✳ شنیده بود که ریش روحانیان را در در زندان میتراشند. از #بیرجند که راه افتاده بودند، این فکر رهایش نمیکرد. «وحشت عظیمی در دل من بود از #تراشیدن_ریش، خشکِ خشک.. منتظرش بودم.» و آن لحظه از راه رسید و در انباریِ سابق باز شد. آرایشگر و یک گروهبان در چارچوب در ظاهر شدند. یک صندلی هم با خود آورده بودند. نشست. منتظر بود دست آرایشگر بالا بیاید و لبه تیغ را روی صورت او مماس کند. ناگهان دید آنچه روی صورت او به راه افتاده دستگاه موزن [موزر؟] است. تمام نگرانیها و انتظارهای موحش غیبشان زد.
«اینقدر خوشحال شدهبودم که بیاختیار با این سلمانی و با آن گروهبان بنا کردم حرفزدن و خندیدن. تعجب [میکردند] که من چهطور #آخوندی هستم که دارند ریشم را کوتاه میکنند و من اینقدر خوشحالم.. [تمام که شد] به او گفتم استاد این آیینه را بده چانه خودم را چند سال است ندیدهام.. خندهاش گرفت. آیینهاش را داد. بنا کردم به صورتم نگاه کردن دیم انگار انسان خودش را نمیشناسد.»
💢 تصویر رهبر انقلاب در زندان ساواک پس از شکنجه
✅ @shenakhte_rahbari
♨️تراشیدن ریش رهبری❗️
✳ شنیده بود که ریش روحانیان را در در زندان میتراشند. از #بیرجند که راه افتاده بودند، این فکر رهایش نمیکرد. «وحشت عظیمی در دل من بود از #تراشیدن_ریش، خشکِ خشک.. منتظرش بودم.» و آن لحظه از راه رسید و در انباریِ سابق باز شد. آرایشگر و یک گروهبان در چارچوب در ظاهر شدند. یک صندلی هم با خود آورده بودند. نشست. منتظر بود دست آرایشگر بالا بیاید و لبه تیغ را روی صورت او مماس کند. ناگهان دید آنچه روی صورت او به راه افتاده دستگاه موزن [موزر؟] است. تمام نگرانیها و انتظارهای موحش غیبشان زد.
رهبر انقلاب:«اینقدر خوشحال شدهبودم که بیاختیار با این سلمانی و با آن گروهبان بنا کردم حرفزدن و خندیدن. تعجب [میکردند] که من چهطور #آخوندی هستم که دارند ریشم را کوتاه میکنند و من اینقدر خوشحالم.. [تمام که شد] به او گفتم استاد این آیینه را بده چانه خودم را چند سال است ندیدهام.. خندهاش گرفت. آیینهاش را داد. بنا کردم به صورتم نگاه کردن دیم انگار انسان خودش را نمیشناسد.»
💢 تصویر رهبر انقلاب در زندان ساواک پس از شکنجه
✅ @shenakhte_rahbari
✳ شنیده بود که ریش روحانیان را در در زندان میتراشند. از #بیرجند که راه افتاده بودند، این فکر رهایش نمیکرد. «وحشت عظیمی در دل من بود از #تراشیدن_ریش، خشکِ خشک.. منتظرش بودم.» و آن لحظه از راه رسید و در انباریِ سابق باز شد. آرایشگر و یک گروهبان در چارچوب در ظاهر شدند. یک صندلی هم با خود آورده بودند. نشست. منتظر بود دست آرایشگر بالا بیاید و لبه تیغ را روی صورت او مماس کند. ناگهان دید آنچه روی صورت او به راه افتاده دستگاه موزن [موزر؟] است. تمام نگرانیها و انتظارهای موحش غیبشان زد.
«اینقدر خوشحال شدهبودم که بیاختیار با این سلمانی و با آن گروهبان بنا کردم حرفزدن و خندیدن. تعجب [میکردند] که من چهطور #آخوندی هستم که دارند ریشم را کوتاه میکنند و من اینقدر خوشحالم.. [تمام که شد] به او گفتم استاد این آیینه را بده چانه خودم را چند سال است ندیدهام.. خندهاش گرفت. آیینهاش را داد. بنا کردم به صورتم نگاه کردن.»
#شرح_اسم ص۱۴۲ و ۱۴۳.
✅ @shenakhte_rahbari
✳ شنیده بود که ریش روحانیان را در در زندان میتراشند. از #بیرجند که راه افتاده بودند، این فکر رهایش نمیکرد. «وحشت عظیمی در دل من بود از #تراشیدن_ریش، خشکِ خشک.. منتظرش بودم.» و آن لحظه از راه رسید و در انباریِ سابق باز شد. آرایشگر و یک گروهبان در چارچوب در ظاهر شدند. یک صندلی هم با خود آورده بودند. نشست. منتظر بود دست آرایشگر بالا بیاید و لبه تیغ را روی صورت او مماس کند. ناگهان دید آنچه روی صورت او به راه افتاده دستگاه موزن [موزر؟] است. تمام نگرانیها و انتظارهای موحش غیبشان زد.
«اینقدر خوشحال شدهبودم که بیاختیار با این سلمانی و با آن گروهبان بنا کردم حرفزدن و خندیدن. تعجب [میکردند] که من چهطور #آخوندی هستم که دارند ریشم را کوتاه میکنند و من اینقدر خوشحالم.. [تمام که شد] به او گفتم استاد این آیینه را بده چانه خودم را چند سال است ندیدهام.. خندهاش گرفت. آیینهاش را داد. بنا کردم به صورتم نگاه کردن.»
#شرح_اسم ص۱۴۲ و ۱۴۳.
✅ @shenakhte_rahbari