eitaa logo
شعر شیعه
7.3هزار دنبال‌کننده
529 عکس
200 ویدیو
20 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
مانده ام تنها میان شعر,وقتی نیستی شعله می افتد به جان شعر وقتی نیستی ساده می گویم که حرف چشمهایت یک به یک می شود ورد زبان شعر وقتی نیستی در پی رد نفسهای پر از عطر سکوت می رود تاب و توان شعر وقتی نیستی قطره قطره غربت و هجران و عطر انتظار می چکد از آسمان شعر وقتی نیستی عالم و آدم پریشان قدمهای تواند گشته شهری جان فشان شعر وقتی نیستی جمعه هاپشت سرهم گوشه ی تقویم ها گشته عمری همزبان شعر وقتی نیستی کوچه ی بی انتهای شهر بین طعنه ها باز می افتد به جان شعر وقتی نیستی از میان ندبه ها برگرد و حالم را بپرس مانده ام تنهامیان شعر وقتی نیستی @shia_poem
کعبه از یمن قدمهای تو حیران شده است همه ی دهر برای تو غزلخوان شده است چه بگویم که در این صبح دل انگیز حضور آسمان در تب چشم تو پریشان شده است عرش تا فرش فلک تا به زمین در بند_ خم ابروی تو سرگشته ی طوفان شده است حضرت عشق بفرما که دلم از شوقت کنج خال لب تو بی سر و سامان شده است این چه شوری است که در قلب زمین افتاده آسمان تا به زمین آینه بندان شده است جبرییل از دل آفاق خبر می آورد از در باغ کمالات ثمر می آورد آسمان زیر قدمهاش غزل می بارید به لب غنچه ی توحید عسل می بارید دهن خلق بر این غنچه ی جان وا مانده کمر ماه ز رخساره ی او تا مانده نام او مایه ی شوریدگی افلاک است زینت جنت حق, زمزمه ی (لولاک)است لطف حق کنج لبش آیه ی تر می ریزد به کف پای نبی قرص قمر می ریزد رشته ی موی تو آیینه ی حبل الله است خنده بر کنج لب حضرت عبدالله است لات و عزی ز تماشای رخت حیران است هبل انگار در این قافیه سرگردان است طاق کسری به طواف تو بهم می ریزد ذکرزیبای تو بر لوح وقلم می ریزد رحمت عالمیان حضرت خورشید سلام چشمه ی بی بدل سوره ی توحید سلام آمدی تا غزلی تازه مهیا بشود دشت با هرنفس ناب تو دریا بشود آسمان غرق تماشای نگاهت گردد جهل در زیر قدمهای تو رسوا بشود وخدا گفت که این طفل کرامت باید منشا خیر و کرامات دو دنیا بشود آدم و انس و ملک ریزه خور احسان سفره ی خلق دل آرای مسیحا بشود وخدا خواست که گلواژه ی اوصاف خودش چهره ی بی مثل حضرت طاها بشود @shia_poem
کعبه از یمن قدمهای تو حیران شده است همه ی دهر برای تو غزلخوان شده است چه بگویم که در این صبح دل انگیز حضور آسمان در تب چشم تو پریشان شده است عرش تا فرش فلک تا به زمین در بند_ خم ابروی تو سرگشته ی طوفان شده است حضرت عشق بفرما که دلم از شوقت کنج خال لب تو بی سر و سامان شده است این چه شوری است که در قلب زمین افتاده آسمان تا به زمین آینه بندان شده است جبرییل از دل آفاق خبر می آورد از در باغ کمالات ثمر می آورد آسمان زیر قدمهاش غزل می بارید به لب غنچه ی توحید عسل می بارید دهن خلق بر این غنچه ی جان وا مانده کمر ماه ز رخساره ی او تا مانده نام او مایه ی شوریدگی افلاک است زینت جنت حق, زمزمه ی (لولاک)است لطف حق کنج لبش آیه ی تر می ریزد به کف پای نبی قرص قمر می ریزد رشته ی موی تو آیینه ی حبل الله است