عاشق شود و امیال سرکوب شده ظاهر شوند.
گناهکار و قدیس هر دو بازنده اند.
👤 اوشو
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💎در یکی از روستاهای کوهستانی "دیاربکر" ترکیه، آموزگار دبستانی بنام احمد در درس ریاضی به شاگردانش میگوید که اگر در یک کاسه 10 عدد توت فرنگی باشد، در 5 کاسه چند عدد توت فرنگی داریم؟
دانش آموزان: آقا اجازه، توت فرنگی چیه؟
معلم: شما نمیدانید توت فرنگی چیه؟
دانش آموزان: ما تابحال توت فرنگی ندیده ایم.
معلم فکری به نظرش میرسد، مقداری از خاک آن روستا را به یک مؤسسه کشت و صنعت در شهر "بورسا" فرستاده و از آنها سوال میکند که آیا این خاک برای کشت توت فرنگی مناسب است یا نه؟
آن مؤسسه پاسخ میدهد که این خاک و آب و هوای دیاربکر برای کشت توت فرنگی مناسب بوده و همچنین مقداری بوته توت فرنگی و دستورالعمل کاشت و داشت محصول را برای وی میفرستد.
معلم بچه ها را به حیاط مدرسه برده و طرز کاشتن بوتههای توت فرنگی را به دانش آموزان یاد میدهد و به آنها میگوید که امسال از شما امتحان ریاضی نخواهم گرفت.
بجای آن به هر کدام از شما چهار بوته توت فرنگی میدهم که آنها را به خانه برده و کاشت آنها را همانطوری که یاد گرفتهاید، به پدر و مادرتان یاد بدهید.
وقتی که توت فرنگیها رسیدند آنها را توی بشقاب گذاشته و به مدرسه میآورید.
برای هر 10 عدد توت فرنگی یک نمره خواهید گرفت.
وقتی میوه ها رسیدند، بچهها آنها را در بشقابی گذاشته و به مدرسه آوردند.
معلم میپرسد که مزهشان چطور بود؟ بچه ها میگویند که چون پای نمره در میان بود، اصلا از آنها نخورده ایم.
معلم میخندد و میگوید همه شما نمره کامل را میگیرید، میتوانید بخورید.
بچه ها با ولعی شیرین توت فرنگیها را میخورند.
بعد از دو سال از آن ماجرا، مردم آن روستایی که تا به آن زمان توت فرنگی ندیده بودند، در بازارهای محلیشان، توت فرنگی میفروشند.
معلم بودن یعنی این...
فقط روی تخته سیاه آموزش ضرب و تقسیم نیست.
معلم بودن شاید از خود اثری برجا گذاشتن باشد.
پس بیاییم در زندگی اثری از خود بجا بگذاریم.
بیایم زندگی مردم را به سمت شادی تغییر دهیم.
کاری کنیم بعد از مرگمان ما را بخاطر بیارند...
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💎فکر کنم همون چند تارموی سفید شقیقه ام یا چهارتا چروک پای چشمم وادارش کرد خطاب به من بگوید: حاجی!!! حالا تصور کنین من رو داشتم خودم را قیاس میکردم با راننده مسافرکشی که وسط سوز سرما قرار بود چند خیابان همراهیش کنم ،بین فاصله پایین کشیدن شیشه سمت خودش و هجوم خنکای شب به ماشین شتابزده گفت که نون آور خانواده ست و از بخت سیاهش کارش را هم از دست داده است و این شده آخر و عاقبتش و یک الهی شکر غلیظ هم ته معرفی طوطی وار از خودش....
