eitaa logo
📚کانال شعر،سبک و نکات مداحی🎙
6.7هزار دنبال‌کننده
514 عکس
138 ویدیو
80 فایل
برای شرکت در کلاس های آموزش مداحی دکترحاج مجیدطاهری با این شماره ها تماس بگیرید: ۰۹۱۲۱۸۳۸۲۶۸ ۰۲۱۳۳۲۵۰۹۳۰ در ایتا به شماره ۰۹۹۰۵۲۸۶۲۰۰ پیام دهید.
مشاهده در ایتا
دانلود
فصل بهار آمد و صوت هزارها آید بگوش جان ز دل لاله زارها کی دوست سبز شو تو هم از نکهت بهار لبخند زن چو گل به سرِ شاخسارها سر سبز شو زفیض بهار و بپای خیز همچون نهالِ گل بلب جویبارها اعجاز بین که از نفسِ صبحدم شده دامانِ باغ چون دل شب زنده دارها سوسن دهان گشوده به تبریکِ سال نو نرگس بخنده دل بَرَد از رهگذارها هر برگ لاله آینۀ روی کبریاست در آن توان جمال خدا دید بارها بخشد گل بنفشه به گلزار نور سبز چون تاج گوهری بسر شهریارها دامان باغ با همه سبزی و خرمی از ژاله سرخ گشته چو روی نگارها دست نسیم ناز چمن میکشد بباغ یا شانه میزنند بگیسوی یارها یکسال شد خزان درون را کنی بهار؟ ای پشت سر نهاده خزان و بهارها هر روز تو طلیعه نوروز بود و تو بودی چو نقش کهنه به روی جدارها وقت شکفتن است چو گل بشکف ای عزیز در باغ گل مباش همانند خارها مانند گل درون و برون را بهار کن ور نه زمانه دیده بسی گلعذارها چون کاروانیان که کنند از برت عبور بگذشته است و میگذرد روزگارها داری هزارها پر پرواز تا خدا بیرون بیا زقافلۀ نی سوارها دست ولا به دامن شیر خدا بزن تا پا نهی به اوج همه اقتدارها نفس نبی ولی خدا کفو فاطمه گردونه دار گردش لیل و نهارها عبد خدا خدای دو عالم که داده است توحید را زبندگی اش اعتبارها مهر حلال زادگیِ خلق مهر اوست تا حشر بین طایفه ها و تبارها بگشای گوش هوش نگفتم علی خداست گفتم خدای داده به او اختیارها بالله اگر دهد نفَسش فیض بر جحیم روید هماره لاله ز اعماق نارها نبود عجب ز همدمی خار راه او گل سبز گردد از دل سرخ شرارها رضوان کشیده ناز بلالش به بذل جان جنت کند به قنبر او افتخارها با بغض او لبی که بگوید مدام ذکر ناپاک تر بود ز لب میگسارها یک خردل از محبت او را نمیدهم بخشند اگر چه کوه طلایم هزارها در سینه آن دلی که بود خالی از علی دل نیست مرده ایست درون مزارها حُبَّش دهد امید بهر فرد ناامید مهرش بود قرار دل بی قرارها پویند راه قنبر او رهروان عشق بوسند پای میثم او سربدارها یا مظهر العجائب یا مرتضی علی ای رویت آفتاب تمام مدارها بی مدح تو ترانۀ شادی بگوش من غمگین تر است از نفس سوگوارها گر آسمان صحیفه شود نخل ها قلم با دست خلق پر شود آن صفحه بارها یک صفحه از کتاب کمال تو نیست، نیست ای فضل تو برون زحدود و شمارها آن دو که ادعای مقام تو داشتند قنبر زهم کلامی‌شان داشت عارها هر غزوه ای که گشت بپا روزگار دید از تو نبردها و از آنان فرارها این از عنایت تو بود یا علی که من یک عمر داده ام به مدیحت شعارها نوشی که بی ولای تو باشد بکام من بالله بود گزنده تر از نیش مارها تا وقت احتضار نهی پا به دیده ام ای کاش بود هر نفَسم احتضارها از چشمۀ ولایت تو آب می خورد روید زنخل (میثم) اگر برگ و بارها ✍️حاج غلامرضا سازگار، نخل میثم2، صص101-102 باحذف یک بیت