خنده بر کنج لب حضرت عبدالله است لات و عزی ز تماشای رخت حیران است هبل انگار در این قافیه سرگردان است طاق کسری به طواف تو بهم می ریزد ذکرزیبای تو بر لوح وقلم می ریزد رحمت عالمیان حضرت خورشید سلام چشمه ی بی بدل سوره ی توحید سلام آمدی تا غزلی تازه مهیا بشود دشت با هرنفس ناب تو دریا بشود آسمان غرق تماشای نگاهت گردد جهل در زیر قدمهای تو رسوا بشود وخدا گفت که این طفل کرامت باید منشا خیر و کرامات دو دنیا بشود آدم و انس و ملک ریزه خور احسان سفره ی خلق دل آرای مسیحا بشود وخدا خواست که گلواژه ی اوصاف خودش چهره ی بی مثل حضرت طاها بشود @shia_poem
سخن از قصه ی طوفان به میان آمده است عشق در گوشه ی زندان به زبان آمده است پابه پای غل و زنجیر به جان آمده است در و دیوار پی زخم زبان آمده است چه قدر قصه ی دریا شدنت دلگیر است چندصبحی است تنت همنفس زنجیر است کنج چشمان توخورشید زمین گیرشده چه قدر بال وپرت سست ونفس گیر شده استخوان های تنت بسته به زنجیر شده زن رقاصه در این معرکه تسخیر شده بند بند تنت ارزانی مشت ولگد است درد در بین نفس های شما بی عدد است چه بگویم که غزل لایق دیدار تو نیست!؟ تن خاکی زمین منزل و ماوای تو نیست چاردیواری زندان بخدا جای تو نیست غل وزنجیر که شایسته ی پاهای تو نیست نظم عالم چه قدر خوب به هم ریخته است در تن جام تو انگار الم ریخته است از تن قصه ی شب قصه ی غیرت می رفت کفرو ابلیس به دنبال خیانت می رفت سندی شاهک ملعون به عیادت می رفت کاسه در دست،پی زخم و شماتت می رفت باز در صحبت شب , خون جگر آوردند پی تشییع تنت لنگه ی در آوردند @shia_poem
کعبه از یمن قدمهای تو حیران شده است همه ی دهر برای تو غزلخوان شده است چه بگویم که در این صبح دل انگیز حضور آسمان در تب چشم تو پریشان شده است عرش تا فرش فلک تا به زمین در بند_ خم ابروی تو سرگشته ی طوفان شده است حضرت عشق بفرما که دلم از شوقت کنج خال لب تو بی سر و سامان شده است این چه شوری است که در قلب زمین افتاده آسمان تا به زمین آینه بندان شده است جبرییل از دل آفاق خبر می آورد از در باغ کمالات ثمر می آورد آسمان زیر قدمهاش غزل می بارید به لب غنچه ی توحید عسل می بارید دهن خلق بر این غنچه ی جان وا مانده کمر ماه ز رخساره ی او تا مانده نام او مایه ی شوریدگی افلاک است زینت جنت حق, زمزمه ی (لولاک)است لطف حق کنج لبش آیه ی تر می ریزد به کف پای نبی قرص قمر می ریزد رشته ی موی تو آیینه ی حبل الله است خنده بر کنج لب حضرت عبدالله است لات و عزی ز تماشای رخت حیران است هبل انگار در این قافیه سرگردان است طاق کسری به طواف تو بهم می ریزد ذکرزیبای تو بر لوح وقلم می ریزد رحمت عالمیان حضرت خورشید سلام چشمه ی بی بدل سوره ی توحید سلام آمدی تا غزلی تازه مهیا بشود دشت با هرنفس ناب تو دریا بشود آسمان غرق تماشای نگاهت گردد جهل در زیر قدمهای تو رسوا بشود وخدا گفت که این طفل کرامت باید منشا خیر و کرامات دو دنیا بشود آدم و انس و ملک ریزه خور احسان سفره ی خلق دل آرای مسیحا بشود وخدا خواست که گلواژه ی اوصاف خودش چهره ی بی مثل حضرت طاها بشود @shia_poem