#حضرت_مسلم_سلاماللهعلیه
کوفه درد است ولی ای همه درمان، تو میا
قسمت می دهم این بار به قرآن تو میا
گیرم اینجا همه مردند ولی غیرت را
می فروشند به یک قیمت ارزان تو میا
باز هم نامه نوشتم که نیایی کوفه
آخر نامه نوشتم شه خوبان، تو میا
سخن از تیر سه شعبه همه جا می گویند
جان شش ماهه ات آقای غریبان تو میا
کعب نی های عرب در همه جا معروف است
به تن کوچک و بی جان یتیمان تو میا
حرف غارت شد و انگار شنیدم آقا
قصه ای از کفن و یک تن عریان تو میا
جگرم سوخت ولی آب نخوردم هرگز
یاد کردم ز لبت سید عطشان، تو میا
حسین صیامی
◼️ @shernab
منزلگه یار است دل، ماوای دلدارست دل
از غیر بیزارست دل، کی جای اغیار است دل؟
جمعیت خاطر مده از دست بهر کار تن
در بارگاه قدس جان، پیوسته در کار است دل
گر در ره دلدار نیست، بر اهل دل عار است جان
از مهر جانان گر تهیست، بر دوش جان بار است دل
از پرتو رخسار او جان مجمع انوار شد
از عکس خال و خط او پیوسته گلزار است دل
تا روی او را دیدهام محراب جان ابروی اوست
تا چشم او را دیدهام پیوسته بیمار است دل
گیسوش تا آشفته شد دود از سر من میرود
تا شد پریشان زلف او مشتاق زنّار است دل
طرز خرام قامتش یاد از قیامت میدهد
جان واله از بالای او، بیخود ز رفتار است دل
بر دور شمع روی او پروانهٔ دل بیشمار
در تار زلفش مو بمو، گم گشته بسیار است دل
از روی او در آتشم از موی او در دود و آه
از خوی او جان در بلا، در عشق او زار است دل
تا در دل من جا گرفت، عشقش به دل ماوا گرفت
کار جنون بالا گرفت، از عقل بیزار است دل
گاهی ز وصلش سرخوشم گاهی بهجران مبتلا
گه سود دارد گه زیان، در عشق ما زار است دل
دل را به بند ای فیض در، از جسم و بگشا سوی جان
زان رهگذر راحت رسان، زین ره در آزار است دل
#فیض_کاشانی
🌸 @shernab
📌شعری از داماد مرحوم صدرالمتألهین مرحوم فیض کاشانی، درباره برتری عرفان و علمعاشقی، بر تمام علوم رسمی:
علم رسمی از کجا، عرفان کجا
دانش فکری کجا، وجدان کجا
عشق را با عقل نسبت کی توان
شاه فرمان ده کجا، دربان کجا
دوست را داد او نشان، دید این عیان
کو نشان و دیدن جانان کجا
کی بهجانان میرسد بی عشق، جان
جان بی عشق از کجا، جانان کجا
کی دلی بیعشق بیند روی دوست
قطرهٔ خون از کجا عمّان کجا
جان و دل هم عشق باشد در بدن
زاهدان را دل کجا یا جان کجا
دردها را عشق درمان میکند
درد را بی عاشقی، درمان کجا
عشق، خان و مان هر بی خان و مان
فیض را بی عشق، خان و مان کجا
📒دیوان علامه #فیض_کاشانی غزل۵
@shernab
عارف و فقیه ذوفنون حضرت علامه شیخ بهائی رحمةاللهعلیه:
من نمیگویم که آن عالیجناب
هست پیغمبر، ولی دارد کتاب
مثنوی معنوی مولوی
همچو قرآن بر زبان پهلوی
زبان پهلوی=زبان فارسی
منبع:
دانشنامه جهان اسلام؛ ج ۴؛ ص ۶۶۶ و روضات الجنات، ج۸، ص۶۸
@shernab
من بیخود و تو بیخود ما را که برد خانه؟
من چند تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه؟
در شهر یکی کس را هشیار نمیبینم
هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه
جانا به خرابات آ تا لذتِ جان بینی
جان را چه خوشی باشد بی صحبتِ جانانه؟
...
گفتم: ز کجایی تو؟ تسخر زد و گفت: ای جان
نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه
نیمیم ز آب و گِل نیمیم ز جان و دل
نیمیم لبِ دریا نیمی همه دردانه
گفتم که: رفیقی کن با من که منم خویشت
گفتا که: بنشناسم من خویش ز بیگانه
...
سرمستِ چنان خوبی کی کم بود از چوبی؟
برخاست فغان آخر از اُستُن حَنّانه
جناب #مولوی - دیوان شمس تبریزی (دیوان کبیر)
@shernab
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
رو سینه را چون سینهها هفت آب شو از کینهها
وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی
گر سوی مستان میروی مستانه شو مستانه شو
...
تو لیلة القبری برو تا لیلة القدری شوی
چون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شو
اندیشهات جایی رود وآنگه تو را آن جا کشد
ز اندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شو
قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دلهای ما
مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو
بنواخت نور مصطفی آن اُستُن حَنّانه را
کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو حنانه شو
(سینه ها = میانۀ کوه، دامنۀ کوه)
جناب #مولوی - دیوان شمس تبریزی (دیوان کبیر)
@shernab
اُستُن حَنّانه از هجر رسول /*/ ناله میزد همچو ارباب عقول
در میان مجلس وعظ آنچنان /*/ کز وی آگه گشت هم پیر و جوان
در تحیّر ماند اصحاب رسول /*/ کز چه مینالد ستون با عرض و طول
گفت پیغمبر چهخواهی ایستون؟ /*/ گفت جانم از فراقت گشت خون
از فراق تو مرا چون سوخت جان /*/ چون ننالم بی تو ای جان جهان
مسندت من بودم از من تاختی /*/ بر سر منبر تو مسند ساختی
پس رسولش گفت کای نیکو درخت /*/ ای شده با سِرّ تو همراز بخت
گر همی خواهی ترا نخلی کنند /*/ شرقی و غربی ز تو میوه چنند
یا در آن عالم حَقَت سروی کند /*/ تا تر و تازه بمانی تا ابد
گفت آن خواهم که دائم شد بقاش /*/ بشنو ای غافل کم از چوبی مباش
آن ستون را دفن کرد اندر زمین /*/ تا چو مردم حشر گردد یوم دین
...
پای استدلالیان چوبین بود /*/ پای چوبین سخت بی تمکین بود
جناب #مولوی - مثنوی معنوی - دفتر اول
@shernab
قرب نه بالا و پستى جُستن است
قرب حق از حبس هستى رستن است
کارگاه قرب حق در نیستی ست
غرّه هستى، چه داند نیست چیست
مثنوی مولوی، دفتر سوم
@shernab
هدایت شده از عرفان و حکمت در پرتوی قرآن و عترت
6.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
محمد حسین شهریار که بتعبیر آیه الله العظمی مرعشی نجفی ، امیر المومنین اورا ( شهریار ما ) خطاب کردند، می گوید :
پنج بت را در زندگی شکستم تا تائب شدم و به عرفان قرآن و توحید راه پیدا کردم :
یکی مخدرات بود
و یکی عشق مجازی بود
و سوم تصوف و درویشی گری بود
دیگری موسیقی بود
و آخرینش رفقاء بودند.....
کاش تمام فرقه های انحرافی اعم از تصوف و شیخیه و تفکیک، دست از فاصله فکری و علمی از اندیشه و سیره اهل بیت علیهم السلام برداشته و به سوی وادی توحید حقیقی و عرفان ناب گام بردارند
@erfanvahekmat_com