غزل #امام_زمانی #بهار
آه کشم دم به دم، سیر کنم کو به کو
تا به سر کوی تو، با تو شوم روبرو
خسته شدم از بهار، با گل و باغم چه کار
جز گُل روی توام، نیست به باغ آرزو
خال سیاه لبت، نقطه ی نام خداست
وای اگر کس بر آن، بوسه زند بی وضو
تا صف محشر دمد، بوی گل از بسترم
گر که به رؤیا شبی، با تو کنم گفتگو
حال به حال توام، مست خیال توام
لب نگذارم به جام، دل ندهم بر سبو
ای دهنت سِرّ هو، وصف تو ما را نکو
هر چه به جز وصف توست، نیست به جز، های و هو
ای پسر فاطمه، ای به فلک قائمه
بی تو حیات همه، بسته به یک تار مو
چند کشم از درون، ناله ی یابن الحسن
چند ز خون جگر، چهره کنم شستشو
یا سبب سیلی از، قاتل زهرا بپرس
یا سخن از تربتِ، محسن و مادر بگو
«میثم» آلوده ام خاک درت بوده ام
رو به رهت سوده ام، یافته ام آبرو
شاعر:حاج غلامرضاسازگار
♦️نکته:این غزل در فضای مجازی با ایرادات و نواقصی نقل شده که در اینجا اصلاح شده است.
#نوروز
#بهار
#مدح_امیرالمؤمنین_علیه_السلام
فصل بهار آمد و صوت هزارها
آید بگوش جان ز دل لاله زارها
کی دوست سبز شو تو هم از نکهت بهار
لبخند زن چو گل به سرِ شاخسارها
سر سبز شو زفیض بهار و بپای خیز
همچون نهالِ گل بلب جویبارها
اعجاز بین که از نفسِ صبحدم شده
دامانِ باغ چون دل شب زنده دارها
سوسن دهان گشوده به تبریکِ سال نو
نرگس بخنده دل بَرَد از رهگذارها
هر برگ لاله آینۀ روی کبریاست
در آن توان جمال خدا دید بارها
بخشد گل بنفشه به گلزار نور سبز
چون تاج گوهری بسر شهریارها
دامان باغ با همه سبزی و خرمی
از ژاله سرخ گشته چو روی نگارها
دست نسیم ناز چمن میکشد بباغ
یا شانه میزنند بگیسوی یارها
یکسال شد خزان درون را کنی بهار؟
ای پشت سر نهاده خزان و بهارها
هر روز تو طلیعه نوروز بود و تو
بودی چو نقش کهنه به روی جدارها
وقت شکفتن است چو گل بشکف ای عزیز
در باغ گل مباش همانند خارها
مانند گل درون و برون را بهار کن
ور نه زمانه دیده بسی گلعذارها
چون کاروانیان که کنند از برت عبور
بگذشته است و میگذرد روزگارها
داری هزارها پر پرواز تا خدا
بیرون بیا زقافلۀ نی سوارها
دست ولا به دامن شیر خدا بزن
تا پا نهی به اوج همه اقتدارها
نفس نبی ولی خدا کفو فاطمه
گردونه دار گردش لیل و نهارها
عبد خدا خدای دو عالم که داده است
توحید را زبندگی اش اعتبارها
مهر حلال زادگیِ خلق مهر اوست
تا حشر بین طایفه ها و تبارها
بگشای گوش هوش نگفتم علی خداست
گفتم خدای داده به او اختیارها
بالله اگر دهد نفَسش فیض بر جحیم
روید هماره لاله ز اعماق نارها
نبود عجب ز همدمی خار راه او
گل سبز گردد از دل سرخ شرارها
رضوان کشیده ناز بلالش به بذل جان
جنت کند به قنبر او افتخارها
با بغض او لبی که بگوید مدام ذکر
ناپاک تر بود ز لب میگسارها
یک خردل از محبت او را نمیدهم
بخشند اگر چه کوه طلایم هزارها
در سینه آن دلی که بود خالی از علی
دل نیست مرده ایست درون مزارها
حُبَّش دهد امید بهر فرد ناامید
مهرش بود قرار دل بی قرارها
پویند راه قنبر او رهروان عشق
بوسند پای میثم او سربدارها
یا مظهر العجائب یا مرتضی علی
ای رویت آفتاب تمام مدارها
بی مدح تو ترانۀ شادی بگوش من
غمگین تر است از نفس سوگوارها
گر آسمان صحیفه شود نخل ها قلم
با دست خلق پر شود آن صفحه بارها
یک صفحه از کتاب کمال تو نیست، نیست
ای فضل تو برون زحدود و شمارها
آن دو که ادعای مقام تو داشتند
قنبر زهم کلامیشان داشت عارها
هر غزوه ای که گشت بپا روزگار دید
از تو نبردها و از آنان فرارها
این از عنایت تو بود یا علی که من
یک عمر داده ام به مدیحت شعارها
نوشی که بی ولای تو باشد بکام من
بالله بود گزنده تر از نیش مارها
تا وقت احتضار نهی پا به دیده ام
ای کاش بود هر نفَسم احتضارها
از چشمۀ ولایت تو آب می خورد
روید زنخل (میثم) اگر برگ و بارها
✍️حاج غلامرضا سازگار، نخل میثم2، صص101-102
باحذف یک بیت
#بهار
#عید
#امام_زمان_عج
نشاط عید هم از دوری ات غم انگیز است
بیا اگر تو نباشی بهار پائیز است
چگونه خنده کند آنکه در فراق رخت
همیشه کاسۀ چشمش زاشک لبریز است
به رو نمای جمالت چه آورم با خود
که جان هر دو جهان در بهاش ناچیز است
سحرگهان که تو را می زنم صدا مهدی
ز نکهت نفسم صبح عنبرآمیز است
لبی که وصف تو گوید چو صبح خندانست
دلی که یاد تو باشد چو گل سحر خیز است
چگونه کوه گناهم زپا در اندازد
مرا که رشتۀ مهر تو دست آویز است
خط امان من از فیض دست بوسی توست
چه بیم دارم اگر تیغ آسمان تیز است
جحیم با تو بهشت گلست «میثم» را
بهشت اگر تو نباشی ملال انگیز است
✍️حاج غلامرضا سازگار، آتش مهر(مجموعۀ غزل ها)، ص106