eitaa logo
شعر شیعه
7.4هزار دنبال‌کننده
556 عکس
205 ویدیو
21 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
اگرچه تو بی تابِ آبی، بمان تو آرام قلب ربابی بمان تو همنام با بوترابی بمان علی جان مبادا بخوابی، بمان تو دیگر دلم را نسوزان، علی چه کرده لب خشک تو با حسین که اینجا شده از وسط تا، حسین نگفتی تو یکبار: بابا حسین اگر خسته جانی بگو یا حسین تو آرام جانی نده جان، علی چونان گرگ از هر طرف می زنند عروسی گرفتند و دف می زنند برای کماندار، کف می زنند همیشه به قلب هدف می زنند گلی را به همراه گلدان، علی ببین مرگ من را دعا می کنند ببین حرمله را صدا می کنند چه تیر بزرگی رها می کنند علی جان سرت را جدا می کنند ذبیح من ای پور عطشان، علی حسودند و زنگ خطر می زنند تو از بس قشنگی نظر می زنند سه شعبه به قلب پدر می زنند گلوی تو را سر به سر می زنند گلوی خودت را بپوشان! علی مگر وقت هل من مبارز شده مگر کشتن طفل، جایز شده؟ چرا رنگ قنداقه قرمز شده؟ پدر پیش درد تو عاجز شده تو ای ماهی سرخ بی جان، علی اگر قلب من را تو راضی کنی بخندی و با خنده نازی کنی تو را می برم خیمه، بازی کنی به شرطی که کمتر تلظّی کنی دعا می کنم بهر باران، علی نباشی دل ما ترک می خورد و بر چهره آب، لک می خورد دل عرش سنگ محَک می خورد نباشی رقیه کتک می خورد تسلای قلب یتیمان، علی... @shia_poem
در قد و قامت تو قد یار ریخته در غالب تو احمد مختار ریخته به عمه های دست به دامن نگاه کن دور و برت چقدر گرفتار ریخته گفتی علی و نیزه دهان تو را گرفت از بس که در اذان تو اسرار ریخته معلوم نیست پیکرت اصلا چگونه است بهتر نگاه می کنم انگار ریخته دارد زِرِه ضریح تو را حفظ می کند بازش اگر کنند بالاجبار ریخته یک روز جمع کردن تو وقت می برد امروز بر سرم چقدر کار ریخته زیر عبا اگر بروم پا نمی شوم از بس به روی شانۀ من بار ریخته گیسوی تو همین که سرت نیمه باز شد از دو طرف به شانه ات ای یار ریخته آن کس که تشنگی مرا پاسخی نداد حالا نشسته بر جگرم خار ریخته @shia_poem
با سرِ نیزه تنت را چه به هم ریخته اند ذره ذره بدنت را چه به هم ریخته اند سنگ ها روی لب خشک تو جا خوش کردند این عقیق یمنت را چه به هم ریخته اند وسط معرکه ای رفتی و گیر افتادی سر فرصت بدنت را چه به هم ریخته اند تا به حالا نشده بود جوابم ندهی وای بر من دهنت را چه به هم ریخته اند چشم من تار شده به چه مداواش کنم یوسفم پیرهنت را چه به هم ریخته اند عمه ات آمده تا دست به معجر ببرد پدر بی کفنت را چه به هم ریخته اند ابروان تو حسینی ست و چشمت حسنی ست این حسین و حسنت را چه به هم ریخته اند @shia_poem
خیری به جز از برکت کوثر ندیدیم ما جز کرم چیزی پسِ این در ندیدیم ما انتخاب دست زهرائیم، پس شکر ما که به جز خوبی از این مادر ندیدیم بعد از محمد هیچ کس را، هر چه گشتیم از اکبر لیلا پیمبرتر ندیدیم گشتیم ما، اکبرتر از حیدر ندیدم گشتیم ما، حیدرتر از اکبر ندیدیم از اکبر لیلا برای سفره داری بعد از حسن، ما هیچ کس را سر ندیدیم دیدیم ما، در خانه اش آقا زیاد است گشتیم ما در خانه اش نوکر ندیدیم آمد، لب جن و ملک غرق دعا شد یوسف شد و ماه رخش قبله نما شد گلخنده بر روی عمو پاشید اول اکبر همان اول مرید مجتبی شد هر کس که شد خاک درش، تا آسمان رفت فطرس شد و بال و پرش غرق شفا شد یک عمر خاک پای بابا بود و آخر شش گوشه ی اکبر همان پائینِ پا شد وقتی گره افتاد در کار گداها خاک قدم های علی مشکل گشا شد زائر دو رکعت عشق زیر قبه را خواند زائر همان پائین پا حاجت روا شد آئینه آئینه است کوچک یا بزرگش هر کس که شد عبد علی عبد خدا شد گفتم علی و سینه ام مست نجف شد تیر غمش را سینه ی عاشق هدف شد وقتی علی و فاطمه دریای نورند اکبر دُر و ارباب نوکرها صدف شد جنگاوری را از عموها ارث برده لرزید خاک دشت وقتی که به طف شد در صحنه های تن به تن خونش زمین ریخت هر کس که در این عرصه با اکبر طرف شد لشکر به هم پاشید وقتی رفت میدان تا گفت نام من علی ... نیزه به صف شد دارد تلاطم می کند باران نیزه وسعت گرفته تا کجا، میدان نیزه دور علی حلقه زده ابر سیاهی حالا گرفته دشت را طوفان نیزه حالا دل غم دیده ی بابای پیرش مثل تن اکبر شده مهمان نیزه صدها که نه بلکه هزاران بار پیکر بالا و پائین رفته بر دستان نیزه پس لااقل پیراهنش را پس بیارید حالا که گشته یوسف قرآن نیزه @shia_poem
دو جرعه آب ندیدی رباب را کُشتی سه جرعه تیر مکیدی رباب را کُشتی نگاه سمتِ حرم نه، به سویِ علقمه کن بگو عمو نرسیدی رباب را کُشتی برات رو زدم و رویِ من زمین اُفتاد تو خواهشم نشنیدی؟ رباب را کُشتی نشست ضربه ی تیر و کمی تو را چَرخاند زِ خوابِ ناز پریدی رُباب را کُشتی صدایِ حنجرِ تُردَت رسید زینب گفت سه شعبه را چو کشیدی رُباب را کُشتی بگو به تیر کمی جا برای بوسه نماند چرا عمیق بُریدی رُباب را کُشتی به رویِ دست چرا جمع کرده ای خود را زِ دردِ تیر خمیدی رُباب را کُشتی تو را نهان کنم اما من این عبا چه کنم از این لباس چکیدی رُباب را کُشتی امانتیِ ربابم،بگو به مادرِ من چه جایِ شیر چشیدی؟رباب را کُشتی همین که گریه نکردی حسین را کُشتی همین که آب ندیدی رباب را کُشتی @shia_poem
پدری آب شده تا پسری آب خورد ا"خون ز پیمانه ی خورشید جهانتاب خورد" ماهی تنگ عطش راه به جایی نبرد حنجرش آن قدری نیست به قلاب خورد به لبش آب رسد یا نرسد می میرد نوش دارو ست پس از مرگ که سهراب خورد پلک بر پلک نهاده است در آغوش پدر شاید او خواب ببیند که کمی آب خورد لعنت حق به کسانی که گمان می کردند که به نام پسرش کام پدر آب خورد سرخی خون علی شانه به مغرب زده است آسمان سرخی اش از جای دگر آب خورد @shia_poem
گریه مکن اِنَّ...اصطفایی را که می بوسی پیغمبر وقت جدایی را که می بوسی آهِ تو را آخر در آوردند، ابراهیم! در خیمه اسماعیل هایی را که می بوسی باور کن آهوی نجیبت بر نمی گردد بی فایده است این ردپایی را که می بوسی بگذار لبهایت حسابی توشه بردارند شاید بریزد جای جایی را که می بوسی تا چند لحظه بعد "بابا" هم نمی گوید این خوش صدای کربلایی را که می بوسی یاد شب دامادی اش یک وقت می افتی با گریه این زلف حنایی را که می بوسی یعنی کتاب توست ترتیبش بهم خورده؟! این صفحه های جابجایی را که می بوسی! تو در طواف کعبه ی پاشیده ات هستی پس پرده ی کعبه است عبایی را که می بوسی @shia_poem
من ناز را در چشم شهلایت کشیدم یک عالمی را مست و شیدایت کشیدم ای یوسف دنیا دل یعقوبمان را مجنون آن گیسوی لیلایت کشیدم عیسی بن مریم را کنار جانمازت مات نفس های مسیحایت کشیدم جبریل حتی در هوایت بی مجال است بالاتر از هفت آسمان هایت کشیدم تصویر سبز و کامل پیغمبری را وقتی که می¬کردم تماشایت کشیدم آلاله¬های سرخ آن هم سرخ یکدست از گیسوانت تا کف پایت کشیدم باید ضریح پهلویت بشكسته باشد وقتی تو را مانند زهرایت کشیدم از چه تمام نیزه¬ها بر تو حریصند از اینکه من خوش قد و بالایت کشیدم؟! @shia_poem
گاهی همه به دور پسر جمع می شوند گاهی همه به دور پدر جمع می شوند این هاکه دست وپای علی راگرفته اند هشتاد و چهار فاطمه سرجمع می شوند وقتی میان خیمه نشسته نشسته اند وقتی که میرود دم در جمع می شوند دارند این طرف چقدر می شوند کم دارندآن طرف چقدرجمع می شوند گیسوی خیمه ها همه آشفته می شود دور وبرش که چند نفر جمع می شوند وای از علی عقابش اگر اشتباه رفت وای از حسین دورش اگر جمع می شوند یک طور میزنندعلی راکه بعدازآن شمشیرهای تیزدگر جمع می شوند خیلی تلاش می کند آقا چه فایده این تکه تکه هاش مگرجمع می شوند یک عده ای به دورپسرگریه می کنند یک عده ای به دورپدرجمع می شوند @shia_poem
ای زاده ی زهرا جگرت می رود از دست امروز که دارد پسرت می رود از دست ای کاش که بالای سرش زود بیایی گر دیر بیایی ثمرت می رود از دست بد نیست بدانی اگر از خیمه می آیی با دیدن اکبر کمرت می رود از دست ××× افتادنت از زین پدرت را به زمین زد برخیز و گر نه پدرت می رود از دست برخیز که عمه نبرد دست به معجر برخیز به جان من و این عمه ات، اکبر @shia_poem
زمان زمان عجيبي ست، امتحان سخت است طي زمانه ي بي صاحب الزمان سخت است ببخش عزيز خدا! جان ندادم از هجرت چقدر منتظرت جانعزيز و جانسخت است "و لا تُري و أري الخلق" اين چه تقديري ست تو را نديدن و ديدار اين و آن سخت است گريستم كه مشرف شوم به پابوست بدون گريه رسيدن به آسمان سخت است رسيده است شب اكبر و زمان نماز براي من چقدر لحظه اذان سخت است و روضه را پدر يك شهيد مي فهمد چقدر غصه ي دل كندن از جوان سخت است تو را قسم به غم "بعدك العفا..." ي حسين بيا... بيا و خودت روضه را بخوان... سخت است مرا زيارت پايين پا مبر امشب چرا كه پيش پدر خواندن از جوان سخت است @shia_poem
مثل بهار مثل غزل آفریدمت شعری شدی و با كلماتم خریدمت از دست التماس كنار دلم بمان مانند باد رفتی و دیگر ندیدمت می خواستم ببینم اذان صدات را اما چه دیر مثل همیشه رسیدمت پیش غروب مثل بلندیِ مأذنه بعد از غروب خوش قد و بالا ندیدمت آیینه ای و روی زمین پخش می شوی دستم شكسته باد، شكسته كشیدمت از لا به لای اینهمه پا جمع كردمت روی عبا شبیه ورق پاره چیدمت @shia_poem