هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
این کانال #بهشت دختراس😻🤞🏾💕
همش حسرت مویبلند اینو اونو میخوری😳
دوست داری موهات تا زیر زانو بلند بشه؟😍
از بین بردن جوش ها در سه روز🤨🍑
لب هاتو پروتز و دماغت رو عروسکی کن💃🏻👃💋🦋
بیا خودتو #خوشگل کن 👇♥️😳
💃🏻🌸•• https://eitaa.com/joinchat/1254096978C710eda7047 ••🌸💃🏻
#داستان کوتاه! {📚}
✍🏻# مرد نابینا"
🌼🍃مردی نابینا زیر درختی نشسته بود! پادشاهی نزد او آمد، ادای احترام کرد و گفت: قربان، از چه راهی میتوان به پایتخت رفت؟
پس از او نخست وزیر همین پادشاه نزد مرد نابینا آمد و بدون ادای احترام گفت: آقا، راهی که به پایتخت می رود کدام است؟
سپس مردی عادی نزد نابینا آمد، ضربه ای به سر او زد و پرسید: احمق، راهی که به پایتخت می رود کدامست؟
هنگامی که همه آنها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد.
مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، از او پرسید: به چه می خندی؟
نابینا پاسخ داد: اولین مردی که از من سوال کرد، پادشاه بود. مرد دوم نخست وزیر او بود و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود.
مرد با تعجب از نابینا پرسید:
چگونه متوجه شدی؟ مگر تو نابینا نیستی؟
نابینا پاسخ داد: فرق است میان آنها
پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد…
ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می برد که حتی مرا کتک زد.
طرز رفتار هر کس نشانه شخصیت اوست..!
✎Join∞🌹∞↷
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
.
📚#داستان کوتاه📚
💎روزی ابلیس بافرزندانش ازمسیری میگذشتند
به طایفه ای رسیدند که درکنار راه چادر زده بودند، زنی رامشغول دوشیدن گاو دیدند، ابلیس به فرزندانش گفت :
تماشاکنیدکه من چطور بلا بر سر این طایفه می آورم
بعد بسوی آن زن رفت وطنابی را که به پای گاو بسته بود تکان داد.
باتکان خوردن طناب، گاو ترسید و سطل شیر را به زمین ریخت و کودک آن زن را که در کنارش نشسته بود لگد کرد و کشت.
زن با دیدن این صحنه عصبانی شد و گاو را با ضربات چاقو از پای درآورد.
وقتی شوهرش آمد و اوضاع را دید، زن رابه شدت کتک زد و او را طلاق داد.
فامیلِ زن آمدند و آن مرد رادبه باد کتک گرفتند و آنقدر او را زدند که کشته شد.
بعد از آن اقوامِ مرد از راه رسیدند و همه باهم درگیر شدند و جنگ سختی درگرفت . هنوز در گوشه و کنار دنیا بستگان آن زن و شوهر همچنان در جنگ هستند.
فرزندان ابلیس بادیدن این ماجرا گفتند: این چه کاری بود که کردی؟
ابلیس گفت : من که کاری نکردم، فقط طناب را تکان دادم!
ماهم در اینطور مواقع فکر میکنیم :
کاری نکرده ایم درحالیکه نمیدانیم، حرفی که میزنیم، چیزی که می نویسیم، نگاهی که میکنیم ممکن است حالی را دگرگون کند، دلی رابشکند، مشکلی ایجادکند
آتش اختلافی برافروزد، و...
بعدازاین وقایع فکرمیکنیم که کاری نکرده ایم،فقط طناب راتکان داده ایم!
✎Join∞🌹∞↷
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
.
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
اگه از مشکلات دهان و دندان رنج میبری بیا اینجا ، که کلی آموزش رایگان و کاربردی برای سلامت دهان و دندان، سفیدی و بوی بد دهان رو میتونی پیدا کنی👇
https://eitaa.com/joinchat/926285879C15078c1d52
📚#داستان عبرت آموز📚
⚪️ یکی از دوستام و خانمش میخواستن از هم جدا بشن🖖
یه روز تو یه مهمونی بودیم ازش پرسیدم خانومت چه مشکلی داره که میخوای طلاقش بدی؟🤔
گفت: یه مرد هیچ وقت عیب زنشو به کسی نمیگه ...😐
وقتی از هم جدا شدن پرسیدم چرا طلاقش دادی؟🤔
گفت آدم: پشت سر دختر مردم حرف نمیزنه ...😑
بعد از چند ماه از هم جدا شدن و سالِ بعدش خانومش با یکی دیگه ازدواج کرد ؛
یه روز ازش پرسیدم خب حالا بگو چرا طلاقش دادی؟⁉️
گفت: یه مرد هیچوقت پشت سر زنِ مردم حرف نمیزنه ...👌
یادمان نرود نامردترین انسان کسی است که راز دوران دوستی را به وقت دشمنی فاش سازد ..👎
✎Join∞🌹∞↷
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
.
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
♦️#مژده ♦️#مژده
🔰شرایط دریافت وام ۲۰۰ میلیونی بصورت آنلاین و بدون ضامن 😱🤩👇👇
https://eitaa.com/joinchat/695533899Cd31b2ccead
تا دیر نشده رو لینک بالا کلیک کن و از این فرصت ویژه استفاده کن👆👆
📚#داستان کوتاه📚
در همدان کسى مىخواست زیر زمین خانهاش را
تعمیر کند.
در حین تعمیر به لانه مارى برخورد که چند بچه
مار در آن بود.
آنها را برداشت و در کیسهاى ریخت و در بیابان انداخت
وقتى مادر مارها به لانه برگشت و بچههایش را ندید
فهمید که صاحبخانه بلایى سر آنها آورده است.
به همین دلیل کینه او را برداشت.
مار براى انتقام تمام زهر خود را در کوزه ماستى
که در زیرزمین بود ریخت.
از آن طرف مرد از کار خود پشیمان شد
و همان روز مارها را به لانهشان بازگرداند.
وقتى مار مادر بچههاى خود را صحیح و سالم دید
به دور کوزه ماست پیچید و آنقدر آن را فشار داد
که کوزه شکست و ماستها بر زمین ریخت.
شدت زهر چنان بود که فرش کف خانه را سوراخ کرد.
این کینه مار است امّا همین مار وقتى محبّت دید
کار بد خود را جبران کرد.
امّا بعضى انسانها آن قدر کینه دارند که هر چه
محبّت ببینند
ذرّهاى از کینهشان کم نمىشود!
📚📚📚📚
✎Join∞🌹∞↷
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
.
💠#حکایت پندآموز💠
🎙اعتراف به نعمت
در بنی اسرائیل سه نفر بودند که یکی بیماری برص (پیسی، جذام) داشت، دیگری به بیماری قَرَع (جربدار؛ ریزش مو بر اثر بیماری) مبتلا بود و سومی کور بود.
خداوند خواست که آنها را بیازماید؛ لذا فرشتهای را به سویشان فرستاد.
فرشته ابتدا پیش شخصی که بیماری برص داشت، آمد و گفت: چه چیزی را بیشتر دوست داری؟
او گفت: رنگ و پوست زیبا و زایل شدن آنچه مردم را از من نفرت میآید.
فرشته بر او دست مالید، پلیدیاش دور شد و دارای رنگی زیبا و پوستی شفاف گردید.
باز به او گفت: چه مالی را بیشتر دوست داری؟
او گفت: شتر.
پس ماده شتری باردار به او داده شد.
فرشته گفت: خداوند متعال برای تو در آن برکت نهد.
سپس پیش کسی که به بیماری قرع مبتلا بود، رفت و پرسید: چه چیزی را بیشتر میپسندی؟
گفت: موی زیبا و دور شدن این چیزی که مردم آن را نسبت به من ناپسند میدانند.
