eitaa logo
شناخت رهبری
17هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
8.3هزار ویدیو
1هزار فایل
﷽ ✍️ علی خاک‌رنگین ✔️آشنایی با #منظومه فکری ، متن و فرامتن رهبری ✔️برگزاری دوره‌ آموزشی و پژوهشی ✔️ #سیر_مطالعاتی ✔️ترویج گفتمان امامین ✔️مشاوره ادمین تبادل : @Javane_enghelabi1 🎋تبلیغ 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/549126293Cd4848571df
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 عید_ولایت 💠رهبرانقلاب: 🏳رهبر، حافظ نظام اسلامی است که برگرفته از عشق وایمان مردم است و جادارد صدها "علی خامنه‌ای" در راه حفظ آن جان و آبرو بدهند!۷۴/۴/۱۹ ⬇️نسخهpdf کتاب #شرح_اسم #دانلود_کتاب @shenakhte_rahbari
4_535604188705457190.pdf
حجم: 6.74M
✅ دانلود کتاب زندگینامه آیت الله خامنه ای از تولد تا ۱۳۵۷ 🌐 @shenakhte_rahbari
شناخت رهبری
🎥 موشن گرافیک «رسم کتابخوانی» 📌 11 توصیه‌ی رهبر انقلاب درباره‌ی کتابخوانی 📚 #کتاب_بخوانیم 🆔 @shena
✳ - اشتباه کردم که همه‌جور رمان‌هایی را خواندم. ✅رمان مثل آبی که درخاک نرم نفوذ می‌کند، همه‌جا را می‌گیرد؛ وقت را پر می‌کند. اما او رفته‌رفته به شناخت وجست وجوی انسان‌ها، تمدن‌ها، فرهنگ‌ها و مناسبات نهفته دراین داستان‌ها پرداخت و به سوی رمان‌هایی که زمینه تاریخی داشتند کشیده شد. آشنایی او با تاریخ برخی سرزمین‌ها ازطریق رمان بود. بعدها اعتقاد خود را دراین باب چنین بیان کرد: - هیچ بیانی نمی‌تواند تاریخ را مثل داستان و قصه بیان کند. وقتی درباره تاریخ با زبان غیرهنری حرف می‌زنیم، مثل این است که از فاصله ده‌هزارپایی زمین، ازشهری عکس برمی‌داریم. طبیعتاً ابعاد شهر و خیابان‌های اصلی شهر هم پیداست. اما در آنجا آدم‌ها چه کار می‌کنند؟ خوبند؟ بدند؟ فقیرند؟ غنی‌اند؟ راحتند؟ خوابند؟ دعوا می‌کنند؟ می‌رقصند؟ اصلاً هیچ چیز معلوم نیست. تاریخ ازآن بالا، از ده‌هزارپایی، شهری را عکس‌برداری می‌کند و به ما نشان می‌دهد. یک وقت هست شما وارد شهر می‌شوید، البته همه کوچه‌های شهر را نمی‌توانید ببینید، اما دوسه کوچه شهر یا خیابان شهر را می‌روید، با افرادش حرف می‌زنید و‌ از خانه‌ها عکس برمی‌دارید؛ ازاتاق‌ها، ازاسباب‌بازی بچه‌ها، از بوسیدن یک فرزند توسط مادرش...همه اینها را ترسیم می‌کنید و در یک عکس جلوی ما می‌گذارید. البته یک کوچه است، خیابان است، همه شهر نیست، اما می‌شود آن را تعمیم داد...این زبان هنر از تاریخ است؛ قصه این است. ✅کتاب‌هایی چون جنگ و صلح نوشته تولستوی، بینوایان اثر ویکتور هوگو، برخی آثار رومن رولان مانند ژان کریستوف، هرآنچه از الکساندر دومای پدر و پسر ترجمه شده بود، کتاب‌های میشل ژواگو، دُن آرام نوشته شولوخف، کمدی الهی اثر دانته، آلیگیه ری و... را دراین دوره و نیز دهه چهل خواند و گاه چون بینوایان را دو بار خواند و در ضمیر او به آسمانخراشی ماند که سر به آسمان می ساید. «بینوایان یک معجزه است، درعالم رمان‌نویسی ... کتاب جامعه‌شناسی است، کتاب تاریخی است، کتاب انتقادی است، کتاب الهی است، کتاب محبت و عاطفه و عشق است.» ... «کمتر رمانی بود که آن وقت‌ها اسم آورده بشود و من نخوانده باشم.» خوداحتمال می‌دهد تعداد رمان‌هایی که در مشهد و پیش از حرکت به قم (۱۳۳۷ش) خوانده است، بیش از هزار عنوان است. 📔منبع :کتاب ⬛️ @shenakhte_rahbari
‍ ✳ شنیده بود که ریش روحانیان را در در زندان می‌تراشند. از که راه افتاده بودند، این فکر رهایش نمی‌کرد. «وحشت عظیمی در دل من بود از ، خشکِ خشک.. منتظرش بودم.» و آن لحظه از راه رسید و در انباریِ سابق باز شد. آرایشگر و یک گروهبان در چارچوب در ظاهر شدند. یک صندلی هم با خود آورده بودند. نشست. منتظر بود دست آرایشگر بالا بیاید و لبه تیغ را روی صورت او مماس کند. ناگهان دید آنچه روی صورت او به راه افتاده دستگاه موزن [موزر؟] است. تمام نگرانی‌ها و انتظارهای موحش غیبشان زد. «این‌قدر خوشحال شده‌بودم که بی‌اختیار با این سلمانی و با آن گروهبان بنا کردم حرف‌زدن و خندیدن. تعجب [می‌کردند] که من چه‌طور هستم که دارند ریشم را کوتاه می‌کنند و من این‌قدر خوشحالم.. [تمام که شد] به او گفتم استاد این آیینه را بده چانه خودم را چند سال است ندیده‌ام.. خنده‌اش گرفت. آیینه‌اش را داد. بنا کردم به صورتم نگاه کردن.» ص۱۴۲ و ۱۴۳. ✅ @shenakhte_rahbari
‍ ✳ شنیده بود که ریش روحانیان را در در زندان می‌تراشند. از که راه افتاده بودند، این فکر رهایش نمی‌کرد. «وحشت عظیمی در دل من بود از ، خشکِ خشک.. منتظرش بودم.» و آن لحظه از راه رسید و در انباریِ سابق باز شد. آرایشگر و یک گروهبان در چارچوب در ظاهر شدند. یک صندلی هم با خود آورده بودند. نشست. منتظر بود دست آرایشگر بالا بیاید و لبه تیغ را روی صورت او مماس کند. ناگهان دید آنچه روی صورت او به راه افتاده دستگاه موزن [موزر؟] است. تمام نگرانی‌ها و انتظارهای موحش غیبشان زد. «این‌قدر خوشحال شده‌بودم که بی‌اختیار با این سلمانی و با آن گروهبان بنا کردم حرف‌زدن و خندیدن. تعجب [می‌کردند] که من چه‌طور هستم که دارند ریشم را کوتاه می‌کنند و من این‌قدر خوشحالم.. [تمام که شد] به او گفتم استاد این آیینه را بده چانه خودم را چند سال است ندیده‌ام.. خنده‌اش گرفت. آیینه‌اش را داد. بنا کردم به صورتم نگاه کردن.» ص۱۴۲ و ۱۴۳. ✅ @shenakhte_rahbari