آن قدر مرا با غم دوریت نیازار
با پای دلم راه بیا قدری و بگذار،
.
این قصه سرانجام خوشی داشته باشد
شاید که به آخر برسد این غم بسیار
.
این فاصله تاب از من دیوانه گرفته
در حیرتم از این همه دلسنگی دیوار
.
هر روز منم بی تو و من بی تو ولاغیر
تکرار... و تکرار... و تکرار ... و تکرار...
.
من زنده به چشمان مسیحای تو هستم
من را به فراموشی این خاطره نسپار
.
کاری که نگاه تو شبی با دل ما کرد
با خلق نکرده ست ؛ نه چنگیز، نه تاتار!
.
ای شعر، چه می فهمی ازین حال خرابم؟
دست از سر این شاعر کم حوصله بردار
.
حق است اگر مرگ ِ من و عالم و آدم،
بگذار که یک بار بمیریم؛ نه صدبار!!!
.
تصمیم خودم بود به هرجا که رسیدم؛
یک دایره آن قدر بزرگ است که پرگار
.
اوج #غم این قصه در این شعر همین جاست:
من بی تو پریشان و تو انگار نه انگار...
#رویا_باقری
پاتوق بچه شیعهها
@shia_patogh
روزی که کلک تقدیر در پنجۀ قضا بود
بر لوح آفرینش #غم سرنوشت ما بود
زان پیشتر که نوشد خضر آب زندگانی
مارا خیال لعلت سرمایۀ بقا بود
روزی که میگرفتند پیمان ز نسل آدم
#عشق از میان ذرّات در جست و جوی ما بود
ساقی شراب شوقم دیشب زیادتر داد
گر پاره شد ز مستی پیراهنم به جا بود
بر عاصیان هر قوم بگماشت حق بلایی
ما خیل عشقبازان هجرانمان بلا بود
ساقی لباس زهدم صد ره به مِی فروش است
تا پاک شد ز رنگی کالودۀ ریا بود
گر در محیط حیرت غرقم گناه من چیست
در کشتی وجودم عشق تو ناخدا بود
میخواستم که دل را از غم خلاص یابم
داغ #جدایی آمد وین آخرالدوّا بود
شاعر: #غبار_همدانی
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
پاتوق بچه شیعه ها
@shia_patogh