پلک بر هم میگذارد مثل برخورد دو ابر
ناگهان چشمان من لبریز باران میشود
@shernab
شعر ناب عاشقانه و عارفانه و اشعار آئینی
غزل شماره 72 دیوان #حافظ @shernab
راهی است راهِ عشق که هیچش کناره نیست
آن جا جز آن که جان بسپارند، چاره نیست
هر گَه که دل به عشق دهی، خوش دمی بود
در کارِ خیر، حاجتِ هیچ استخاره نیست
ما را ز منعِ عقل مترسان و مِی بیار
کآن شحنه در ولایتِ ما، هیچ کاره نیست
از چشم خود بپرس که ما را که میکُشد؟!
جانا گناهِ طالع و جرمِ ستاره نیست!
او را به چشمِ پاک توان دید چون هلال
هر دیده جایِ جلوهٔ آن ماهپاره نیست
فرصت شمر طریقهٔ رندی که این نشان
چون راهِ گنج بر همهکس آشکاره نیست
نگرفت در تو گریهٔ حافظ به هیچ رو
حیرانِ آن دلم که کم از سنگِ خاره نیست
@shernab
هدایت شده از شعر ناب عاشقانه و عارفانه و اشعار آئینی
چرا عاقلان را نصیحت کنیم؟
بیایید از عشق صحبت کنیم
تمام عبادات ما عادت است
به بیعادتی کاش عادت کنیم
چه اشکال دارد که در هر قنوت
دمی بشنو از نی حکایت کنیم؟
چه اشکال دارد در آیینهها
جمال خدا را زیارت کنیم؟
مگر موج دریا ز دریا جداست؟
چرا بر «یکی» حکم «کثرت» کنیم؟
پراکندگی حاصل کثرت است
بیایید تمرین وحدت کنیم
«وجود» تو چون عین «ماهیت» است
چرا باز بحث «اصالت» کنیم؟
اگر عشق خود علت اصلی است
چرا بحث «معلول» و «علت» کنیم؟
بیا جیب احساس و اندیشه را
پر از نُقل مهر و محبت کنیم
مگو کهنه شد رسم عهد الست
بیایید تجدید بیعت کنیم
بگو قافیه سست یا نادرست
همین بس که ما ساده صحبت کنیم
خدایا دلی آفتابی بده
که از باغ گلها حمایت کنیم
رعایت کن آن عاشقی را که گفت:
بیا عاشقی را رعایت کنیم
قیصر امین پور
🌸 @shernab
با من برنو به دوش یاغی مشروطه خواه
عشق کاری کرده که تبریز می سوزد در آه
بعدها تاریخ می گوید که چشمانت چه کرد؟
با من تنها تر از ستارخان بی سپاه
موی من مانند یال اسب مغرورم سپید
روزگار من شبیه کتری چوپان سیاه
هرکسی بعد از تو من را دید گفت از رعد و برق
کنده ی پیر بلوطی سوخت نه یک مشت کاه
کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود
یک نفر باید زلیخا را بیاندازد به چاه!
آدمیزادست و عشق و دل به هر کاری زدن
آدمست و سیب خوردن، آدم است و اشتباه
#حامدعسگری
@shernab
موجیم و وصل ما، از خود بریدن است
ساحل بهانهای است، رفتن رسیدن است
تا شعله در سریم، پروانه اخگریم
شمعیم و اشک ما، در خود چکیدن است
ما مرغ بی پریم، از فوج دیگریم
پرواز بال ما، در خون تپیدن است
پر میکشیم و بال، بر پردهی خیال
اعجاز ذوق ما، در پر کشیدن است
ما هیچ نیستیم، جز سایهای ز خویش
آیین آینه، خود را ندیدن است
گفتی مرا بخوان، خواندیم و خامشی
پاسخ همین تو را، تنها شنیدن است
بی درد و بی غم است، چیدن رسیده را
خامیم و درد ما، از کال چیدن است
#قیصرامین_پور
@shernab
مست خیال را به وصال احتیاج نیست
بوی گلم ز صحبت گل بی نیاز کرد
@shernab
گر از این منزلِ ویران به سویِ خانه رَوَم
دگر آن جا که رَوَم عاقل و فرزانه رَوَم
زین سفر گر به سلامت به وطن باز رَسَم
نذر کردم که هم از راه به میخانه روم
تا بگویم که چه کشفم شد از این سیر و سلوک
به درِ صومعه با بَربَط و پیمانه روم
آشنایانِ رَهِ عشق گَرَم خون بخورند
ناکَسَم گر به شکایت سویِ بیگانه روم
بعد از این دستِ من و زلفِ چو زنجیرِ نگار
چند و چند از پِیِ کامِ دلِ دیوانه روم
گر ببینم خمِ ابروی چو محرابش باز
سجده ی شُکر کنم و از پِیِ شُکرانه روم
خُرَّم آن دَم که چو حافظ به تَوَلّای وزیر
سرخوش از میکده با دوست به کاشانه روم
#حافظ
@shernab