فرشته بر او دست کشید، آنچه خواسته بود، برطرف شد و موهای زیبایی به او اعطا گردید.
باز فرشته گفت: چه مالی را بیشتر دوست داری؟
گفت: گاو.
پس گاو حاملهای به او داده شد.
فرشته گفت: خداوند متعال برای تو در آن برکت نهد.
سپس نزد کور آمد و از او پرسید: چه چیزی را بیشتر دوست داری؟
گفت: اینکه خداوند بیناییام را به من بازگرداند تا بتوانم مردم را ببینم.
پس بر او دست کشید، خداوند بیناییاش را به او باز گرداند.
سپس فرشته گفت: چه مالی را بیشتر دوست داری؟
گفت: گوسفند.
گوسفندی آبستن به او داده شد.
همهی اینها (شتر، گاو، گوسفند) زاد و ولد کردند و اموالشان زیاد شد؛ (به طوری که) اوّلی وادیای از شتر داشت و دومی وادیای از گاو و برای سومی وادیای پر از گوسفند بود.
باز در این هنگام، همان فرشته خود را به شکل همان أبرص درآورد و پیش همان کسی که أبرص بود، رفت و گفت: مردی مسکینم، زاد و راحلهام را در این سفر از دست دادهام و به جز خدا که گزارشم را به او بدهم و بعد به جز تو، چارهای ندارم، لذا از تو به خاطر آن خدایی که به تو مال و رنگ و پوست زیبایی داده است، میخواهم که به من شتری بدهی که آن را توشهی راهم قرار دهم.
او گفت: حقوق زیادی بر من لازم است [که باید آنها را بپردازم و نمیتوانم به تو چیزی بدهم].
فرشته گفت: گویا من تو را میشناسم! تو همان فقیری نبودی که از بیماری برص رنج میبردی و مردم از تو گریزان بودند، اما خداوند (بر تو لطف نمود و) اینها را به تو داد؟
او گفت: من این مال را از نیاکانم نسل اندر نسل به ارث بردهام.
فرشته گفت: اگر دروغ میگویی خداوند تو را به حالت اوّلت برگرداند.
سپس به شکل أقرع به نزد دومی رفت و با او نیز همانگونه گفت که با اوّلی گفته بود.
او نیز همانگونه جواب داد که شخص اوّل جواب داده بود.
فرشته به او نیز گفت: اگر دروغ میگویی خداوند تو را به حالت اوّلت برگرداند.
باز به شکل و صورت یک کور به نزد سومی رفت و گفت: مردی مسکینم، مسافری درماندهام که توشهام تمام شده و به جز از خداوند و سپس تو دیگری را ندارم که گزارشم را به او بدهم. از تو میخواهم به خاطر آن خدایی که بیناییات را به تو باز گرداند، به من گوسفندی بدهی که آن را زادِ راهم قرار دهم.
گفت: من هم کور بودم و خداوند بیناییام را به من باز گرداند، پس هر چه میخواهی بردار و هر چه میخواهی بگذار، به خدا قسم نسبت به چیزی که به خاطر خدا برداری، تو را در تنگنا قرار نخواهم داد!
فرشته گفت: اموالت را برای خود نگهدار؛ همانا شما آزموده شدید، خداوند از تو راضی گشت و بر دو رفیقت خشم نمود.
📋صحیح مسلم ( 2964 )
✎Join∞🌹∞↷
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
.
📚#داستان کوتاه📚
روزى مردی نزد عارف اعظم آمد و گفت
من چند ماهى است در محله اى خانه گرفته ام روبروى خانه ى من يک دختر و مادرش زندگى مى کنند هرروز و گاه نيز شب مردان متفاوتى انجا رفت و امد دارند مرا تحمل اين اوضاع ديگر نيست.
عارف گفت شايد اقوام باشند.