بسته سیگار را سمتم گرفت و قبل از روشن شدن نتیجه تعارفش یک نخ به لب گذاشت و نجواکنان گفت با اجازه حاجی و عجولانه بدون کسب جواز کبریتی گیراند و عمیق پک زد
اذیت که نمیشین و دودش را یله کرد وسط شیشه بخار گرفته جلو وچه پرشتاب دود به طرف بیرون گریخت
حاجی به نظرت این برجام و این تحولات و اعتراضات تهش چی میشه اصلا حال ما بهترمیشه ؟
حالا وقتش بود که حاجی بودنم را با چندکلمه قلمبه و دور از فهمش بکوبونم وسط فرق سرش
بی مقدمه پرسیدم به نظرت راه و روش حاکمان واسه سوار شدن بر گرده ی نحیف رعیت چی بوده؟ و اصلا چرا اونا حاکمند و ما محکوم؟
درست مثل خودش، مجالی برای پاسخ ندادم وگفتم ببین چرا حاکمان مصر باستان سر ملت رو گرم ساختن بناهای عظیم میکردن؟ یا هیتلر چه نفعی براش داشت که ملتشو درگیر جنگ کرد ؟ مثلا پیامبر چرا رعیت الله رو فرستاد پی ترویج دین و کشورگشایی؟ یا امروزیتر بگم چرا آدما رو درگیر جهان های موازی کردن و این قصه آدم فضاییها؟ یا همه ادیان چرا امید به ظهور یک منجی رو توی دل مظلومان کاشتن؟
انگشتانش که ولوم پخش را صفرکرد تاثیر سوالم را توی نیم رخ چهره اش دیدم
حالافاصله پک زدن هایش به سیگار بیشتر شده بود و ذهنش درگیر !!
گفتم اما الان دیگه خلایق این کره منحوس خاکی کمابیش چشم و گوششان باز شده است و نه اعجاز باور دارند و نه جونشون رو واسه بهشت موهوم مفت بازی میکنند و چی بهتر از همه چیز جواب میده؟ و متعاقبا و سریع گفتم بلاتکلیفی!! اینکه اینقدر به مردم امید بدی و هی ناامیدشون کنی که بلاتکلیف بشن که افسرده بشن و گفتم همش همینه ،فرمول حکومت کردن بر مردم ایجاد یاس و نومیدی و حس بلاتکلیفیه!!
نفسی که تازه کردم طعم توتون سیگار راننده را میداد گفتم ببین اگه دنیا محل گذره؛ اگه موقتیه و اگه بحث سودکلانی نیست چرا این به اصطلاح حاکمان ، وقت باارزش و زمان گذرای دنیا رو ول کردن و نگران سود و ضرر ما رعیت شدن و ما رو بحال خودمان رها نمیکنند ؟ کی گفته اونا اینقدر فداکاری کنند و الاف خیروشر زندگی فانی ما باشند؟
تهش گفتم اخوی فکرتو درگیر این خزعبلات نکن
ارضا شده بودم که بزرگتر بودنم را به رخ مبارکش کشیده بودم اسکناس را وقتی ترمز زد روی داشبوردش گذاشتم و پیاده شدم توی تاریکی خیابان گیراندن دوباره کبریتش را دیدم وخروج دودغلیظ سفید از شیشه سمت راننده
#حمیدمحبی
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از گسترده 5 ستاره 🌟🌟🌟🌟🌟
+ به به چه بوی عطری😍 چه گرم و آرامش بخش😌
- ممنون مژده جان☺️ من تو سرما عطرای گرم میزنم تو گرما عطرای سرد، خیلیییی آرامش بخش میشن🤩
+ چه خوب نمیدونستم، از کجا میگیری عطراتون⁉️
- از فروشگاه عطر خاتم، هم عطرای خیلی خوشبویی دارن، هم تسترهای عالی دارن، هم قیمتشونم مناسبه😁
+ چه خوب آدرسش رو لطفا بده☺️🙏
- چشم عزیزم این لینک کانال ایتاشونه👇
https://eitaa.com/joinchat/471072914C421ded4c37
💖عطــر شما معرف شخصیته تونه💖
داستان کوتاه " جایزه "
نوشتهی : شاهین بهرامی
- آره مامان، اگه ایشالا برنده بشم همونجوری که قبلا بهت گفتم نصف پوله جایزه رو میدم به خیریه و نصفشم میذارم واسه شهریهی دانشگام
تو رو خدا دعا کن واسم مامان..
