#مهم
🔴 تمام اطلاعات ضروری مشهد مقدس اینجاست👇
https://eitaa.com/e_arbaeen
امامرضاییها حتما عضو بشند👇
https://eitaa.com/e_arbaeen
جاذبه ی تو را
با سیب ها چه کار ؟
من
دچار شده ام
به جزر و مدی بی پایان
با روی ماه تو …
#فریبا_عبدی #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
شب ها بدون نام تو می آیند
و نبودنت، دیگر،
جای خالی ات را پرنمی کند
کاش چراغ ماه را خاموش می کردی،
شب را نمی دیدم.
#ماندانا_زندیان #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
صبح، دیدم طرِّهٔ شبنم به روے برگ گل
زان لب و دندان گوهر بار، یاد آمد مرا
چون به طرف گلستان آمد سحر باد صبا
از نسیم روحبخش یار ، یاد آمد مرا
#شعر
|صبحتون پر از امید و برکت🌸🍃
📜 @sheraneh_eitaa
پنجِ وارونه چه معنا دارد؟
خواهر کوچکم این را پرسید!
من به او خندیدم.
کمی آزرده و حیرت زده گفت:
روی دیوار و درختان دیدم
باز هم خندیدم!
گفت دیروز خودم دیدم
پسر همسایه
پنچ وارونه به مینو می داد
آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید!
بغلش کردم و بوسیدمش و با خود گفتم:
بعدها وقتی غم،
سقف کوتاه دلت را خم کرد
بی گمان می فهمی
پنج وارونه چه معنا دارد..
#سهراب_سپهری #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
🏴 با گرامیداشت یاد استاد بهمنی
و عرض تسلیت به جامعه ادبی🏴
ا🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴ا
دراستقبال از غزل #محمدعلی_بهمنی
که گفت:
"گفتم بدوم تا تو همه فاصله ها را"
♦️گله ها
🔹باید بنشینم بنویسم گله ها را
یا فاش بگویم همه ی مسئله ها را
🔸ای عشق اگر دست تو باشد به سر من
شاید که فراموش کنم من گله ها را
🔹بر پای دل از زلف تو صد دام تنیده ست
باز آی و ز پا باز کن این سلسله ها را
🔸من شاعر گیسوی توأم، زلف پرستم
تو شاهی و شاهانه ببخشا صله ها را
🔹می آیی و می آوری از پشت زمستان
آرامش طوفان زده چلچله ها را
🔸"بعد از تو پر از آهم و افتاده ز پایم
باز آ، بدوم با تو همه فاصله ها را
#مظاهر_زمانی #شعر #ارسالی_مخاطب
📜 @sheraneh_eitaa
در نظربازیِ ما بیخبران حیرانند
من چُنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطهٔ پرگارِ وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
جلوهگاهِ رخِ او دیدهٔ من تنها نیست
ماه و خورشید همین آینه میگردانند
عهد ما با لبِ شیریندهنان بست خدا
ما همه بنده و این قوم خداوندانند
مُفلِسانیم و هوایِ مِی و مُطرب داریم
آه اگر خرقهٔ پشمین به گرو نَسْتانند
وصلِ خورشید به شبپَرِّهٔ اَعْمی نرسد
که در آن آینه صاحبنظران حیرانند
لافِ عشق و گِلِه از یار زَهی لافِ دروغ
عشقبازانِ چُنین، مستحقِ هجرانند
مگرم چشمِ سیاهِ تو بیاموزد کار
ور نه مستوری و مستی همه کس نَتْوانند
گر به نُزهَتگَهِ ارواح بَرَد بویِ تو باد
عقل و جان گوهرِ هستی به نثار افشانند
زاهد ار رندیِ حافظ نکند فهم چه شد؟
دیو بُگْریزَد از آن قوم که قرآن خوانند
گر شوند آگه از اندیشهٔ ما مُغبَچِگان
بعد از این خرقهٔ صوفی به گرو نَسْتانند
#حافظ #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تشییع استاد بهمنی در بندرعباس
🔹آیین تشییع و تدفین استاد «محمدعلی بهمنی» شاعر و غزلسرای بزرگ ایران زمین، هم اکنون در بندرعباس در حال برگزاری است.