گفت نه من هرروز از پنجره نگاه ميکنم گاه بيش از ده نفر متفاوت ميايند بعدازساعتى ميروند.عارف گفت:کيسه اى بردار براى هرنفريک سنگ درکيسه اندازچند ماه ديگر با کيسه نزد من آيى تا ميزان گناه ايشان بسنجم.
مرد با خوشحالى رفت و چنين کرد.
بعد از چند ماه نزد عارف آمد وگفت من نمى توانم کيسه را حمل کنم از بس سنگين است شما براى شمارش بياييد..
عارف فرمود يک کيسه سنگ را تا کوچه ى من نتوانى چگونه ميخواى با بار سنگين گناه نزد خداوند بروى ؟؟؟
حال برو به تعداد سنگها حلاليت بطلب و استغفارکن...
چون آن دو زن همسر و دختر عارفى بزرگ هستند که بعدازمرگ وصيت کرد شاگردان و دوستارانش در کتابخانه ى او به مطالعه بپردازند.
اى مرد انچه ديدى واقعيت داشت اما حقيقت نداشت...
همانند توکه درواقعيت مومنی اما درحقيقت شيطان ...
بیایید ديگران را قضاوت نكنيم..
📚📚📚📚
✎Join∞🌹∞↷
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
.
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
🔴 هر جا نا امید شدی و فکر کردی به ته خط رسیدی، حتما فقط ۱۵ دقیقه پست های این کانالو بخون،
دیگه نمیخواد پول الکی به مشاور بدی😏
مطالبش واقعا عالیههههه.... حال خوب میخوای بزن رولینک وبیا اینجا
فقط👈 #مثبت_باش_معجزه_میشه👇
https://eitaa.com/joinchat/2967404754Cd55473eba5
#ظرفیت_محدوده👆👆👆👆
به شدددددت توصیه میشه👆
📚#داستان پند آموز📚
✍🏻 مسجد حقیقت ما را بر ملا می کند"
▬▭▬▭▬▭▬▭▬▭▬▭▬▭▬▭
🌼🍃در یکی از مساجد نماز می خواندم که ناگهان پیرمردی در گوشم گفت: به صفوف اول مسجد بنگر و به چهره های نماز گزاران دقت کن. به وی گفتم: منظورت چیست؟ گفت: آیا از ثروتمندان و مقامات و صاحب منصبان کسی را می بینی؟ گفتم: خیلی کم. گفت: همه یا بیشتر آنها از قشر کارگر و ضعیف هستند، راننده، کارگر، کارمند رده پایین و... گفتم: درست می گویی. گفت: جایگاه ما نزد خدا نیز اینگونه است.
وی افزود: به خودمان بنگر که در صف چهارم و پنجم ایستاده ایم روز قیامت نیز اینگونه خواهیم بود.
سپس گفت: چه خوب مساجد حقیقت ما را کشف نموده و جایگاه ما را نزد خداوند متعال عیان می کنند. سخن ودیدگاهش مرا به تعجب واداشت، حیرت نمودم .. ضربه ای محکم بر پیشانی من بود..
به یاد این فرموده خدای تعالی افتادم: *(السابقون السابقون اولئك المقربون)*. و به یاد این فرموده رسول خدا صلی الله علیه وسلم افتادم: *"اگر می دانستید چه پاداشی در اذان گفتن و ایستادن در صف اول نماز وجود دارد و جز با قرعه کشی کردن نمیتوانستید به آنها دست یابید، حتما برایشان قرعه کشی می کردید" کلام این پیرمرد عزیز در مورد کسانی بود که در صفهای آخر نماز جای می گیرند. کسانی که اصلا نماز نمیخوانند یا فقط نماز جمعه را میخوانند در قیامت چه حالی خواهند داشت؟!.
