eitaa logo
شیدایی
104 دنبال‌کننده
43 عکس
18 ویدیو
0 فایل
صفحه ادبی شیدایی
مشاهده در ایتا
دانلود
‏گفت جای من کجا لایق بُوَد؟ گفتم: به دل گفت: می‌خواهم جز این جای دگر، گفتم به چشم 🍁🍃 ‌
شبنم وصال‌گل طلبید آب شد ز شرم از هر که هرچه می‌طلبی اینچنین طلب این آستان هوسکدهٔ عرض ناز نیست شاید به سجده‌ای بخرندت‌، جبین طلب 🍁🍃
کجاست بارشی از ابر مهربان صدایت؟ که تشنه مانده دلم در هوای زمزمه‌هایت به قصه‌ی تو هم امشب درون بستر سینه هوای خواب ندارد دلی که کرده هوایت تهی است دستم اگرنه برای هدیه به عشقت چه جای جسم و جوانی که جان من به فدایت هزار عاشق دیوانه در من است که هرگز به هیچ بند و فسونی نمی‌کنند رهایت دل است جای تو تنها و جز خیال تو کس نیست اگر هر آینه ، غیر از تویی نشست به جایت هنوز دوست نمی‌دارمت مگر به تمامی؟ که عشق را همه جان دادن است اوج و نهایت در آفتاب نهانم که هر غروب و طلوعی نهم جبین وداع و سر سلام به پایت 🍁🍃
زمانه بر سر آزار ماست خوی تو دارد همین سزاست کسی را که آرزوی تو دارد 🍁🍃
لب پُر از آه و درونْ پُر ز خیالِ غمِ دوست در نَفَس، دوزخ و در سینه، گلستان دارم… 🍁🍃
مزه‌ای در جهان نمی‌بینم دهر گویی دهانِ بیمار است... 🍁🍃
من مدتی‌ست ابر بهارم برای تو باید ولم کنند ببارم برای تو 🍁🍃
بی‌کیمیای مستی تبدیل غم محال است؛ یا می حلال فرما یا غم حرام گردان... 🍁🍃
هر قضایی سببی دارد و من در غم دوست اجلم می‌کشد و درد فراقش سبب است سخن خویش به بیگانه نمی‌یارم گفت گله از دوست به دشمن نه طریق ادب است # سعدی 🍁🍃
به انتظار نبودی، ز انتظار چه دانی؟ تو بی‌قراریِ دل‌های بی‌قرار، چه دانی؟ نه عاشقی که بسوزی، نه بی‌دلی که بسازی تو مست باده‌ی نازی، از این دو کار، چه دانی؟ 🍁🍃
آدم‌ها وقتی می‌آيند ‏موسيقی شان را هم با خودشان می‌آورند؛ ‏و وقتی می‌روند، ‏با خود نمی‌برند‌‌. 📚قرار ملاقات 🍁🍃
‍ شدم اسیر سپاهی به نام تنهایی ؛ و تن سپرده‌ام اینجا به دام تنهایی به هر کجا بگریزم دوباره می‌بینم ؛ هجوم تازه‌‌ای از ازدحام تنهایی به انزوای خودم پیله کرده‌ام بی تو ؛ که حکم می‌کندم بر نظام تنهایی به سمت و سوی جماعت نمی‌‌کشد دل من ؛ اقامه بسته فقط بر امام تنهایی سکوتم از سر رغبت اگر چه نیست، بدان ؛ سکوت کرده‌ دل اما به کام تنهایی شنیده‌ می‌شود از پاره استخوان تنم ؛ نوای ناله‌‌ی نی در مقام تنهایی کجاست مرهمی از جنس بودنت که دهد ؛ برای ثانیه‌ای ، التیام تنهایی قیام کرده‌ام امشب در این غزل ، شاید ؛ بگیرم از دو جهان ، انتقام تنهایی 🍁🍃
‍ دردِ فراق آمد و آشفته حالی اش باید گلایه کم کنم از جای خالی اش صیاد من که بال و پرم را شکست و رفت دیگر چگونه پر بکشم در حوالی اش گفتم که در خیال منی، گفت : بی خیال آتش به جان من زده این بی خیالی اش گاهی به یک اشاره گل‌آلود می شود یک برکه نیز با همه‌ی آن زلالی اش من آن کویر چشم به راهم که سالهاست دیگر کنار آمده با خشک سالی اش 🍁🍃