وزن عروضی:مستفعلن مستفعلن - مستفعلن مستفعلن 👇👇👇👇👇 بر کوفه و خاک علی، ای باد صبح ار بگذری آنجا به حق دوستی کز دوستان یادآوری خوش تحفه‌ای ز آن آب و گل، بوسیده، برداری به دل تا زان هوای معتدل پیش هواداران بری با او بگویی: کای ولی، وی سِرّ احسان و یَلی زان کیمیای مُقبِلی درده، که جان می‌پروری ای قبلهٔ روح و جسد، وی بیشهٔ دین را اسد ذات تو خالی از حسد، نفس تو از تهمت بری هستی نبی را ابن‌عم، از روی معنی لحم و دم زان گونه بودی لاجرم، زین گونه داری سروری از جام علمت با طرب، جوشیده مغزان عرب دربسته صد مَعدی کَرِب، پیشت میان چاکری بوذر وکیل خرج تو، سلمان رسیل درج تو گردون چه داند ارج تو؟ تو آفتاب خاوری هم کوه حلمش را کمر، هم چرخ خُلقش را قمر هم شاخ شرعش را ثمر، هم شهر علمش را دری علم از تو گشت اندوخته، شرع از تو گشت افروخته از ذوالفقارت سوخته، آیین کفر و کافری یاسین ز نامت آیتی، طاها ز علمت رایتی کشف تو از مه غایتی، برداشت مهر دختری شمعی و ماهت هم نفس، پیشی نگیرد بر تو کس هرچند شمع از پیش و پس، فارغ بود، چون بنگری رُمحت شهاب و مه سپر، خوانت بهشت و کاسه‌خور پای تو را کرده به سر، گردون گردان، منبری هم میر نحل و هم نحل، ای خسرو گردون محل کاخ تو ایوان زحل، هم تخت کاخ مشتری هم تیغ داری، هم عَلَم، هم عِلم داری، هم حِکَم هم زهد داری هم کرم، دیگر چه باشد مهتری؟ از مهر در هر منزلی، مهری نهادی بر دلی همچون سلیمان ولی، دیوت نبرد انگشتری خط تو را نقاش چین، مالیده بر چشم و جبین کلک تو از روی زمین، گم کرده نقش آزری رای تو دشمن مال را، رویت مبارک فال را نهج تو اهل حال را، کرد از بلاغت یاوری از بهر حکم و مال و زر، هرگز نجستی شور و شر نفسی که چندینش هنر باشد، چه جوید داوری؟ روزی که یاران دگر، از دور کردندی نظر از خیبر و باروش در، کندی، زهی زور آوری عصمت شعار آل تو، ایمان و تقوی مال تو کشف حقیقت حال تو، سیر طریقت بر سری پیش از کسان بودت کسی، بعد از نبی بودی بسی پیشی تو، هرچند از پسی، ای نامدار گوهری ای مکیان را پیش صف، وی شحنهٔ نجد و نجف هستی خلافت را خلف، از مایهٔ نیک اختری گر با تو کین ورزد خسی، نامش نمی‌ماند بسی و آنجا که گم گردد کسی، علم تو داند رهبری رای تو جفت تیر شد، چون مهر عالم‌گیر شد عقل بلندت پیر شد، در کار معنی گستری ای گنج صد قارون تو را، گفته نبی هارون تو را زان دشمن وارون تو را، منکر شود چون سامری گردون گردان جای تو، خورشید خاک پای تو ای پرتوی از رای تو، آیینهٔ اسکندری نام وجودت «لافتی» منشور جودت «هل اتی» «یا مُنیَتی حَتّی مَتی، اَنا فی اَسا و تحسری» من بستهٔ بند توام، خاک دو فرزند توام در عهد و پیوند توام، با داغ و طوق قنبری پر شد دل از بوی گلت، زان (اوحدی) شد بلبلت ای خاک نعل دُلدُلت، بر فرق چرخ چنبری اندر بیابانش مهل، غلتان میان خون و گل جامی فرو ریزش به دل، ز آن باده های کوثری ————————————- ✍️رکن‌الدین اوحدی مراغه‌ای (۶۷۳-۷۳۸ قمری) عارف و شاعر پارسی‌گوی ایرانی باحذف سه بیت مَعدی کَرِب:یکی از پادشاهان یمن یا مُنیَتی حَتّی مَتی، اَنا فی اَسا و تحسری:ای آرزوی من، تا کی؟ من در غم و حسرت (دوری از شما هستم)