eitaa logo
شعر شیعه
7.4هزار دنبال‌کننده
556 عکس
205 ویدیو
21 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خرابِ یک نظر از چشمِ نیم‌خواب توییم به حال ما نظری کن ، که ما خراب توییم سوال ما به تو از حد گذشت، لب بگشا که سالهاست که در حسرت جواب توییم عتاب تو، کُشد و ناز تو هلاک کند هلاک ناز تو و کشته ی عتاب توییم… @shia_poem
می تپد هر لحظه قلبم در هوایِ شهرری زائرم! عمریست هستم آشنایِ شهرری حاجتم را بی برو برگرد میگیرم سریع از دو دست حضرت مشکل گشایِ شهرری دست-خالی رد نخواهد کرد مانند حسن(ع) سائلم بر آستانِ مجتبایِ شهرری خواندمش عبدالعظیم(ع) و پیش او تعظیم کرد پا به پایم، رو به صحنش جای جایِ شهرری أشهدُ أنّ حسن(ع) را دوست دارم بشنوم در اذانِ صبح از گلدسته هایِ شهرری پرچم مشکی به روی گنبدش گریان شده نیمۂ شوّال شد روز عزایِ شهرری داغدارش شد امام هادی(ع) و با حال زار اشک جاری میشود از سامرایِ شهرری خوانده ام از قبرهای غرقِ در خاکِ بقیع نیمه شب ها گوشۂ صحن و سرایِ شهرری سال های سال؛ گریان! روضه خوان ها خوانده اند از شهید تشنه لب در کربلای شهرری! # @shia_poem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غبار قبر او با آستین برگیر تا آن بُت کِشد بر آستانش در جزا از آستین ما را @shia_poem
فصل غم آمده زمان عزاست کنج سینه شراره ها دارم رخت ماتم به تن نمودم و باز بین چشمم ستاره ها دارم آسمان نگاه غمبارم رنگ و بوی مدینه را دارد هر چقدر آه هم اگر بکشم از تب سینه باز جا دارد آنکه یک عمر پای مکتب خود روضه میخواند و عاشقانه گریست گریه هایش شبیه باران بود آن امامی که صادقانه گریست ظلم تاریخ باز جلوه نمود وقت تکرار قصه شومی ست با تبانی آتش و هیزم جاری از چشم، اشک مظلومی ست آتش دشمنان به پا شده در خانه ای در میان یک کوچه میرود بی عمامه مردی در غربت بی امان یک کوچه داغیِ سینه میکند باور بانفس هاش آه سردی را خاک این کوچه ها نمیفهمند غربت اشک پیر مردی را پیر مردی که سوز آتش را ساکت و بی کلام حس میکرد پیرمردی که درد غربت را مثل جدّش مدام حس میکرد پیرمردی که تا زمین میخورد نفسش در شماره می افتاد دست خود میکشید بر روی خاک یاد آن گوشواره می افتاد یاد یک گوشواره خونین یاد اشک نگاه طفلی بود یاد آن مادری که زود گرفت دست خود را به روی چشم کبود نیمه شب تا که دشمن آقا را میکشید او به ناله می افتاد یاد یک کاروان و یک کودک یاد اشک سه ساله می افتاد یاد آن کودکی که حس میکرد زخمِ زنجیرِ داغِ قافله را شوری اشک او چه میسوزاند زخم صورت ...و جای آبله را @shia_poem
دینِ خدا را عده ای در دام می بردند تحریفِ خود را در دِلِ اسلام می بردند با دیدنِ ریشِ سفیدش دشمنان ای کاش حداقل او را کمی آرام می بردند امامه ی صدق خدا روی تنش باز است شاید شهید عشق را احرام می بردند وقتی رأئیس مذهب شیعه ست یعنی که پخته ترین را جاهلانی خام می بردند داغی که افتاده به قلب شیعیان این ست تطهیر را با گفتن دشنام می بردند وقتی که فکر حاکمان شهر مسموم ست یعنی که مذهب را سوی اعدام می بردند با حبّه ای انگور زهر آلود عالم را آنان به سمت غربت فرجام می بردند @shia_poem
ای بقیعت ملجأ و مأوای أهل اشک و آه می کشد در ماتم تو از درونش آه ...ماه نه چراغی نه کسی نه خادمی نه گریه کن نه مزاری ،نه ضریحی،نه حریم و بارگاه شصت و أندی سال از عمر شریفت میگذشت تا که بردند عاقبت روزی تو را در قتله گاه پا برهنه ،دست بسته ،نه عبا بر دوش ،آه من فدای غربتت ای بی پناه ِ بی گناه زهر انگوری که منصور از جفا آماده کرد باعث آن شد که رفت از شانه های دین پناه گاه از سوز عطش میگفت در دل یا حسین هیزم آوردند .. یاد مادرش میکرد گاه ای مدینه باز هم در کوچه های خسته ات مردی از ایل و تبار پاک ها گم کرد راه آنچه از فعل و رضا در اشک های خالق است گریه های حضرت شیرین فضائل صادق است @shia_poem
آسمان است و زمين دور سرش مي گردد آفتاب است و قمر خاك درش مي گردد اين قد و قامت افتاده درخت طوبي است اين محاسن بخدا آبروي دين خداست اين حرمخانه ي زهراست مسوزانيدش اين حسينيه ي دنياست مسوزانيدش شعله پشت حرم فاطمه زاده نبريد پسر فاطمه را پاي پياده نبريد آي مردم بگذاريد عبا بردارد پيرمرد است و خميده است عصا بردارد ببريدش، ببريد از وسط مردم نه هر چه خواهيد بياريد ولي هيزم نه بگذاريد لبش ياد پيمبر بكند وسط شعله كمي مادر مادر بكند از مسيري ببريدش كه تماشا نشود چشمي از اين در و همسايه به او وانشود اصلا اين مرد مگر پاي دويدن دارد؟ پيرمردي كه خميده است كشيدن دارد؟ شعله ي تازه به چشمان غمينش نزنيد آسمان است و در اين كوچه زمينش نزنيد شايد اين كوچه همان كوچه ي زهرا باشد شايد آن كوچه ي باريك همين جا باشد شايد اين كوچه همان جاست كه زهرا افتاد گر چه هم دست به ديوار شد اما افتاد اين قبيله همگي بوي پيمبر دارند در حسينيه ي خود روضه ي مادر دارند @shia_poem
کاش من هم به لطف مذهب نور تا مقام حضور می رفتم کاش مانند یار صادقتان بی امان در تنور می رفتم علم عالم در اختیار شماست جبر در این مسیر حیران است چشم هایت طبیب و بیمارش یک جهان جابر بن حیان است روز و شب را رقم بزن آخر ماه و خورشید در مُرکّب توست ملک لا هوت را مراد تویی آسمان ها مرید مذهب توست قصه تکرار می شود یعنی باز هم در مدینه عاشق نیست کوچه در کوچه شهر را گشتم هیچکس با امام ، صادق نیست خواب دیدم که پشت پنجره ها روبروی بقیع گریانم پابه پای کبوتران حرم در پی آن مزار پنهانم گریه در گریه با خودم گفتم جان افلاک پشت پنجره هاست آی مردم ! تمام هستی ما در همین خاک پشت پنجره هاست @shia_poem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کوه باشی سیل یا باران... چه فرقی می‌کند سرو باشی باد یا توفان.... چه فرقی می‌کند مرزها سهم زمینند و تو سهم آسمان آسمان شام یا ایران چه فرقی می‌کند مرز ما عشق است هر جا اوست آنجا خاک ماست سامرا، غزّه، حلب، تهران چه فرقی می‌کند قفل باید بشکند باید قفس را بشکنیم حصر الزهرا و آبادان چه فرقی می‌کند هر که را صبح شهادت نیست شام مرگ هست بی شهادت مرگ با خسران چه فرقی می‌کند شعله در شعله تن ققنوس می سوزد ولی لحظه ی آغاز با پایان چه فرقی می کند @shia_poem