‍ گفته بودی دردِ دل کن گاه با هم صحبتی کو رفیقِ راز داری! کو دلِ پُر طاقتی؟ شمع وقتی داستانم را شنید آتش گرفت شرحِ حالم را اگر نشنیده باشی راحتی تا نسیم از شرحِ عشقم با خبر شد، مست شد غنچه ای در باد پر پر شد ولی کو غیرتی؟ روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نداشت کاش بر آیینه بنشیند غبار حسرتی بس که دامانِ بهاران، گل به گل پژمرده شد باغبان، دیگر به فروردین ندارد رغبتی من کجا و جرأت بوسیدنِ لب های تو آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتی 🍁🍃
هنوز از اشتیاق زلف لیلا، چون وزد بادی ز برگ بید مجنون، ناله‌‌ی زنجیر می‌آید 🍁🍃
نمی دانم عیار لطف و قهرش را، همین دانم که چون تیر قضا در دل نشیند هر ادای او 🍁🍃
تا خیال لب او شمع شب تار من است خواب شیرین نمکِ دیدۀ بیدار من است 🍁🍃
چیست گفتم گنهم، دست به خنجر زد و گفت: پیش از آن دَم که شوی کُشته، بپرهیز و برو... 🍁🍃
قاصدک‌های پریشان را که با خود باد برد با خودم گفتم مرا هم می‌توان از یاد برد 🍁🍃
دل بریدم‌ تا نبینم‌ دوست‌ با من دشمن‌ است دل بریدن، گاه تنها راه‌ عاشق‌ ماندن است... 🍁🍃
هدایت شده از آوای سکوت
🍁🍃 بر زخم دلم نمک نپاشی چه کنم؟ با نازکی این دل ناشی چه کنم؟ از اخم تو روزگار من زخم شده حالا تو بگو! اگر نباشی چه کنم... @avayesokut
کی صید خبر از دل صیاد گرفته است ای عشق دلم خانه ات آباد گرفته است بیماری مسری شده دلباخته بودن هرکس که نگاهش به تو افتاد، گرفته است هر شعر که از چشم و لب و خال تو گفتم زیبا شده و دستمریزاد گرفته است تقصیر دلم نیست که چشمان تو بانو آموزش دلبردن از استاد گرفته است از وا شدن غنچه ی لبهای تو یک شهر لبخند زدن را عملی یاد گرفته است گیسوی پریشان تو شد چالش و از چال افتاده به چاهی دل و غمباد گرفته است هر بار که با خاطره ی عشق تو گشتم ما را ون بی صاحب ارشاد گرفته است 📚 گیدا 🍁🍃
من آشنای کویرم، تو اهلِ بارانی چه کرده‌ام که مرا از خودت نمی‌دانی...؟! 🍁🍃
شیدایی
🍁🍃 بر زخم دلم نمک نپاشی چه کنم؟ با نازکی این دل ناشی چه کنم؟ از اخم تو روزگار من زخم شده حالا تو ب
تو سینه ی من را بخراشی باید روی سر قلب من تو باشی باید این زخم جدید دوستت دارم را با دست خودت نمک بپاشی باید 🍁🍃
صحرای ازل هیچ سراشیب نبود افتادن ما به قصد آسیب نبود با جذبه‌ی انگور زمین‌گیر شدیم دستاویز هبوط‌مان سیب نبود 🍁🍃
در آن غم ناروا بگردم خود را یا گوشه ی این عزا بگردم خود را رفتی و خیال تو مرا با خود برد ای گمشده در کجا بگردم خود را 🍁🍃
دوری کن از انگیزه ی کم بودنها بشتاب به سوی دم به دم بودنها زیبا و غنیمت است در این دنیا در شادی و غم، کنار هم بودنها ! 🍁🍃
گفتیم که چشمه است، سرابی گل کرد از دست نوازشش عتابی گل کرد از هرکه فرشتهٔ نجاتش خواندیم دیدیم و الههٔ عذابی گل کرد 🍁🍃
شرحیم به طول غم، مفصل هستیم پشت درِ زندگی معطل هستیم هر روز دویدیم و دویدیم اما، در پیچ‌ وخمِ کوچه‌ی اول هستیم 🍁🍃
بیدار شدن شروع غم‌هایم بود دلتنگی در سرشت فردایم بود درخواب بهم رسید دست‌ من و تو خوابی که تمام عمر، رویایم بود 🍁🍃