eitaa logo
شعر شیعه
7.4هزار دنبال‌کننده
556 عکس
205 ویدیو
21 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
حرمتش را، خیمه اش را، لشکرش را...بگذریم کینه ی شمشیر زن ها اکبرش را...بگذریم قاسمش را ضربه ها هم قامت عباس کرد تیر بی رحمی گلوی اصغرش را...بگذریم گوشه گودال بود و سایه ای نزدیک شد روبرویش ایستاد و خنجرش را...بگذریم عرش می لرزید حتی اعتنایی هم نکرد گر چه از هر سو صدای مادرش را... بگذریم چشمشان پیراهن صدپاره ی او را گرفت چشم مردی هم گرفت انگشترش را...بگذریم تا بیامیزند با هم استخوان و خون و خاک اسب ها را تاختند و پیکرش را... بگذریم باز آتش کار خود را کرد و صحرا تار شد ناله های دخترانش خواهرش را...بگذریم کاروان آماده ی فریاد بود و ناگهان روبروی محمل خواهر سرش را...بگذریم بگذریم از کوفه و از شام، اما آنچه شد می سپارم دست قلبم باورش را، بگذریم عاقبت کنج خرابه، نیمه شب، دختر که دید- چشم و ابروی پر از خاکسترش را...بگذریم شاعرت انگشت هایش داغ شد، از تو نوشت این غزل باروت بود و دفترش را...بگذریم @shia_poem
چه حالِ پُر ملالی داره زینب اگه دستای خالی داره زینب میره خیمه به خیمه تا بدونن برا فرداش چه حالی داره زینب میون این خزونِ عشق و مردی یکی داره میره به خیمه گردی داره میاد بگوشش از رُبابش چرا مادر چرا باز گریه کردی بخواب مادر بخواب با خوندن من بخواب جونِ عمو رو دامنِ من نزن اینقد زبونت رو رولبهات نکِش ناخنت و رو گردنِ من یکی داره تو تنهایی میخونه یه دختر داره بابایی میخونه موهاشو عمه  می‌بافه دوباره براش با اشک لالایی میخونه تویِ خیمَش ببین دلگیره قاسم زبون میگیره فردا میره قاسم اگه تو کوچه با بابام نبودم تقاصِ کوچه رو می‌گیره قاسم مبادا زیرِ دست و پا بمونی مبادا زنده بی بابا بمونی داره قاسم به عبدالله میگه اگه رفتم مبادا جابمونی نبودم من تو پَهلویِ عمو باش کنارش باش بازویِ عمو باش اگه دیدی که اسبا رو میارن رویِ سینش فقط رویِ عمو باش میگه زینب با اون غمهاش عباس امیدِ خیمه‌هامون ، کاش عباس یه بار خواهر بگی زینب فدات شه یه بار خواهر بگو داداش عباس دلِ گلها میلرزه با عمو نه همه تو خیمه‌اند اما عمو نه حرم خواب است بی خوابه حرامی همه تو خیمه‌هان اما عمو نه غمی که اوج غمهامه آوردن یه دردی که رو دردامه آوردن رُباب خوابونده تازه اصغرش رو نگید پیشش امون‌نامه آوردن منو خیمه به خیمه دیدی آقا برا یاری چه ناامّیدی آقا ببین خونی شدن دستات عزیزم چرا شب خارها رو چیدی آقا بیا بردار از خاکا سرت رو نگاهی های هایِ خواهرت رو می‌ترسم بعد این زنده نباشم بیا امشب ببوسم حنجرت رو بمیرم بی کسی مادر نداری مگه خواهر مگه خواهر نداری بده انگشترت رو تا نگم که چرا انگشت و انگشتر نداری بیا ای سایه‌ی اطفال برگرد از این صحرای بداقبال برگرد ببین زینب داره میمیره امشب بیا از سمتِ اون گودال برگرد @shia_poem
و الشّمر جالسٌ نفس انبیا گرفت خورشید تیره گشت و دوباره هوا گرفت ‌ دارد تمام عرش خدا می خورد زمین و الشمر جالسٌ همه عالم عزا گرفت والشمر جالسٌ همه جا زیر و رو شده خنجر به روی حنجر آقای ما گرفت و الشمر جالسٌ تن صد چاک روی خاک و الشمر جالسٌ نفس مصطفی گرفت زهرا کنار گودی گودال آمده و الشمر جالسٌ دل خیرا لنسا گرفت و الشمر جالسٌ سر او را گرفت و بعد … زینب به روی تل دم وا احمدا گرفت زینب به روی تل به سر و سینه می زند آنقدر ناله زد نزنیدش، صدا گرفت @shia_poem
از آه خود شرر به دل ماسوا مزن آتش به قلب مادر غم مبتلا مزن لبهای تو کبود شده مثل بازویم با این لب کبود مرا هی صدا مزن حالا که آمدم ز تو این است خواهشم تا من میان قتلگهم، دست و پا مزن هرکس رسید ضربه زد، اما یکی نگفت با سنگ میزنی، تو دگر با عصا مزن با قرب حق به جانب گودال میزنی رحمی کن و برای رضای خدا مزن برسینه اش نشستی و بر او لگد زدی پنجه براین محاسن از خون حنا مزن هرضربه میزنی بزن ای بی حیا ولی بر استخوان گردن او، بی هوا مزن @shia_poem
دار و ندار زینب، روح بهار زینب به گلشن نبوّت بنفشه زار زینب ای که حسین ماند از تو یادگار زینب زِ سرّ حق تعالی پرده برآر زینب نیزه شکسته ها را بزن کنار زینب ای که برادرانت همه مطاف بودند به دور تو چو کعبه گرم طواف بودند کنار چادر تو به انعطاف بودند اُف به سراب دنیا، به روزگار زینب نیزه شکسته ها را بزن کنار زینب بیا به قتلگاهم ماهِ منیر بنگر بیا برادرت را یک دل سیر بنگر به زیر پای نیزه مرا حصیر بنگر حصیر را به شن ها وامگذار زینب نیزه شکسته ها را بزن کنار زینب کشته شده حسینت چو آفتاب تشنه به روی خاک اِبنِ ابوتراب تشنه مثل دو تا علیّ اش رفته بخواب تشنه بیا به زخم هایم گریه ببار زینب نیزه شکسته ها را بزن کنار زینب دور و برم هزاران رنگ پریده نیزه به جسم من چو باران نیزه چکیده، نیزه سه شعبه، نه دلم را نیزه دریده، نیزه چقدر دشمن از من نیزه کشیده، نیزه دمیده نیزه زار از این تن زار زینب نیزه شکسته ها را بزن کنار زینب @shia_poem
شمعم که با نگاهِ تو آتش گرفته‌ام امشب کنارِ آهِ تو آتش گرفته‌ام پیرت شدم نگاه به این پیرزن بکن امشب بیا و خواهرِ خود را کفن بکن امشب غنیمت است برایم چه می‌کُنی آقا شکسته است صدایم چه می‌کُنی امشب نشسته‌ای ولی از من جُدا چرا ای جانِ خیمه پشت‌سرِ خیمه‌ها چرا امشب به پشتِ خیمه چرا خار می‌کَنی این خاک را برایِ که اینبار می‌کَنی با این قلاف قبرِ که را می‌کُنی درست این قبر کوچک است چرا می‌کُنی درست یک پلک هم به هم نَزَنم تا نرفته‌ای گیسویِ خویش را نَکَنم تا نرفته‌ای گفتند عمه دخترکان: نامه آمده است عمه عمو کجاست امان‌نامه آمده است از پیشِ پاسبان حرم آمدم حسین از سمتِ مهربانِ حرم آمدم حسین گفتم به خیمه موقعِ هنگامه نیست نیست بس کُن رباب حرفِ امان‌نامه نیست نیست یگ گوشه رفته تا نخِ قنداقه وا کُنَد پیراهنی که تازه خریده است تا کُنَد هِی دستهایِ کوچکِ مهتاب را نَبوس بس کن رباب بچه‌ی در خواب را نَبوس از مَشک ، تازه خورده کمی آب می‌پَرَد آرام بو کُنَش گُلَت از خواب می‌پَرَد امشب دلم برایِ حرم شور می‌زند اصلاً دلم برای خودم شور می‌زند مادر که رفت بعدِ پدر هم حسن نماند از پنج تا کفن به‌خدا یک کفن نماند امشب نشسته‌ام که خودم را کفن کنم فکری برایِ آنهمه دستِ بزن کنم امشب که فکر می‌کنم از حال می‌روم فردا چقدر بر سرِ گودال می‌روم امشب زِ درد بر جگرم دست می‌زنم فردا چقدر بر کمرم دست می‌زنم امشب زِ خاک خار اگر جمع می‌کنیم فردا میانِ تیغ ، پسر جمع می‌کنیم امشب غبار از سرِ گیسوت می‌کِشم فردا غروب نیزه زِ پهلوت می‌کِشم امشب کنارِ مادر خود می‌خورم زمین فردا غروب با سرِ خود می‌خورم زمین @shia_poem
افتاده بود روی زمین و کفن نداشت آن یوسف شهید به تن  پیرهن نداشت پیکر بدون سر به روی خاک مانده بود سر روی نیزه بود و اثر از بدن نداشت غرق ستاره بود تن آسمان عشق خورشید هم فروغ چنین شب شکن نداشت وقتی که عصر روز غریبی رسیده بود عالم به قدر زینب کبری محن نداشت گلبوسه داد چون به گلوی حسین خویش آن قدر گریه کرد که تاب سخن نداشت انگشتی از اشاره به خاتم فتاده بود ای کاش قتلگاه دگر اهرمن نداشت بعد از سه روز آن گل بی غسل و بی کفن جز بوریا برای تن خود کفن نداشت می رفت تاکه محو کند کاخ ظلم را نیلوفری که فرصت پرپرشدن نداشت غمنامه ای نوشت «وفائی»و می گریست چون شمع چاره ای بجز از سوختن نداشت @shia_poem
در معرض گرما به تماشا بدنش را حتی ز تنش برد کسی پیروهنش را بر نِی سر او جالس و بر تیرهٔ صحرا کردند رها، از سرِ تحقیر تنش را بر باد رود کون و مکان آه اگر که.. از باد بگیرند سراغ کفنش را جا دارد اگر از نگهش سیل ببارد آن دیده که کردند پر از خون دهنش را گودال مجالِ سخن از شاه گرفت و... خنجر ز جفا ذبح نموده سخنش را ای وای اگر مادر آن کشته ببیند در لُجهٔ خون حالت پرپر زدنش را @shia_poem
  كار را يكسره كرد و پا شد دور شد از همگان، تنها شد مقتل انگار پر از غوغا شد سر پيراهن او دعوا شد روح از حنجر او زد بيرون شمر از قتلگه آمد بيرون تا جدا شد سر شاه از بدنش شمر ماند و دل غرق محنش يادش آمد بدن بى كفنش لرزه افتاد بر اعضاى تنش بيشتر شد غم و دردش، هردم با خودش گفت چه كارى كردم سنگ با پيكر مولا ضد بود نيزه در كار خودش وارد بود سر او دست دو تا فاسد بود خواهرش هم روى تل شاهد بود كفن مادرى اش را بردند آه، انگشترى اش را بردند شمر هرچند كه نادم شده بود تازه آغاز مراسم شده بود خيمه خالى ز محارم شده بود وقت تقسيم غنائم شده بود حرمله سهم خودش را برداشت خیمه هم بوی علی اصغر داشت بين شان چهرۀ نامى بسيار عالم فقه و كلامى بسيار زن يكى بود و حرامى بسيار پيش رو مردم شامى بسيار كمر واژه از اين غم خم شد صحبت از زينب و نامحرم شد @shia_poem
کشمکش بهر پیروهن نکنید سر غارت بزن بزن نکنید نیزه را داخل دهن نکنید جسم او را اگر کفن نکنید آه و نفرین میکنم همه را میکشانم علی و فاطمه را نیزه را از روی پرش بردار چکمه ات را ز پیکرش بردار خنجرت را ز حنجرش بردار لعنتی دست از سرش بردار تشنه هست و رمق ندارد او سر او را عقب نکش از مو شمر بس کن تو قتلگاه نرو بی وضو سمت و سوی شاه نرو دخترش میکند نگاه نرو روی این جسم پاره راه نرو این که افتاده نور عین من است خواهرش هستم و حسین من است @shia_poem
با لبان تشنه آن ساعت که افتادی به خاک لَم تَقُل شیئا سِوا: قُم یا اخا! أدرِک اخاک ! مشک دور از دست گریان است و قدری دورتر مانده بر صحرا لبی خندان و جسمی چاک چاک عِندَما کُلُ یَرَونَ المَوتَ اَحلی مِن عَسَل خاک گلگون را نمی شویند جز با خون پاک کلُّ مَن فِی الموکبِ قالَ خُذینی یا سُیوف تشنگان عشق را از جان فدا کردن چه باک؟ یَلمَعُ النُّور الذی سَمّاهُ مصباحَ الهُدی تا قیامت می درخشد این چراغ تابناک داوری عادل تر از تاریخ در تاریخ نیست نور هرگز در شب ظلمت نمی گردد هلاک @shia_poem
شرم از شیون و از گریه ی ما کن بس کن پشت و رویش نکن اینقدر حیا کن بس کن با وضو مادر من شانه به مویش میزد موی سلطان مرا شمر رها کن بس کن ذبح کردن به خدا حکم و شرایط دارد اینقدر ضربه نزن زود جدا کن بس کن شمر فریاد نکش دخترکش میترسد حرمله را کمی آرام صدا کن بس کن خون در شیشه ی او را که ملائک بردند لااقل رحم به این رخت و عبا کن بس کن تو خودت نامه نوشتی که بیا کوفه حسین پس به عهد و قسم خویش وفا کن بس کن کشتن او به خدا حربه نمیخواهد که به زمین خورده دگر ضربه نمیخواهد که @shia_poem