از حدیث لوح می آید مقامات اینچنین که ندارد هیچ کس جزتو کرامات اینچنین مانده درتوصیف یک شأن تو ابیات اینچنین سالها محکوم عشق توست، نیات اینچنین تا ابد مرئوس ماییم و ریاست باشما نازشصت هرکسی مارا رسانده تاشما انقلاب علم، با کرسی درست پا گرفت بحث و استدلال از عصرشما بالاگرفت فقه ما از نور فقه جعفری معنا گرفت میشود جزء مفاخر هرکس اینجا جا گرفت راه گم کرده کنارت راه پیدا میکند از دمت پیرزنی کار مسیحا میکند آبروی پرچم در اهتزاز ما تویی از بقیه بی نیازیمو نیاز ما تویی ما همه اهل نمازیمو نماز ما تویی پس شفاعت کن که تنها چاره ساز ماتویی بانی ترویج عاشورا تویی! پس بی گمان.. خانه ات یعنی حسینیه شما هم روضه خان مجلس درست شلوغ و خانه ات خلوت شده سهم تو دراین دیار آشنا غربت شده بازهم پشت دری لبریز جمعیت شده خانه امن الهی سلب امنیت شده آتشی از خانه ی زهرا به این در هم رسید ارث دست بسته حیدر به جعفر هم رسید پیرمرد شهر از دارالعباده رفتنیست نور حق با عده ای ابلیس زاده رفتنیست دستهایش بسته شد پس بی اراده رفتنیست بی عمامه بی عبا پای پیاده رفتنیست کوچه در کوچه به پشت اسب حالا میدوی پیش چشم مردمی بی عار تنها میدوی گرچه کوچه گردی و دست تو بند سلسله ست راستی آقا بگو دور شما هم هلهله ست؟ راستی بر پای تو از خار صحرا آبله ست؟ راستی آقا دلت دلواپس یک قافله ست؟ راستی اهل و عیالت را اسارت میبرند؟ چادر و روبنده از آنها به غارت میبرند؟ نه کسی اینجا ز سرها معجری را میکشد نه کسی باتازیانه خواهری را میکشد نه کسی از پشت موی دختری را میکشد نه کسی بر گردن تو خنجری را میکشد نیزه داری هم اگرباشد سری بر نیزه نیست قلب هجده پاره ی پیغمبری بر نیزه نیست @shia_poem
دوباره کینه ها انداخت آتش در دلِ کوچه به پا شد داغ سنگینی دوباره داخلِ کوچه مصیبت دیده و بگذار در حال خودش باشد دلِ من هم گرفته باز هم مثل دلِ کوچه همان دود و همان شعله! فقط با این تفاوت که دو دست پیرمردی بسته شد در منزلِ کوچه اگر بردند با پای برهنه علتش این بود که در تاریخ باشد ردّ حقّ و باطلِ کوچه کشیدند و چه محکم بر زمین خورد و زبانم لال به روی صورتش پاشیده شد آب و گِلِ کوچه محاسن گرد و خاکی، تازیانه، طعنه و تهمت جسارت های ِ کفرآلود می شد حاصلِ کوچه رئیس مذهب شیعه در آن اوجِ بلا حتی نظرها داشت با لطف و کرَم بر سائلِ کوچه میان گریه ها میگفت: وا أمّاه...یازهرا(س) همین ذکر پیاپی گفتنش شد قاتلِ کوچه عبایش رفت زیر سمّ مرکب گفت یاجدّاه به جز گودال، مقتل شد پس از این شاملِ کوچه! @shia_poem