این ها را مرجان در گوشی میگوید و تماس را به پایان میبرد. سپس راه میافتد به سمت استودیو ضبط مسابقه.
پس از کمی انتظار مسابقه شروع میشود.
رقیب مرجان در مسابقه که او هم دختری جوان است به خوبی سؤالات را پاسخ میدهد و پابهپای مرجان پیش میآید.
مرجان به شدت هیجان و استرس دارد و دل توی دلش نیست.
مبلغ جایزه رقم قابل توجهی هست و مرجان نهایت تلاشش را میکند تا جایزه را ببرد.
ته دلش قرص است به نیت خیری که دارد و میداند خدا به خاطر نیت خیرش هم شده به او کمک میکند.
مسابقه به ایستگاه آخر و سوال پایانی میرسد که اگر هر کسی پاسخ صحیح بدهد برنده میشود.
مجری سوال نهایی را میپرسد
-کارگردان فیلم ناخدا خورشید کیست؟
مرجان وا میرود.
پاسخ سوال را نمیداند و در دل آرزو میکند رقیبش هم جواب را نداند تا مجری سوال دیگری را مطرح کند.
اما از آن سمت صدای زنگ میآید و رقیب پاسخ میدهد.
- ناصر تقوایی
مجری با هیجان زیادی بلند میگوید
- آفرین، کاملا درسته
خانم بینا شما برندهی نهایی ما هستید و جایزه نقدی این مسابقه به شما تقدیم میشه.
سخنان مجری همچنان پتک به سر مرجان فرود میآید، او باورش نمیشود به همین راحتی و پس از آن همه تلاش مسابقه را باخته و به حریف واگذار کرده
چقدر روی پول جایزه و نیت خیرش و شهریه دانشگاهش حساب کرده بود تا به مادرش که به تنهایی او را بزرگ کرده و به این اینجا رسانده، فشار نیاید.
مرجان از خدای خودش به شدت دلگیر بود و در دل میگفت...
- باورم نمیشه خدا، من که نیتم خیر بود نصف پول جایزه رو هم گفتم میدم خیریه.
چرا بهم کمک نکردی؟ چرا؟ چرا؟
واقعا ناامیدم کردی خدا...
آن سو صحبتهای مجری برنامه همچنان ادامه دارد
-خب تشکر میکنم از حضور هر دو شرکت کنندهی عزیز و ضمن خدا قوت به خانم مرجان مودت که ایشون هم عالی بودن، تبریک میگم به خانم بهناز بینا و میخواستم از ایشون بپرسم که البته اگر مایل هستن به ما و بینندگان عزیز بگن با پول جایزهشون میخوان چکار کنن
خانم بینا نگاهی به مرجان میاندازد و لبخندی میزند و در پاسخ میگوید
- اول تشکر میکنم از شما و برنامهی خوبتون و خیلی خوشحالم امروز مهمان این برنامه بودم و خدا رو شکر میکنم تونستم موفق بشم و این از همهی چی برام مهمتر بود.
راستش من از اولم اصلا جایزه برام اهمیتی نداشت و فقط میخواستم خودم و اطلاعاتم رو محک بزنم این که برای جایزه هیچ تصمیم خاصی نگرفتم البته تا قبل از شروع مسابقه
بله درسته، قبل از شروع مسابقه من کاملا اتفاقی صحبت های خانم مودت رو شنیدم که ظاهرا برای این جایزه و پول برنامههای خاص و خوبی دارن و همینجا میخواستم با اجازهی شما و همهی بينندگان عزیز، همهی مبلغ مسابقه رو تقدیم کنم به ایشون که امیدوارم از من بپذیرن و...
مرجان اما دیگر چیزی نمیشنید فقط کمی سرش را بالا آورد و به سمت بالا نگریست و بعد سریع با شرم سرش را پایین انداخت.
پایان.
#شاهین_بهرامی
#داستان_کوتاه
#جایزه
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk