#وداع
#گریه
#هجران
سفر گزیدم و آهنگ آن جهان کردم
برای حضرت جانان وداع جان کردم
چو اعتماد ندیدم درین دیار غرور
چو عقل کل سفر ملک جاودان کردم
مکان خاک فروغی نداشت چندانی
ز روی خاک توجه بلامکان کردم
چو راستان سخن راستان ادا کردم
هزار نعره زدم، رو بر آستان کردم
قدم کمان شد در انتظار روز وصال
بآرزوی تو این تیر را کمان کردم
✍️قاسم انوار
(چند بیت از یک غزل)
#وداع
#گریه
#هجران
مرا چه قُرب که در انتظار روی تو باشم
همین تمام که بر رهگذار کوی تو باشم
مرا چه حدّ رسیدن بدان وصال همایون
همین بس است که دائم به جست و جوی تو باشم
کنون که جعد سر زلف تو به چنگ نیامد
روا بود که سراسیمه تر ز موی تو باشم
زبان مدام ز یاد لب تو شهد نثارست
مگر به وقت شهادت به گفت و گوی تو باشم
در آن نفس که کند جان وداع قالب خاکی
هنوز با دل پر خون در آرزوی تو باشم
چو چشم «ابن حسام» از نظر به مرگ ببندند
به چشم دل نگران همچنان به سوی تو باشم
✍️ابن حسام خوسفی
باحذف یک بیت