📜 @sheraneh_eitaa
چنان گرفته تو را بازوان پیچکیام
که گویی از تو جدا نه، که با تو من یکیام
نه آشناییام امروزی است با تو همین
کـــه میشناسمت از خوابهای کودکیام
عروسوار خیال منی که آمدهای
دوباره باز به مهمانی عروسکیام
همین نه بانوی شعر منی که مدحت تو
به گوش میرسد از بانگ چنگ رودکیام
نسیم و نخ بده از خاک تا رها بشود
به یک اشارهی تو روح بادباکیام
چه برکهای تو که تا آب، آبی است در آن
شناور است همه تار و پود جلبکیام
به خون خود شوم آبروی عشق آری
اگر مدد برساند سرشت بابکیام
کنار تو نفسی با فراغ دل بکشم
اگر امان بدهد سرنوشت بختکیام
#حسین_منزوی #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
حسین شنوائی متخلّص به «شهاب» ۱ تیر ۱۳۳۹ در سبزوار به دنیا آمد. وی دارای مدرک دکترای زبان و ادبیات فارسی و بازنشستۀ آموزش و پرورش است که سالها به تدریس در دانشگاهها و مدارس اشتغال داشته است. او بیش از ۳۰ سال است که در حوزۀ شعر، نقد ادبی، داستان و ترجمۀ عربی فعالیت میکند و مقالات وی در برخی نشریات تخصصی شعر و روزنامههای کثیرالانتشار چاپ شده است. شنوائی از مؤسّسان انجمن ادبی «ابن یمین» سبزوار است و داوری کنگرههای مختلفی را بر عهده داشته است. سرود ویژۀ سبزوار سرودۀ او است که با استقبال خوب مردم بومی سبزوار مواجه شد. از آثار او میتوان به «خبر سرخ»، «فصل پنجم» و «سفر سبز» اشاره کرد.
#حسین_شنوائی #معرفی_شاعر
📜 @sheraneh_eitaa
ابرازِ دوستی، به حقیقت زیارت است
آری مرامِ اهل محبت، زیارت است
شویندۀ تمام گناهانِ قبل و بعد
بارانِ مستجابِ شفاعت، زیارت است
هم ضامنِ گذشتن ما از پل صراط
هم سایهبانِ امن قیامت، زیارت است
ای چشمها که کورتر از چاه ماندهاید
راهِ شما به سمت بصیرت، زیارت است..
دنیای بیخدا، خفقانآور است و سخت
اوّلقدم به سوی طراوت، زیارت است
دیگر نگو به نقطۀ پایان رسیدهام
وقتی شروعِ حرکت و برکت زیارت است
سردرگم است کهنهکلافِ تفکرت
پنهان نکن که چارۀ کارَت، زیارت است
آن حالِ عاشقانه که بعد از شبِ دعا
میآورد پگاهِ اجابت، زیارت است
تسبیح و مهر و عطر، ببر هدیه کن ولی
سوغاتِ راستینِ زیارت، زیارت است
تنها به سبز و سرخ نباید بسنده کرد
یک جلوه از بهارِ ولایت، زیارت است..
تاریخ را گشودهام، این فصل هشتم است
از باغِ خود سلام بچین، فصل هشتم است
::
آورد از مدینه، هزاران هزار گل
چندین چمن طراوت و چندین بهار گل
هر جا که رفت، چشمه به او گفت: اَلسّلام...!
تقدیم کرد باغ به او بیشمار، گل
سنگ از شنیدن سخنانش لطیف شد
رویید بر لبانش از این افتخار، گل..
در سالگردِ آمدنش، در مسیر او
از خاک، سبزه روید و از خارزار، گل
ای آسمان! به یاد غریبانِ سبزپوش
بر ما بپاش برکت و بر ما ببار گل
ما از بهارِ آل محمد شکفتهایم
ای عشق! در ولایت دلها، بکار گل
در مقدم نجیبِ جگرگوشۀ رسول
مثل بهشت میدمد از این دیار، گل
آمد به مرو، قافلهای خوشقدم، که داشت
هم در میان خود، گل و هم در کنار، گل
مأمون، دروغ بود و فرا خواندنش فریب
میخواست سرشکسته شود مثلِ خار، گل
پاییزوار بُرد به کاخش امام را
تا بلکه زرد و زار شود در حصار، گل
او مکرِ محض بود که با دستِ دوستی
برکَند دشمنانه از آن شاخسار، گل
در لحظههای سرد و غریبانۀ وداع
آهسته میگریست و بیاختیار، گل..