این پیام را برای پدران و پسرانی که می شناسید، خویشاوند و بیگانه، ارسال کنید، باشد که پند گیرند و حواسشان به نمازهایشان باشد. زنان نیز باید مراقب باشند و نمازها را در وقتش ادا کنند.* پروردگارا از ضعف و تقصیر ما در انجام عبادات درگذر، خداوندا مرا و پدر و مادرم و تمام مؤمنین را مورد بخشش خویش قرار بده.
هرکه مشتاق دیدار الله باشد، الله نیز مشتاق دیدار اوست و هر کس دیدار الله را نپسندد، الله نیز دیدار با او را نمی پسندد. برای دیدار با الله، مردن شرط نیست، بلکه نماز، مناجات، ذکر، تفکر، صدقه، قرائت قرآن، نیکی به مردم، علم، رعایت ادب نسبت به علما، خواندن نماز شب همه و همه دیدار با الله است، آیا این فرصتها را غنیمت شمرده ایم؟!
*(فمن كان يرجو لقاء ربه فليعمل عملا صالحا ولايشرك بعبادة ربه احدا)*
"هر کس به دیدار پروردگارش امید دارد، پس باید کار نیک انجام دهد و در عبادت پروردگار کسی را با او شریک نگیرد"
📚📚📚📚
✎Join∞🌹∞↷
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
.
🍂
#حکایتیبسیارزیباوخواندنی
🍃در تاریخ آورده اند که در زمان قدیم دو برادر بودند که هر دو خوب و با خدا بودند.یکی چوپان بودو دیگری در بازار شهر طلا فروشی داشت.بعد از چندین سال برادرچوپان برای بازدید وصله رحم به شهر آمده به مغازه برادر خود رفت وقتی مغازه برادر دید که بسیار شیک و مرتب بود، به اوگفت:
🍃برادرتو چرا این کار را انتخاب کرده ای زیرا اینجا محل رفت آمد شیطان ها است و مشکل است در ینجا انسان با خدا و پرهیزگار باشد.
🍃مرد زرگر روکرد به مرد چوپان و گفت:تو حالا چندین سال است فقط گوسفند دیده ای کوه و بیابان حالا چه کار غیر عادی می توانی انجام دهی.چوپان که در بازار غربالی خریده بود ان را پر از آب کرد و گداشت کنار مغازه برادر و گفت:
🍃ببین من آب را در غربال نگه میدارم از بس که در بیابان ریاضت کشیدم و ذکر خدا گفتم.مرد زرگر هم با خونسردی تکه آتشی از کوره طلا سازی برداشت و داخل پنبه ای گذاشت و کنار غربال گذاشت وگفت:
🍃برادر جان ماهم در این مغازه و بازاربی دین نبوده ایم حالا خواهشمندم چند لحظه ای در مغازه من بنشین تا من بروم ان طرف بازار و برگردم.
🍃مرد چوپان مدتی ؛درمغازه طلا فروشی نشست یک دفعه زنی آمد و گفت این آقای زرگر کجا هستند چوپان گفت:خواهرم چه کار داری؟
🍃زن گفت:این دست بندی که من دیروز خریدم خیلی برام تنگه. چوپان گفت: کدام دستبند؟
🍃زن ناگهان دست خود را از زیر چادر در آوردو گفت: این دست بند چوپان بیچاره تا به دست سفید و گوشتی زن نگاه کرد همه
چیز را فراموش کرد و خیره خیره دست زن نگاه کرد ناگاه برادرش سر رسید و گفت: ای برادر چرا آب دیگر درغربال نیست؟
🍃و آتش روی پنبه هست؟
برادرچوپان بر سر خود زدو گفت:خاک بر سر من که نمی دانستم در بازار و خیابان نگه داشتن دین سخت تر از نگه داشتن دین از بیابان است.
🍃زرگر گفت: آری برادرم من سالها هست که در این بازار هستم و همه نوع مشتری وجود دارد ولی هیچ وقت نگاه به نا محرم نمی کنم
✎Join∞🌹∞↷
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
.