عاشق آن نیست که هر دم طلب یار کند
عاشق آن است که دل را حرم یار کند
@shernab
ره آسمان درون است، پَر عشق را بجنبان
پَر عشق چون قَوی شد، غم نردبان نماند
🌸 @shernab
شعر ناب عاشقانه و عارفانه و اشعار آئینی
ما عشق را پشت در این خانه دیدیم زهرا در آتش بود و حیدر داشت می سوخت #بیاتانی @shernab
دیر آمدم...دیر آمدم... در داشت می سوخت
هیئت، میان "وای مادر" داشت می سوخت
دیوار دم می داد؛ در بر سینه می زد
محراب می نالید؛منبر داشت می سوخت
جانکاه: قرآنی که زیر دست و پا بود
جانکاه تر: آیات کوثر داشت می سوخت
آتش قیامت کرد؛ هیئت کربلا شد
باغ خدا یک بار دیگر داشت می سوخت
یاد حسین افتادم آن شب آب می خواست
ناصر که آب آورد سنگر داشت می سوخت
آمد صدای سووت؛ آب از دستش افتاد
عباس زخمی بود اصغر داشت می سوخت
سربند یازهرای محسن غرق خون بود
سجاد، از سجده که سر برداشت، می سوخت
باید به یاران شهیدم می رسیدم
خط زیر آتش بود؛ معبر داشت می سوخت
برگشتم و دیدم میان روضه غوغاست
در عشق، سر تا پای اکبر داشت می سوخت
دیدم که زخم و تشنگی اینجا حقیرند
گودال، گل می داد و خنجر داشت می سوخت
شب بود ... بعد از شام برگشتم به خانه
دیدم که بعد از قرن ها در داشت می سوخت
ما عشق را پشت در این خانه دیدیم
زهرا در آتش بود؛ حیدر داشت می سوخت
@shernab
#حضرت_زهرا
انگار باید غصه تا آخر بماند
چشمان زینب تا همیشه تر بماند
یادت میآید که به من گفتی: عزیزم
اصلاً نباید خانه بی مادر بماند؟
میمیرم از این غُصه بابایم چگونه
تنها بدون تو در این سنگر بماند
بس بود سیلی تا که تو از پا بیفتی
دیگر غلاف و دود و میخِ دَر بماند
وقتی نمیمانی! مگیر از ما رُخت را
تا صورتت در خاطرم بهتر بماند
تو میروی و بغض سنگینی که باید
یک عمر در این خانه با دختر بماند
میترسم از ظهری که میگویی قرار است
جسم حسینت بین خون بی سر بماند
دلواپسم، آه از غروبی که ببینم
برخاک، بی انگشت و انگشتر بماند
این شعر دیگر طاقت غم را ندارد
اندوهِ دستِ آتش و معجر بماند
@shernab
ألا یا أیّها المَهدی مُدامَ الوَصل ناوِلها
که در دوران هجرانت بسی افتاد مشکلها
صبا از نکهت کویت نسیمی سوی ما آورد
زسوز شعله شوقت چه تاب افتاد در دلها
چو نور مهر تو تابید بر دلهای مشتاقان
زخود آهنگ حق کردند و بربستند محملها
دل بیبهره از مهرت حقیقت را کجا یابد
حق از آیینه رویت تجلی کرد بر دلها
به حق سجّاده تزیین کن مهل محراب و منبر را
که دیوان فلک صورت از آن سازند محفلها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هائل
ز غرقاب فراق خود رهی بنما به ساحلها
اگر دانستمی کویت به سر میآمدم سویت
خوشا گر بودمی آگه ز راه و رسم منزلها
چو بینی حجت حق را به پایش جانفشان ای فیض
«مَتی ما تَلقِ مَن تَهوی، دَعِ الدُّنیا وَ أهمِلها
#فیض_کاشانی
@shernab