بر روزگارِ کهنه بیارید، ابرها
حال و هوای تازه بیارید، ابرها
::
دنیا سیاه شد، نفسش را بلا گرفت
اما امام معجزه کرد و شفا گرفت..
وقت نماز و خواندنِ باران رسیده بود
دریا قیام کرد و دلِ ابرها گرفت
صحرا اقامه بست، نمازِ امام را
گل کرد التماس و دعا در دعا گرفت
شکی حقیر و آن همه ایمان... که ناگهان
باران گرفت هر دم و... مأمون عزا گرفت
باور نداشت عالم آل محمد است
آن بیخِرَد که خُرده به آل عبا گرفت
اما امیرِ علم، مجالِ کلام را
از اسبهای چوبیِ بی دست و پا گرفت..
در مجلس مباحثه از نور دانشش
ذات و صفات و جاه و جلالش، جلا گرفت..
در شهرِ کاتبانِ حدیث طلاییاش
با دستِ خویش کاشت نهالی که پا گرفت
فرمود: این درخت، زمانی که گریه کرد
باید عزا برای «رضا»ی خدا گرفت
شیون کنید، ضربۀ شمشیر فرق کرد
سَمّ، جان گرفت و شیوۀ تزویر فرق کرد
::
بر سر کشیده بود عبا را غریبوار
خورشید زیر ابر، نه پنهان، نه آشکار
میآمد از ضیافتِ خاموش تشنگی
روشنتر از نجابتِ آرامِ جویبار
میرفت و ابرهای زمین میگریستند
چشمان داغدیده و دلهای اشکبار..
وقتی رسید، از همه سو درد میرسید
میسوخت خانه از خبری تلخ و بیقرار
درهای حُجره بسته و درهای غیب، باز
تنها امام بود و اباصلت و انتظار
حتی دری گشوده نشد بر کسی، ولی
ناگاه آفتاب برآمد در آن حصار
در پاسخ سؤالِ اباصلت و بُهت او
فرمود با زبانِ ادب، آن بزرگوار:
«وقتی خدا اراده کند، باز میشود
دیوارهای بیدر و درهای قفلدار
آورد از مدینه، به یک دَم مرا به طوس»
دشوار نیست با قدمِ عشق، هیچ کار
پس هشتمین امام جوادالائمه را
با منزلت نشاند صمیمانه در کنار
آن شالِ سبز را که نشان ولایت است
بخشید مثل برگ به آن بهتر از بهار...
غسل و حنوط و عطر و کفن، خواندن نماز
دنیا سیاهپوش شد و عشق سوگوار
فریادِ «یا رضا» همه جا را فرا گرفت
خورشید و ماه، مثل دلِ ما عزا گرفت
::
خورشید، بین مردم دنیا غریب نیست
هرجا غریب باشد، اینجا غریب نیست
تا خاستگاهِ مهر، خراسانِ غیرت است
هرگز امامِ هشتمِ دلها غریب نیست
دیروز در حصار تبرّا اسیر بود
امروز در بهشتِ تولّا غریب نیست..
بر سفرهاش غلام و غنی در کنار هم
این سنت از بزرگیِ مولا غریب نیست
زائر کجا و حس غریبی کجا؟ که او
رود است و رودِ رفته به دریا غریب نیست..
مولای ما که روزِ شهادت غریب بود
امروز قرنهاست در اینجا غریب نیست
آری! غروب، غصۀ سرخ غریبهاست
اما طلوعِ روشنِ فردا غریب نیست..
با آنکه در سیاهیِ دنیا غریب زیست
در روشنای عالمِ بالا غریب نیست..
شهری چنین غریب و چنین آشنا، کجاست؟
این خاک، خاستگاه کمال است، کیمیاست
::