eitaa logo
شعر ناب عاشقانه و عارفانه و اشعار آئینی
333 دنبال‌کننده
204 عکس
59 ویدیو
1 فایل
گلچین اشعار عاشقانه و اشعار عارفانه 🌸 ارتباط با ما و انتقادات و پیشنهادات: @RuholahQ روح‌الله قادری
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشق آن نیست که هر دم طلب یار کند عاشق آن است که دل را حرم یار کند @shernab
از نسیم سحر آموختم و شعله ی شمع رسم شوریدگی و شیوه ی شیدایی را @shernab
ما عشق را پشت در این خانه دیدیم زهرا در آتش بود و حیدر داشت می‌سوخت @shernab
ره آسمان درون است، پَر عشق را بجنبان پَر عشق چون قَوی شد، غم نردبان نماند 🌸 @shernab
12.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما عشق را پشت در این خانه دیدیم زهرا در آتش بود و حیدر داشت می سوخت @shernab
شعر ناب عاشقانه و عارفانه و اشعار آئینی
ما عشق را پشت در این خانه دیدیم زهرا در آتش بود و حیدر داشت می سوخت #بیاتانی @shernab
دیر آمدم...دیر آمدم... در داشت می سوخت هیئت، میان "وای مادر" داشت می سوخت دیوار دم می داد؛ در بر سینه می زد محراب می نالید؛منبر داشت می سوخت جانکاه: قرآنی که زیر دست و پا بود جانکاه تر: آیات کوثر داشت می سوخت آتش قیامت کرد؛ هیئت کربلا شد باغ خدا یک بار دیگر داشت می سوخت یاد حسین افتادم آن شب آب می خواست ناصر که آب آورد سنگر داشت می سوخت آمد صدای سووت؛ آب از دستش افتاد عباس زخمی بود اصغر داشت می سوخت سربند یازهرای محسن غرق خون بود سجاد، از سجده که سر برداشت، می سوخت باید به یاران شهیدم می رسیدم خط زیر آتش بود؛ معبر داشت می سوخت برگشتم و دیدم میان روضه غوغاست در عشق، سر تا پای اکبر داشت می سوخت دیدم که زخم و تشنگی اینجا حقیرند گودال، گل می داد و خنجر داشت می سوخت شب بود ... بعد از شام برگشتم به خانه دیدم که بعد از قرن ها در داشت می سوخت ما عشق را پشت در این خانه دیدیم زهرا در آتش بود؛ حیدر داشت می سوخت @shernab
انگار باید غصه تا آخر بماند چشمان زینب تا همیشه تر بماند یادت می‌آید که به من گفتی: عزیزم اصلاً نباید خانه بی مادر بماند؟ می‌میرم از این غُصه بابایم چگونه تنها بدون تو در این سنگر بماند بس بود سیلی تا که تو از پا بیفتی دیگر غلاف و دود و میخِ دَر بماند وقتی نمی‌مانی! مگیر از ما رُخت را تا صورتت در خاطرم بهتر بماند تو می‌روی و بغض سنگینی که باید یک عمر در این خانه با دختر بماند می‌ترسم از ظهری که می‌گویی قرار است جسم حسینت بین خون بی سر بماند دلواپسم، آه از غروبی که ببینم برخاک، بی انگشت و انگشتر بماند این شعر دیگر طاقت غم را ندارد اندوهِ دستِ آتش و معجر بماند @shernab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ألا یا أیّها المَهدی مُدامَ الوَصل ناوِلها که در دوران هجرانت بسی افتاد مشکل‌ها صبا از نکهت کویت نسیمی سوی ما آورد زسوز شعله شوقت چه تاب افتاد در دل‌ها چو نور مهر تو تابید بر دل‌‏های مشتاقان زخود آهنگ حق کردند و بربستند محمل‌ها دل بی‌‏بهره از مهرت حقیقت را کجا یابد حق از آیینه رویت تجلی کرد بر دل‌ها به حق سجّاده تزیین کن مهل محراب و منبر را که دیوان فلک صورت از آن سازند محفل‌ها شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هائل ز غرقاب فراق خود رهی بنما به ساحل‌ها اگر دانستمی کویت به سر می‏‌آمدم سویت خوشا گر بودمی آگه ز راه و رسم منزل‌ها چو بینی حجت حق را به پایش جان‏‌فشان ای فیض «مَتی ما تَلقِ مَن تَهوی، دَعِ الدُّنیا وَ أهمِلها @shernab
مشرق و مغرب ار روم ور سوی آسمان شوم نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو @shernab
پاییز ، ھمان قصهٔ بی رحم فراق است... 🍂 @shernab
پس از دشواری آسانیست ناچار ولیکن آدمی را صبر باید... @shernab