eitaa logo
شعر شیعه
7.4هزار دنبال‌کننده
529 عکس
200 ویدیو
20 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
◾️مصائب بعد از شهادت قالَ عمّارُ: مَضَیْتُ إلی دارِ سَیّدی وَ مولای أمیرِ المُؤمنین عَلیهِ السلامُ فاسْتَأْذَنْتُ الدُّخُولَ علیه ؟ فَأَذَّنَ لی... فَدَخَلْتُ عَلیهِ، فَوَجَدْتُه جالساً جلسةَ الحَزینِ الکَئیبِ و الحَسَنُ علیه‌السلام عَنْ یمینه و الحُسَیْنُ عَلیه السلام عَنْ شِمالِه وَ هُوَ تارةً یَلْتَفِتُ إلیَ الحُسَینِ علیه‌السلام و یَبْکی ... فلَمّا نَظَرتُ إلی حالِه وَ حالِ وُلدِه ، لَمْ أَمْلِکْ نَفْسی دُونَ أَنْ أَخَذَتنی العبرةُ وَ بَکیْتُ بُکاءً شدیداً ، فَلَمّا سَکَنَ نَشیجی قلتُ : سَیّدی! أَتأْذَنُ لی بِالکَلامِ ؟ قال: « تَکَلَّمْ یا أَبَا الیَقْظان»  قُلتُ : سَیّدی! إِنَّکُم تَأمُرونَ بِالصَّبرِ عَلی الْمُصیبَهِ، فَما هذا الحُزنُ الطّویلُ؟ وَ إنَّ شیعَتَک لا یَقِرُّ لَهُم قَرارً بِاحْتِجابِکَ عَنْهُم ، وَقَدْ شَقَّ ذلک عَلیهم. قال: فَالتَفَتَ إِلیَّ، وَقالَ: یا عَمَّارُ! إنَّ العَزاءَ عَن مِثلِ مَنْ فَقَدْتُهُ لَعزیزٌ ، إِنیٌ فَقَدْتُ رَسُولَ اللهِ صَلّی اللهُ علیه وآله بَفَقْدِ فاطمةَ سَلامُ اللهِ علیها، وَ إذا مَشَتْ لَمْ تَخْرُمْ مَشْیَتُه ، و إنّی ما أحَسَسْتُ تألّمَ الفِراقِ إلاّ بِفِراقِها، وإنَّ أَعْظَمَ ما لَقیتْ مِنْ مُصیبَتِها ... إنّی لَمّا وَضَعَتُها علی المُغتَسِلِ وَجَدَتُ ضِلْعاً مِن أَضلاعِها مَکسوراً ، وَجَنْبُها قَد إِسْوَدَّ مِنْ ضَربِ السِّیاطِ ... وَ کانَتْ تَخْفی ذلک عَلی مخافةِ أن یَشْتَدَّ حُزْنی، و ما نَظرتُ عینایَ إلی الحسنِ و الحسینِ الاّو خَنَقَتْنی العبرةُ، و ما نَظَرتُ إلی زینبٍ باکیةً الا و أخَذَتْنی الرِّقَة علیها. ثم خَرَج علیه‌السلام مَع عَمّار فَاسْتَبْشَرَ الشیعةُ بِذلک. عمّار می‌گوید: به خانه آقا و مولایم امیرالمومنین رفتم و از ایشان اجازه‌ ورود گرفتم. به من اجازه فرمودند و داخل شدم. ایشان را در حالی که محزون و اندوهگین نشسته بودند، یافتم و حسن در سمت راست و حسین در سمت چپ ایشان نشسته بودند. گاهی به حسین علیه‌السلام نگاه می‌کرد و می‌گریست و گاهی به حسن علیه‌السلام. هنگامی‌که به حال او و فرزندانش نظاره کردم از خود بیخود شده، اشک‌هایم جاری شد و به شدت گریستم. هنگامی‌که آرام شدم عرضه داشتم: اجازه سخن به من می دهید فرمود: بگو ای ابا الیقظان! عرضه داشتم: شما امر بر صبر کردن در مصیبت می نمایید. پس این اندوه طولانی (در این مصیبت) چیست؟ در حالی که شیعیان شما به خاطر خانه‌نشینی و غیبت شما آرام ندارند و این امر بر آن‌ها سخت است. می‌گوید حضرت به من نگاه کرده و فرمود: ای عمّار! همانا مصیبت کسی که من از دست داده ام بسیار سخت است. من رسول خدا را با از دست دادن فاطمه از دست دادم. او برای من موجب آرامش و تسلیت بود. هنگامی‌که سخن می‌گفت در گوش من صدای رسول خدا می پیچید و هنگامی‌که راه می رفت مثل رسول خدا راه می‌رفت و من درد فراق را جز با دوری او احساس نکردم و چه بزرگ است مصیبتی که به من رسیده است. هنگامی‌که او را در جایگاه غسل قرار دادم، فهمیدم که استخوانی از پهلوی او شکسته است و پهلویش از ضربه تازیانه ها سیاه شده و او آن را از من مخفی می نمود که می ترسید مبادا اندوه من بیشتر شود و به حسن و حسین نمی نگرم مگر اینکه اشک راه گلویم می گیرد و به زینب گریان نگاه نمی‌کنم مگر اینکه دلم به حال او به رقّت در می آید. سپس حضرت با عمار از منزل خارج شدند و شیعیان به یکدیگر بشارت آن را دادند. 📚منابع: انوار العلومة، ص ۲۱۴ 👈برگرفته از کتاب فاطمیه ماثور، حجه الاسلام شیخ محسن حنیفی، صفحه ۱۳۰ @maddahialemane www.maghtal.com
رفته است از آسمان من خورشیدم پژمرد مقابلم گل امیدم بر قبر گلاب اشک می‌پاشیدم گفتم که فراق را نبینم دیدم آمد به سرم از آنچه می ترسیدم گفتیم برای هم و همتای همیم گفتیم که موج های دریای همیم گفتیم شریک درد و غم های همیم او رفت و شریک درد و غم گردیدم آمد به سرم از آنچه می ترسیدم کوچید از آشیان پرستو شد و رفت آسوده ز دردهای پهلو شد و رفت دستان علی دخیل زانو شد و رفت او رفت و اسیر خانه ی تبعیدم آمد به سرم از آنچه می ترسیدم ای یک تنه لشکرم سپاهم زهرا نه ساله رفیق نیمه راهم زهرا شد خانه پس از تو قتلگاهم زهرا بعد از تو لباس بی کسی پوشیدم آمد به سرم از آنچه می ترسیدم مانده است به خاطر من آن روزی که آن هیزم سرخ خانمان سوزی که آن دست سیاه آتش افروزی که بعد از تو دگر نمی کند تهدیدم آمد به سرم از آنچه می ترسیدم افتاد گل بهار من دست خزان پشت در باغ رفت از جسم تو جان شد ساقه ی تو شکسته من هم پس از آن هر روز ز باغ خانه گل می چیدم آمد به سرم از آنچه می ترسیدم با دیده ی خویش دیدم افروخته بود خاری که گل مرا به در دوخته بود رفتی و نگفتی که سرت سوخته بود افسوس که دیر قصه را فهمیدم آمد به سرم از آنچه می ترسیدم تا دست تو بر پشت یدالله نشست خوشحال شدم که باز هم زهرا هست ناگاه قلاف آمد و دست تو شکست از لرزش دست‌های تو لرزیدم آمد به سرم از آنچه می ترسیدم https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc
گل‌های عالم را معطر کرده بویت ای آن که می‌گردد زمین در جستجویت یادش به‌خیر آن روزها ریحان به ریحان می‌چید پیغمبر بهشت از رنگ و بویت سیاره‌ها را در نخی می‌چیدی آرام می‌ساختی تسبیحی از خاک عمویت برداشتند از سفره‌ات نان، مردم شهر جرعه به جرعه آب خوردند از سبویت درهای رحمت باز می‌شد با دعایت دردا که می‌بستند درها را به رویت تاریخ می‌داند فدک تنها بهانه‌ست وقتی بهشت آذین شده در آرزویت وقتی منزه گشته خاک از سجده‌هایت وقتی مطهّر می‌شود آب از وضویت چادر حمایل می‌کنی از حق بگویی حتی اگر یک شهر باشد روبرویت برخاستی با آن صفت‌های جلالی این بار آتش می‌چکید از خلق و خویت حتی زمان می‌ایستد از این تجسم تو سوی مسجد می‌روی، مسجد به سویت از های و هو افتاد دنیا با سکوتت دنیا به آرامش رسید از های و هویت از بانگ بسم الله رحمن الرحیمت از شکوه‌هایِ «الذین آمنویت» تو خطبه می‌خواندی و می‌لرزید مسجد ذرات عالم یک‌صدا لبیک‌گویت خطبه به اوج خود رسید آن‌جا که می‌ریخت مدح علی، حیدر به حیدر از گلویت گفتم علی... او قطره قطره آب می‌شد آن شب که روشن شد سپیدی‌های مویت آن شب که زخم تو دهان وا کرد، آرام زخم تو آری زخم... آن رازِ مگویت https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc
آه از غمی که هست و ز غم پروری که نیست ازسنگری که هست و ز هم سنگری که نیست طفلان من به نان وغذا لب نمیزنند گیرم که سفره پهن شده ،مادری که نیست زینب نشسته اشک مرا پاک میکند کوثر شده به جای همان کوثری که نیست شستیم خون مانده به دیوار را ولی.. از خاطرم چگونه رَوَد آن دری که نیست؟ آه ای مغیره ، بد زن من را لگد زدی حالا فقط علیست و آن همسری که نیست من در اتاق سوم و هفتم گرفته ام دراین محل برای توچشم تری که نیست از من حسین قول زیارت گرفته است ازدیدن تو آرزوی بهتری که نیست * وقتی تو و حسین نشستید در تنور زینب نشسته چشم ب راه سری که نیست یک روز داغ چادر خاکی مرا شکست یک روز هم مصیبت آن معجری که نیست https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc
درِ ورودیِ جَنَّت،حریم ساحت توست بهشت؛گوشه‌ی دنجِ حیاط‌خلوت توست صدای پهنه ی لاهوت،ذکر یا زهراست میان عالم بالا همیشه صحبت توست خدا به خاطر یک خنده ی تو،می خندد رضای حضرت حق در یَدِ رضایت توست پیمبری که نماد اصول بندگی است زمان نافله‌ات،محو در عبادت توست به استعانت لولاک..،امام یعنی تو ولایت علوی پس همان ولایت توست به فکر سفره ی همسایه های خود بودی... چقدر رنگ عطوفت در این روایت توست غذای گرم حسن را فقیر کوی‌ات خورد... همین نشانه‌ای از لطف بی نهایت توست هنوز نان‌تنور تو قوت غالب ماست هنوز رونق اطعام ما به برکت توست فقط اجازه بده تا بگویمت: "مادر" تمام لذت من دیدن محبت توست تمام گریه‌‌کنان حسین،مادری‌اند... شروع عاطفه‌ی اشک از مصیبت توست یکی ز مستمعین عزای تو؛جبریل خدای عزوجل روضه‌خوان هیئت توست ▪️ ▪️ توان نداشته ای تا سری تکان بدهی... همین نشانگر اوضاع پر وخامت توست هجوم کوچه ‌ی باریک..،میخ در..،آتش... چگونه این همه غم در دلِ شهادت توست؟! https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc
حمایت میکند پیوسته ما را نمی خواهد ببیند خسته ما را میان فتنه از پا در می آییم اگر زهرا(س) نگیرد دستِ ما را https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc
اگرچه گداها وفایی ندارند کریمان به سائل محل می گذارند به بی آبرویی من رحم کردی و الاّ گناهان من بیشمارند برای ظهور تو کاری نکردم خوشا دوستان تو که اهل کارند بجای سخن گفتن از وصل رویت چرا نارفیقان به غیبت دچارند! بیا و ببین چهرهء شهر، زخمی وَ آئینه ها محو گرد و غبارند چقدر آرزومند دیدار، مُردند! همه زیر خاکند و در انتظارند به خوابم بیا لااقل، دلخوشم کن بیا تا که چشمان خشکم ببارند نشد که شوم مثل آن عاشقانی که با یاد خال لبت بیقرارند چنان طفل بیتاب و بی خانمانم مرا هم به دست حرم می سپارند علی دیده که فاطمه بر زمین خورد علی دیده اطفال، گوشه کنارند.... https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc
توان واژه کجا و مدیح گفتن او؟ قلم قناری گنگی ست در سرودن او کشاندنش به صحارّی شعر ممکن نیست کمیت معجزه لنگ است پیش توسن او چه دختری، که پدر پشت بوسه‌ها می‌دید کلید گلشن فردوس را به گردن او چه همسری، که برای علی به حظّ حضور طلوع باور معراج داشت دیدن او چه مادری، که به تفسیر درس عاشورا حریم مدرسه‌ی کربلاست دامن او بمیرم آن همه احساس بی تعلق را که بار پیرهنی را نمی‌کشد تن او دمی که فاطمه تسبیح گریه بردارد پیام می‌چکد از چلچراغ شیون او از آن ز دیده‌ی ما در حجاب خواهد ماند که چشم را نزند آفتاب مدفن او @shia_poem
من از این دنیای نیرنگ و فریب آمدم سوی غریب بن غریب نوکر سرخورده ات برگشته است باز کن آغوش خود را ای حبیب درد دارم که سر صبح آمدم ناامیدم از مداوای طبیب سایه ات را از سر ما برندار می رسد بی تو بلای عنقریب من کجا و اینهمه آقایی ات تو کجا و این گدای نانجیب حیف! عمرم با گناهانم گذشت حیف! از روی تو ماندم بی نصیب آخرش ما را نبردی کربلا لااقل اینجا بیاور بوی سیب فاطمیه میشوم با مادرت ندبه خوانِ هر فراز و هر نشیب بی هوا حوریه را سیلی زدند گوش او دارد صداهای مهیب آن دری که سوخت بر رویش فتاد زیر لب میخواند علی امن یجیب از همان وقتی که افتاده زمین فاطمه حساسیّت دارد به شیب می دود زهرا به دنبال حسین می رود بالای گودال حسین... https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc
ای بهشت قرب احمد فاطمه (س) لیله القدر محمد (ص) فاطمه (س) ای خدا مشتاق یا رب یا ربت ای سلام انبیا بر زینبت عالم خاکی محیط غربتت آفرینش گشته گم در تربتت کاروان دل روان در کوی تو قبله جان محمد (ص) روی تو عصمت حق کوثر  پیغمبری بلکه زهرای محمد (ص) پروری مشعل شب های احیای علی نقش لبخندت مسیحای علی خانه کوچک پناه عالمت عمر خلقت یک دم از عمر کمت عمر تو بالاتر از ارض و سماست هیجده سالت اگر خوانم خطاست گرچه در این گردش لیل و نهار زیستی با خاکیان هیجده بهار اولین نور آخرین روشنگری هم ازل را هم ابد را مادری خلق عالم سائل و روزی خورت لیف خرما وصله های چادرت ای سه شب بی قوت و از قوت تو سیر هم یتیم وهم فقیر و هم اسیر وحی بی ایثار تو کامل نشد هل اتی بی نان تو نازل نشد آن که خاک مقدمش جان گفت جان من فدای فاطمه (س) ای که در تصویر انسان زیستی کیستی تو کیستی تو کیستی فوق هر تعریف و هر تفسیر هم پاکتر از آیه تطهیر هم ای سجود آورده بر پای تو سر ای خدا هم از نمازت  مفتخر مرتضی را محو صحبت کرده ای   غرق در دریای حیرت کرده ای مدح تو کی با سخن کامل شود وحی باید بر قلم نازل شود آفرینش مانده حیرانت بسی به که نشناسد مقامت را کسی بیم دارم هر که بشناسد تو را    در مقام بندگی خواند خدا ای دوعالم قبضه ای در مشت تو وی زمام خلق د رانگشت تو انبیا را رهبری کن فاطمه (س)  اولیا را مادری کن فاطمه (س) خاک را فیض تو آدم می کند فضه ات اعجاز مریم می کند بر در بیتت مقام قنبری نیست کم از رتبه پیغمبری آسمانی ها مسلمان تواند بنده مقداد و سلمان تواند آنچه هست و نیست فیض عام توست خوش ترین ذکر امامان نام توست از نبی تا حضرت مهدی همه ذکرشان یا فاطمه یا فاطمه خلق عالم بر درت  استاده اند انبیا در محضرت استاده اند سائل بیت گلینت عالمی بسته نبود باب احسانت دمی ای گدا با کوه غم خرسند تو حل صد مشکل ز گردن بند تو ای مهار ناقه ات زلف عفاف پیرهن بخشده در شام زفاف عفو را نازم که گردد بسترت قاتلت هم نیست نومید از درت سینه تو جنت پیغمبر است دامنت تا صبح محشر کوثر است عیسی از لطف تو صاحب دم شده آدم از خاک رهت آدم شده اخترانت جمله ماه عالمند دخترانت خوبتر از مریمند دست بوس قنبرت فرزانگی خاک پای فضه ات مردانگی از شب میلاد تا آخر نفس مصطفی یک دست را بوسید و بس آن هم ای دست خدا دست تو بود ای بر آن لب ها و دست تو درود زهره وام النجوم الظاهره راضیه مرضیه زهرا طاهره خاک ، مشتاق سجود فضه ات کل قرآن در وجود فضه ات تا ابد بادا سلام از داورت بر تو و دامان زینب پرورت مرغ جان را آشیانه در بام تو نقش قلب آفرینش نام تو ای خدا را کلک قدت در کفت نام ما را ثبت کن در مصحفت عقل کل از کل هستی شد جدا تا چهل شب کرد خلوت با خدا این چهل شب در سرش شور تو بود بهر استقبال از نور تو بود چون تو ذات کبریا گوهر نداشت از محمد (ص) دوستی بهتر نداشت بهترین گوهر ز  گوهر آفرین هدیه شد بر شخص ختم المرسلین دید قدر این گوهر را در زمین کس نداند جز امیرالمومنین جز علی کفو بر این گوهر ندید مشتری زین مشتری بهتر ندید تو ، رسول الله ، شویت بوالحسن هر سه یک جانید با هم در سه تن پس تویی ای عرش حق را قائمه هم محمد (ص) هم علی (ع) هم فاطمه (س) گر علی عالی اعلا نبود بر تو چون ذات خدا همتا نبود ای امیر المومنین حیران تو کیست تا گوید سخن در شان تو مسجدالاقصای دل پروانه ات کعبه مشتاق طواف خانه ات در طواف خانه ات افلاکیان گوی سبقت برده اند از خاکیان خانه ای دیوار و سقف آن ز گل خشت خشتش از محمد (ص) برده دل خاک آن با خون دل آمیخته در حیاتش یک جهان جان ریخته خانه نی رشک گلستان خلیل آب بارانش سرشک جبرئیل آستان آن صفا بخش صفا حجره اش معراج روح مصطفی آسمان آورده بر بامش پناه سرزده در آن دو خورشید و دو ماه مطبخش را روفتند از زلف حور وز تنورش می رود بر عرش ، نور اختران شمع دل افروز شبش کوثر و ساقی کوثر صاحبش عالمی پروانه و این خانه شمع آفرینش گرد آن گردیده جمع دل در این کاشانه تسکین یافته هل اتی زین خانه آزین یافته برتر از افلاکیانی فاطمه (س) از چه بین خاکیانی فاطمه (س) آسمانی ها تو را نشناختند چون زمین را زادگاهت ساختند از چه رو ای برتر از افلاکیان سایه افکندی بفرق خاکیان خانه گل جایگاه حور نیست تیرگی را نسبتی با نور نیست ما زتو اما تو از ما نیستی کیستی تو کیستی تو کیستی در تو تشریف خدائی یافتم اقتدار کبریائی یافتم هوش و عقل و بینشم رفته ز دست بیم از آن دارم شوم زهرا پرشت چون ببیند چشم احساسم تو را با کدامین عقل بشناسم تو را بشکن از مرغ عروجم بال و پر تا نگیرم اوج از این بیشتر باید این جا لال و کور و کر شوم ورنه یا دیوانه یا کافر شوم گرچه عمری در پناهت زیستم آن که بشن
اسد تورا ما نیست با وجود آنهمه نعمت و سپاس ناشناسی ناشناسی ناشناس باید این جا لب فرو بست از بیان روز محشر قدر تو گردد بیان شمع جمع اهل محشر چهر تواست مهر هر پرونده مهر مهر توست جز تولای تو دست آویز نیست بی تو رستاخیز رستاخیز نیست دستگیر خلق در محشر توئی منجی و بخشنده و داور توئی نار زندانی شود در بند تو خشم گردد مهر با لبخند تو شعله های خشم ، باغ گل شوند رعدها آوازه بلبل شوند حق به محشر محور جودت کند آن قدر بخشد که خشنودت کند محشر از فیض تو گلباران شود عفو ، مشتاق گنه کاران شود صحنه محشر همه پابست توست اختیار نار و جنت دست توست مهر تو روز قیامت هست ماست ریشه چادرت در دست ماست روز محشر کار ما با فاطمه است نقش پیشانی ما یا فاطمه است بی کسیم و جز تو ما را نیست کس روز و انفسا تو را داریم و بس ای ره جنت ز باب رحمتت نامه ها را شسته آب رحمتت زشتی افعال ما را خاک کن نامه اعمال ما را پاک کن از کرامت بر جبین ما همه ثبت کن هذا محب الفاطمه محشر و بازار آن بازار توست نام کل خلق در طومار توست ای محمد (ص) زنده از لبخند تو ای فدای یازده فرزند تو تو قیامت را قیامت می کنی بر امامان هم امامت می کنی هر چه گوئی ذات بی چون آن کند گر تو خواهی نار را رضوان کند این عجب نبود به یک یا فاطمه (س) حق دهد بر کار محشر خاتمه بیم دارم با چنان لطف عظیم قاتلت  را هم رهانی از جحیم بین خلق و نار حائل می شوی با حسین خود مقابل می شوی او کند با پیکر بی سر قیام گوید از هر زخم تن مادر سلام آن سلام و پاسخش بشنیدنی است آن گلوی پاره پاره دیدنی است باز در محشر تو محشر می کنی گریه بر آن جسم بی سر می کنی محشر از اشک تو طوفان می شود چشم ها یکباره گریان می شود ناگهان آید یم رحمت به جوش اشک ها سازد جهنم را خموش این ندا خیزد ز حلقوم همه اشفعی لی اشفعی لی فاطمه ای خلایق از ازل مهمان تو باغ حنت عاشق سلمان تو فضه ات را پای بر چشم ملک قنبرت را جاه برتر از فلک جان حیدر در لب خندان تو هفت آبا خاک  فرزندان تو ای که از سر تا قدم پیغمبری بلکه هم پیغمبری هم حیدری ای محمد (ص) از تو دختر سر فراز ای نماز آورده بر خاکت نماز حمد و تکبیر و دعا دلداده ات سجده برده سجده بر سجاده ات در نمازت رخ ، ز شرم حی فرد گه سفید گاه سرخ و گاه زرد صبح می شد مهر رخسارت سفید ظهر از آن نور ، سرخی می دمید شامگاهان بس که میرفتی ز حال زرد  می گردید نور آن جمال حیف از آن صورت که آخر شد کبود برگ گل را طاقت سیلی نبود تو به اهل آسمان شمع رهی زهره ای منصوره ای وجه اللهی زهره و رخساره نیلی کجا صورت حوریه و سیلی کجا مسلمین ، روی کلامم با شماست نسل آینده ، پیامم با شماست این سخن فرموده پیغمبر است منکر آن هر که باشد کافر است گفت زهرا خلق من خوی من است روح مابین دو پهلوی من است مکتب من زنده از این دختر است نسل من پاینده از این دختر است جاودان ماند از او  من بلکه آزارش بود آزار من ضبط کن ای چرخ فریاد مرا بشنوید آیندگان داد مرا ناسپاسان ، دخت احمد را زدند    فاش می گویم محمد (ص) را زدند آنچه بیداد خزان با یاس کرد درد آنرا باغبان احساس کرد در پی حفظ حریم خویشتن مرد باید پشت درآید نه زن هیچ دانی دختر خیرالبشر از چه جای حیدر آمد پشت در دید مولایش علی تنها شده خانه اش محصور دشمن ها شده بر دفاع شوهرش فردی بین آن نامردها مردی ندید گفت باید پیش امواج خطر یار بهر یار خود گردد سپر من که تنها دختر پیغمبرم پشت این در پیشمرگ حیدرم فاطمه تنها طرفدار علیست در هجوم دشمنان یار علیست آن که باشد مرد این سنگر منم اولین قربانی حیدر منم چشم پوشیدم ز جان خویشتن ای مغیره هر چه میخواهی بزن این در کاشانه ، این پهلوی من   این غلاف تیغ این بازوی من من به جان زخم  علی را می خرم گو چهل نامرد ریزد برسرم گر برآبد شعله از کاشانه ام یا که گردد قتلگاهم خانه ام گر شود پرپر ز جور قاتلم غنچه نشکفته در باغ دلم گر رود از ضرب سیلی هوش من گوشواره بشکند بر گوش من گر شوم با کوه آتش روبرو یا رود مسمار در قلبم فرو گر رسد در پشت در جان بر لبم افتم از پا پیش چشم زینبم گر شوم در لحظه سقط جنین   از جفای دشمنان نقش زمین باز می گویم به آوای جلی یا علی (ع) و یا علی (ع) و یا علی (ع) کافران دست خدا را بسته اید ؟   بازوی مشکل گشا را بسته اید / راستی تسلیم اهریمن شدید ؟ راستی با شیر حق دشمن شدید؟ هر چه هتک حرمت از حیدر کنید هر چه بر او ظلم افزون تر کنید هر چه زان مظلوم گردانید رو هر چه ماند استخوانش در گلو گر برد شب ها به نخلستان پناه ور بگوید راز خود هر شب به چاه گر بریدش سوی مسجد با طناب ورسلام او بماند بی جواب من امیر المومنین میدانمش پیشوای مسلمین می دانمش هر چه آید پیش ، زهرا با علیست اول و آخر کلامش یا علیست فاطمه ما را هدایت می کند رهبری سوی ولایت می کند فاطمه (س) دید از عدو آزارها    کشته شد د
ر ره حیدر بارها روز تنهائی به حیدر داد دست     تا غلاف تیغ دستش را شکست دید دشمن فاطمه (س) جان علیست بلکه با جانش نگهبان علیست گفت باید جان حیدر را گرفت از علی (ع) دخت پیمبر(ص) را گرفت دید جان مرتضی پشت در است از امام خویش هم تنها تر است پای تا سر بغض و خشم و کینه بود کینه هایش کینه دیرینه بود بغض حیدر شعله ور در سینه داشت سنگ بود و جنگ با آئینه داشت سنگ و آئینه نمی دانم چه شد ؟ آهن و سینه نمی دانم چه شد ؟ آن قدر گویم که در بیت خدا  قل هو الله گشت از قرآن جدا بر گلستان ولایت تاختند غنچه را با لاله پرپر ساختند لاله زیر خار و خس افتاده بود باغبان هم از نفس افتاده بود ظلم و طغیان تا قیامت زاده شد این چنین اجر رسالت داده شد آن علی را لاله نیلوفری از جفای خارها شد بستری گشت در باغ ولایت برگ برگ   بود در فصل بهارش شوق مرگ گاه رفت از تاب و گه در تاب شد لحظه لحظه قطره قطره آب شد گرچه آتش داشت آهش سرد بود ناله بود و سوز بود و درد بود درد حیدر در وجود خسته اش یک جهان غم در دل بشکسته اش درد تنهائی حیدر قاتلش یا علی ذکر طپش های دالش آفتابی بر فراز بام بود دست و پا  می زد  ولی آرام بود گاه چشمش بسته بودی گاه باز گاه خامش گاه در راز و نیاز نیم روزی دیده از هم باز کرد    راز دل را با علی ابراز کرد کرد با سختی به مولایش نظر گفت محبوبم حلالم کن دگر سوخت سر تا پا علی از این سخن خواست تا جانش برون آید ز تن ناله زد کی یاور بی یاورم همدم و همسنگر بی سنگرم ای نفس هایت صدای روح من   ای به امواج بلا ها نوح من هستی من جان من جانان من این قدر بازی مکن با جان من ای چراغ من مگو از خامشی ورنه پیش از خود علی را می کشی ای علی را سرو باغ آرزو هر چه می گوئی حلالم کن ، مگو بی تو عالم سر به سر غمخانه باد خانه بی فاطمه ویرانه باد نه دلم را از فراغت چاک کن نه بدست خویش اشکم پاک کن باز زهرا چشم خود را باز کرد راز دیگر با علی ابراز کرد کای پسر عم هر چه گویم گوش کن آتشم را در درون خاموش کن یا علی امروز چون گردید شام عمر زهرای تو می گردد تمام من که بستم چشم ، دست از من بشوی شب تنم از زیر پیراهن بشوی شب مرا تشییع کن تا آن دو تن یک قدم نایند بر تشییع من گر به تشییع من آید قاتلم داغ محسن تازه گردد در دلم گر نماز آرد به جسم پاک من قاتل سنگین دل و سفاک من ناله از هر بند بندم سر کنم شکوه از تو پیش پیغمبر کنم تا نشان ماند بجا از غربتم بی نشان باید بماند تربتم جون بدست خویش با رنج و تعب پیکرم را دفن کردی نیمه شب در کنار قبر پنهانم بمان تا صدایت بشنوم قرآن بخوان گرچه رفت از دست ، یار و یاورت فاطمه ، تنهاترین همسنگرت غم مخور داری یگانه یاوری تربیت کردم برایت دختری او تو را مردانه یاری می کند مثل زهرا خانه داری می کند شب که خاموشی و جانت بر لب است چاه غم های تو قلب زینب است ای مدینه ای همه سوز و گداز ای شب تاریک ، صحرای حجاز ای بیابان سکوت و اشک و خون ای سپهر خیره چشم نیلگون این سکوت این گریه پیوسته چیست ؟    این صدای ناله آهسته چیست ؟ خشت خشت خانه ای را زمزمه است ناله یا فاطمه یا فاطمه است خانه ای دربسته ، نه ، در نیم باز اهل آن چون شمع در سوز وگداز دو کبوتر برده سر در بال هم     هر دو گریانند بر احوال هم کرده بر تن چار ساله بلبلی رخت ماتم درغم خونین گلی در کنار خانه چندین پیرمرد پای تا سر سوز و اشک و آه و درد باغبانی با دو دست خویشتن کرده خونین لاله خود را کفن ساعت سخت فراق آغاز مخفی و آهسته درها باز شد شد برون آرا با رنج و ملال هفت مرد و چار طفل خردسال چار تن دارند تا بوتی به دوش دیده گریان سینه سوزان لب خموش در دل تابوت جان حیدر است هستی و تاب و توان حیدر است گوئی آنشب مخفی از چشم همه هم علی تشییع شد هم فاطمه (س) شهر پیغمبر محیط غم شده زانوی سردار خیبر خم شده آسمان بر اشک او مبهوت بود جان شیرینش در آن تابوت بود او پی تابوت زهرا می دوید نه ، بگو تابوت ، او را می کشید کم کم از دستش زمام صبر رفت با دو زانو تا کنار قبر رفت زانویش لرزید اما پا فشرد دست ها را جانب تابوت برد خواست گیرد آن بدن را روی دست زانویش لرزید باز از پا نشست کرد چشمی جانب تابوت باز گشت با جانان خود گرم نیاز کای وجودت عرش حق را قائمه یاریم کن یاریم کن فاطمه یاریم کن کز زمین بردارمت با دو دست خود به گل بسپارمت وای بر من مرده ام یا زنده ام قبر تو یا قبر خود را کنده ام آسمان ، اشک علی را پاک کن جای محبوبم مرا در خاک کن اسین چراغ چشم خون بار من است این همان تنهاترین یار من است صبر کردم تا شکست آئینه ام ای نفس با جان برآ از سینه ام یا محمد (ص) دختر خود را بگیر لاله نیلوفر خو را بگیر در دل شب پر شکسته بلبلی برده بهر باغبان خونین گلی گل مگو پامال گشته لاله ای برگ برگش را صدای ناله ای خاک ، گلی میشد ز اشک جاری اش تا کند دستی ز رحمت یاری
اش ناگهان از آن بهشت بی نشان گشت بیرون دست های باغبان کای شکسته بال و پر بلبل بیا وی به قلبت مانده داغ گل بیا باغبانم ،هست و بودم را بده یا علی یاس کبودم را بده از چه یاسم این چنین پرپر شده لاله من باغ نیلوفر شده ای بیابان گل ز اشک جاری ات آفرین بر این امانت داری ات باغبان تا یاس پرپر راگرفت اشک خجلت چشم حیدر را گرفت یا محمد (ص) از رخت شرمنده ام فاطمه جان داده و من زنده ام شاخه یاست اگر بشکسته بود دست های باغبانت بسته بود یا محمد (ص) دخترت در خاک خفت دردهای خویش را با من نگفت اینکه بگرفتیش جنان من است بلکه هم جان تو هم جان من است قلزم خون کاسه صبر علیست   خانه بی فاطمه قبر علیست غصه ها در دل صد چاک ریخت بر تن محبوبه خود خاک ریخت حبس شد در سینه تنگش نفس   بود چون مرغ اسیری در قفس رفته بود از دست نخل و حاصلش خاک را گل کرد با خون دلش سینه اش می سوخت از سوز سه داغ کرد روشن از شرار دل چراغ لب فروبست و به یارش برد ریخت اشک و ریخت اشک و ریخت اشک زمزم از دریای چشمشم سر گرفت مثل کعبه قبر را در برگرفت ناله زد کای با وفا یار علی ای چراغ چشم بیدار علی همسرم دستی برون از خاک کن اشک از رخسار حیدر پاک کن ای ترابت گل ز اشک بوتراب وی دعای شامگاهت مستجاب بار دیگر یک دعا کن از درون     جان حیدر با نفس آید برون اشک من در دیده بی لبخند تو است تکیه گاهم شانه فرزند تو است ای سلام من به جسم و روح تو جان فدای پیکر مجروح تو ای شکسته پیش من آئینه ات وی مدال دوستی بر سینه ات آن قدر بر بغض من دامن  زدند تا تو را در پیش چشم من زدند کاش آنجا دست من بشکسته بود کاش چشمم جای دستم بسته بود خاز غم زد ، بر وجودم نیشتر     هر چه گفتم عقده ام شد بیشتر به که لب بر بندم  و زاری کنم      بر تو پنهانی عزا داری کنم شعر (میثم) آتش جان من است شعله های قلب سوزان من است https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc
ای قدر تو پنهان تر از پنهان زهرا تر از هر زهره تابان ای قبله اذکار تسبیحات سبوح‌تر از واژه ی سبحان ای روشنی بخش ازل نورت قبل از نخست و بعد از پایان ای بسم رب النور سلمان‌ها نام بلندت نسخه درمان یا فاطر و یا فاطمه یعنی افلاک با مهر تو شد بنیان مسند نشین آیه تطهیر! ای مصحف والاتر از قرآن! از عالم ناسوت تا لاهوت میگیرد از چشمان تو فرمان گَرد مسیرت فضه می گردد یا که طلای گنبد و ایوان مریم گلی از باغ بستانت دلبسته تو روضه رضوان دُرّ نجف شد گردن آویزت دو گوشواره، لولو و مرجان ای زمزم چشمان تو کوثر تنها غدیر مانده در جریان نهج البلاغه گوشه مسجد از خطبه خوانی تو شد حیران رعشه به جان عرش افتاده آه کلامت سلسله جنبان نام علی جاری ست در نطقت شیرینی اش گردیده دو چندان فرمودی: ای مردم! چرا تردید؟ حق علی از چه شده کتمان بغض امیرالمومنین کفر است حب امیرالمومونین ایمان ممسوس ذات حضرت باری در غزوه ها، جنگ آور میدان خورشید را تکذیب می کردند خفاش های کور گورستان با خود فدک هر روز می خواند شرح عبورت را گل ریحان در دست های مجتبی دستت ای دست گیر عالم امکان فرش رهت عرش معلا شد دیوار ها شد آینه بندان انسیه بود و کوچه‌ای باریک حوریه رویاروی با شیطان چادر نمازت روی خاک افتاد یا کعبه حاجات شد ویران دردا لگد شد خیمه توحید در زیر پای نامسلمانان "تبت یدا" می زد به تو سیلی پوشیه ات نیلی شد و گریان ای روح دو پهلوی پیغمبر پهلو گرفتی بعد از این طوفان گل کرد بر پیراهنت لاله پژمرد از این داغ یک بستان سوگند که پای علی بانو! تو ایستادی تا به پای جان https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc
آن زهره ای که حیدر شد مَحرم ظهورش گرم است قلب عالم از گرمی تنورش عالم که قدر او را هرگز نمی شناسد با دست های زهرا تقدیر شد امورش تسنیم نام زهرا، سرچشمه غدیر است کوثر اقامه بسته بر دیده نمورش فخر مخدّراتِ عالم به خاک افتاد یعنی شکست زهرا آیینه غرورش در خانه‌ای که خورشید اندر شمارِ ذره است آتش کشیده دشمن بر "بسم رب نور"ش او طاهره است نامش؛ والاست احترامش سیلی زدند روی پوشیه‌ی طهورش دق کرد گوشواره، با داغ روی کوثر جان داد روز محشر، با قصه عبورش ذکر قنوتِ دستش با ضربه‌ای شکسته بسته است دستهای اذکار "یا غیور"ش عرش است بارگاهش؛ او بار شیشه دارد در هجمه‌ی حوادث زخمی شده بلورش افتاد سدره از پا؛ آتش گرفت طوبی یعنی خدای موسی میسوخت بین طورش https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc
هرچه من درصفات حق دیدم همه جا جلوه کرده ای زهرا تو که هستی که بارها خوانده مصطفی مادر خودش او را ای که نور نماز تو دارد ز خداوند اتصالش را جبرئیل آمده سلام کند فاطمه می دهی مجالش را؟ عِلمِ اسماء و فضّه ی خود را می کشانی به عَلَّم الاسماء ای تجلی اسم، بسم الله اسم تو انسیه است یا حورا؟ نقطهء عطف ختم قرآنت نقطهء زیر باءِبسم الله آمده در میان خانهء تو کعبه هم در شعاعِ بسم الله مَحرم و مُحرمت حسین و حسن حَرم اللهِ بی حرم زهرا! بدی ام را به روی من نزدی قابل التوبه! مادرم ...زهرا... "عجز الواصفون عن صفتک" در مقام تو شاءنیت دارد مرتضی که ولی امر همه است از ولای تو عافیت دارد در نبرد چهل نفر نامرد همه را می کُشد تکبّر تو ذوالفقار تو حرز نام علی جوشن حیدر است چادر تو چشم تارت که بوده عین الله همه جا ناظره است فاطمه جان ذکر مولا کنار آتش در ذکر یافاطر است فاطمه جان با همان چکمه اش چه نامردی... ضربه زد بی هوا به در، که شکست ناله ای می زدی که ای فضه شیشه ام را بیا ببر، که شکست https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc
پس از اقامه الله اکبرش هر شب خدا نشسته یقیناً برابرش هر شب کسی که حاجب درگاهش آیه ی نور است حریر لیله ی قدر است معجرش هر شب تهجدی که خودش حکم کیمیا دارد شده است فضه ی بیت مطهرش هر شب چقدر دُرّ نجف می‌چکد به دامانش غدیر می‌چکد از حوض کوثرش هر شب به کوه شانه ی او تکیه می زند لاهوت که سر گذاشت بر این شانه حیدرش هر شب ... برای تک تک همسایه ها دعا می کرد قنوت زخمی ادعیه ی پرش هر شب برادر تنی اش -ذوالفقار- می‌گرید به صبح نیلی چشمان خواهرش هر شب از عطرِ عودِ دری که شکست می گفتند مراثی غزلستان دفترش هر شب گرفت شعله به شب‌بوی چادرش یک روز دمید لادن خونین به بسترش هر شب مناسک شب زهراست روضه های حسین که حرز بوسه ببندد به حنجرش هر شب حسین تاج سر مرتضاست زیرا که نهاده سر به کف پای مادرش هر شب @shia_poem
قیامت است تماشای صبح دولت او که محشری ست مقامات بی نهایت او فقط نه روز قیامت، یکایک ایام به یمن لیله قدرند زیر منت او کسی که ماه و ستاره ست گردن آویزش شده ست نُقل دهان فلک کرامت او شبیه زهره کنیزش درخششی دارد زحل که بسته کمر گوئیا به خدمت او غبار درگه او فضه می شود قطعا عیار سنجش پیغمبران محبت او قیام فاطمه گرچه خمیده بود ولی قیامت است رکوع یکی دو رکعت او توسلات خلائق به ذیل چادر او امام، معتکف خیمه امامت او جنان ز غنچه لبخند او شده پیدا نهان رضای خداوند در رضایت او خیال خاک به درک ضریح او نرسید کشیده سرمه به چشمان عرش تربت او دمی که بی کفن اهل قبور بر خیزند حریر و سُندُس و اِستبرَق است خلعت او به روی ناقه ای از نور در مسیر صراط روانه سوی جنان، محمل جلالت او عنان ناقه او را گرفته جبرائیل حریر بال ملک پرده دار حرمت او چه آبشار رفیعی است چادر زهرا که جاری است از آن، رشته شفاعت او پیمبران همگی سر به زیر اندازند که چشم را نزند آفتاب طلعت او در آن میانه فدک ایستاده با دل خون خزان زده است هنوز از غم مصیبت او کسی که مادر آب است حرمتی دارد لهیب آتش دوزخ کجا و ساحت او ؟! من از حوادث روز جزا ندارم بیم قیامت است فقط لحظه شهادت او گمان کنم که اگر میخ هم شود محشور سرش بلند نمی گردد از خجالت او به جست و جوی حسین است در صف محشر که مرهمی بنهد بر روی جراحت او شکوه پیرهنی کهنه است روسری اش میان مرثیه کمتر شده ست طاقت او اگر چه محسن او هم شهید شد اما گلوی زخمی طفلی شده شکایت او @shia_poem
بعد از تماس دست تو با دست یخ کردم افتاد اشک گرم تو بر گونه ی سردم خورشید تو حالا شده رنگین کمان تو سرخم... کبودم... سبزم و نیلی ام و زردم پهلو به پهلو می‌شوم هر بار در بستر صدبار می‌میرم دوباره زنده میگردم زنهای فامیلم اگر پیشم نمی آیند هر روز می آید سراغ من کمر دردم میخواستم که حس کنی که دوست ات دارم با دستْ دردم خانه را جارو اگر کردم پیش در و همسایه افتادم ولی گفتم عیبی ندارد... من فدای عزّت مَردَم... ای کاش درد شانه‌ام قدری امان می‌داد موی حسینم را دوباره شانه می‌کردم https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc
آسمونمو بی مهتاب می دیدم خونه زندگیمو رو آب می دیدم بمیرم، حسن شبا با بغض میگه کاش بلند شم ببینم خواب می دیدم شب که میشه درد بازو میگیری روزا هم که دست به پهلو میگری مگه قهری مگه من نامحرمم فاطمه چرا ازم رو میگیری؟! شمع خونوادمون سوسو نزن ما که هستیم، خونه رو جارو نزن شونه ی موهای زینب پای من دیگه به دست شکسته رو نزن درد بینوایی رو چیکار کنم غصه ی جدایی رو چیکار کنم با غریب مدینه کنار میام بگو کربلایی رو چیکار کنم کاشکی تویه باغمون خزون نبود گل یاسم اینهمه جوون نبود اینا که نشد چی میشد لااقل خونه مون مقتل بچه مون نبود اومدم پیشت که شرحِ حال کنم اومدم اینو ازت سوال کنم پایِ من جوونیتو دادی، حالا دیگه من چی رو باید حلال کنم میشینم پای تو گریه می کنم پای زخمای تو گریه می کنم میدونم چشات دیگه وا نمیشه من خودم جای تو گریه می کنم https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc
استعانت گر کند ما را خدای فاطمه سر می اندازیم محشر زیر پای فاطمه یک گلوبندش سه تا بدبخت را خوشبخت کرد هر که عاقل بود رفت و شد گدای فاطمه گریه کن های حسینش را شفاعت میکند دست عباس است روی دست های فاطمه بر مقامش هر که سر خم کرد شد پیغامبر انبیا را پس بخوانید انبیای فاطمه تا رسول الله در شأنش فِداها گفته است کیست دیگر لایقش گردد فدای فاطمه؟ رو زد اما هيچ كس حاضر به همراهى نشد دارد از انصار پيغمبر گلايه فاطمه مستجاب الدعوه حالا مرگ خود را خواسته بی اجابت باشد ای کاش این دعای فاطمه میخ ِ در از سینه بیرون آمد و خون گریه کرد گشت آگاه از دل ِ درد آشنای فاطمه کار دنیا را ببین در سن هجده سالگی شانه های کودکانش شد عصای فاطمه آب می ریزد برای بچه هق هق می کند ای به قربان حسین سر جدای فاطمه https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc
صبح و ظهر و شام اگر که دیده ی عاشق "تر" است فاش میخواهد بگوید از همه عاشقتر است وصل یعنی سوختن ، زیرا که در آغوش شمع سرنوشت اکثر پروانه ها خاکستر است در لغت "اُم" میشود: "ریشه" ، بلاشک باطناً معنی "اُمّ اَبیها" ، "ریشه ی پیغمبر" است حال که اطفال مومن را《تُرَبّیهِم بتول》 کودکی که فاطمه ربش نباشد کافر است او به هجده نام هجده سال هجده جلوه کرد او دو تا نُه سال سِیرِ مصطفی و حیدر است ما مقام چادرش را هم نمیفهمیم ، چون سنخ و جنس ساتر و مستور از یکدیگر است ما نمی دانیم خیر و شرّمان را هیچوقت آنچه را زهرا برای ما بخواهد بهتر است هر کجا خیر کثیرش هست ، ابتر کامل و هر کجا خیر کثیرش نیست ، کامل ابتر است وای از حال علی و وای از حال علی هرچه می شوید دوباره لک خون روی در است https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc
بسوزیم و بسوزانیم با گریه دو عالم را که سوزاندند ناموس رسول الله اعظم را لگد بر شاخه خورد و بار افتاد از درختی که به زیر سایه اش گیرد از آدم تا به خاتم را شب تشییع زهرا در سکوت کوچه های شهر علی میبُرد روی شانه اش عرش معظم را علی زهرای خود را خاک کرد و زیر لب میگفت از امشب میکِشم من انتظار ابن ملجم را به قدری گریه کرد آن شب به بالای سر قبرش ز قلبش شُست با اشکش خوشی های مجسم را شتاب دست سنگین را فقط مقداد می فهمد چِشیده صبح دفن فاطمه سیلیِ محکم را تمام نخل ها هستند هر شب شاهد اینکه علی در چاه میریزد تمام درد عالم را زنش را عده ای نامرد کوبیدند بر دیوار به که باید بگوید مرد عالم اینچنین غم را همانکه همسرش را زد به طعنه سر سلامت و با تسلیت خود زنده کرد آنروزِ ماتم را https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc
زخمی تر از بال و پرت بال و پری نیست زخمی تر از پلک ترم پلک تری نیست در این سه ماهه آب رفته پیکر تو در بستری انگار اما پیکری نیست جان حسن کمتر بگو اجل وفاتی از این دعا زهرا دعای بهتری نیست؟ افسردگی ما فدای خنده ی تو انگار جز تابوت راه دیگری نیست طفلی حسین امروز هی با ذوق میگفت پاشد خدارا شکر مادر بستری نیست یکباره نظم زندگی می پاشد از هم در خانه ای که رد پا از مادری نیست مثل همین دل کندن از در میخ کندم برخیز از جا و ببین میخ دری نیست در این امانت ها که دادی دست زینب همراه پیراهن نگو که معجری نیست زخم و جراحت تشنه ات کرده ولیکن از تشنه ی کرب و بلا تشنه تری نیست
چه ها رقم زده ای ای خدا برای حسن که کوچه می شود امروز کربلای حسن «خدا به خیر کند» گفته و ولی این بار قرار نیست اجابت شود دعای حسن به مادرش برسد یا خبر به خانه دهد؟ چه سخت می گذرد روز ابتلای حسن آهای اهل مدینه به دادشان برسید نمی رسد به کسی پس چرا صدای حسن فراری اُحد آیا شهامتش را داشت میان کوچه علی بود اگر به جای حسن؟ همینکه دست چپ نانجیب بالا رفت بلند شد وسط کوچه وای وای حسن از آن طرف چه جگر سوز ، قاه قاه عدو از این طرف چه نفس‌گیر ، های های حسن کشیده از طرفی زیر گوش مادر خورد پرید از طرفی برق چشمهای حسن چه قدر شدّت و حدّت مگر به یک سیلی ست؟ که گوشواره می‌افتد به زیر پای حسن زمین که خورد فقط غصه ی حسن را داشت: به سن و سال کمش رحم کن خدای حسن https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc
همدست شد مسمار با دیوار ، با در در بین دود و شعله گیر افتاد ، مادر حال و هوای خانه یکباره عوض شد افتاد روی مادر ما بی هوا در باید بسوزد در هوای شمع اما... این بار سوزانده پر پروانه را در در پیشِ رو زهرا نبود ؟ ای بی حیا میخ در پشت سر زهرا نبود ؟ ای بی حیا در از آن زمان که مادر ما را زمین زد ما بچه های فاطمه قهریم با در از پا درآوردند آخر مرتضی را دیوار، آتش، کوچه و همسایه ها، در مسمار شد سر نیزه و تیر سه شعبه در کربلا باقی چوبش شد عصا در در کربلا زینب گلی گم کرده بود و می گشت در گودال دنبال برادر https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc
مامور به صبرم از خداوند فهمید و به خانه آتش افکند ما بین حیاط خانه ی من زهرای مرا زدند و رفتند یک عمر در این محله باشی آقا و بزرگ و آبرومند... ...بالا نبری دگر سرت را در بر سر همسرت بکوبند افتاد به روی خاک و افتاد از صورت بچه هاش لبخند مخفی شده رد پنج انگشت سه ماه تمام زیر روبند یکدنده شده ست دنده ی او خُرد است اگر نخورده پیوند دیروز به مرگ خود دعا کرد حتی ز حسین خویش دل کند https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc
گریه کنید مادر ما بیگناه بود گریه کنید مادر ما پا به ماه بود حوریه ای که برگ گل آسیب میزدش در قتل او مشارکت یک سپاه بود یک لات هم نبود بگوید در آن میان نامرد، این زنی که زدی بی پناه بود دیگر کسی به چهره ی قبلش نمی شناخت پایین پلک فاطمه از بس سیاه بود از شدت خجالت از هم در این سه ماه راه کلام این زن و شوهر، نگاه بود جای تمام شهر برایش علی گریست جای تمام شهر علی غرق آه بود نگذاشت تا که فاطمه نفرینشان کند ورنه به آه فاطمه عالم تباه بود همصحبتی نداشت دگر بعد فاطمه تنها کسی که گوش به او داد چاه بود رغبت نداشت پا بگذارد به خانه اش راه عبورش از وسط قتلگاه بود https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc
ماه چون ليل و نهارش می گذشت چرخهء غم در مدارش می گذشت آن‌که عطرش عرش را پر کرده بود زرد و پائیزی بهارش می گذشت لحظه لحظه انتظار مرگ داشت لحظه های احتضارش می گذشت آن‌که راه انداخت کار خلق را با مشقّت روزگارش می گذشت خون روی آسیابش شاهد است با چه دردی کار و بارش می گذشت تا نیافتد ، از کنار بچه ها سخت با چشمان تارش می گذشت دائم از ذهن علی با دیدنش خاطرات گریه دارش می گذشت زد به هم آرامش این خانه را آن که با داد و هوارش می گذشت از میان بیشهء شیر خدا گرگ با سگهای هارش می گذشت یاس می لرزید و هُرم شعله ها از يمين و از یسارش می گذشت فاطمه بِین گذر افتاده بود کاش دشمن از کنارش می گذشت سفره دار شهر بود و از تنش هر که بوده ریزه خوارش می گذشت دست‌بسته می کشیدند و علی از روی خون نگارش می گذشت مرد خیبر از کنار همسرش با نگاه شرمسارش می گذشت وعده ی دیدارشان گودال شد کاش از قول و قرارش می گذشت https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc
دنیا اگر صفا داشت از دخت مصطفی داشت این زندگیِ کوتاه بسیار ماجرا داشت از غربتم همین بس ، در بین بی وفایان تنها گذاشت من‌ را آنکه به من وفا داشت دستان بی حیا زد آئینه ی حیا را رو میگرفت از کور آنقدر که حیا داشت هم در شکست قلبش ، هم کوچه سینه اش سوخت از ضرب سر شنیدم ، دیوار ناله ها داشت وقتی که همسرم را با تازیانه میزد میمردم از خجالت با دستِ بسته، جا داشت نَقلِ شکستنش شد نُقل محافل شهر این ماجرای کوچه خیلی سروصدا داشت یادش به خیر روزی که جمع ، جمع ما بود من هستم آن کسی که در خانه اش کسا داشت آن یارِ دستِ تنها ، دستش شکست اما فهمید اهل دنیا یک دست هم صدا داشت زخم زبان مردم یک درد بی دوا شد اى كاش زخم سينه حداقل دوا داشت از زندگیش زهرا هرگز نگشت دلسیر مسمار همسرم را به این فراق واداشت هر طور بود آمد زهرا ميان مسجد با پهلوى شكسته دلشوره ی مرا داشت گاهی پی عیادت ، همسایه ای می آمد زهرا که بود، خانه ، خیلی برو بیا داشت هی گریه پشت گریه هی ناله پشت ناله کافر نبیند ای کاش دردی که مجتبی داشت در کوچه احترام توحید را شکستند از بسکه در جمالش او جلوه ی خدا داشت در روز های آخر بی وقفه بود مضطر دلشوره ی حسین و صحرای کربلا داشت https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc