#امام_جواد_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
آیات تشنگی است سرود زبان من
مرثیه های داغ عطش ترجمان من
جز آیه های درد، ترنم نمی کنم
یعنی که زهر برده تمام توان من
سوز عطش گلوی مرا زخم کرده است
بیخود نشد شکسته شکسته بیان من
از بس که تشنگی تب و تاب مرا ربود
خشکیده ذره ذره زبان در دهان من
این حُجره نیست مقتل جان کندن من است
خود قاتل است همسر نا مهربان من
آیا جواب آه غریب است کف زدن؟
هر هلهله ست خنجر تیزی به جان من
این جا نفس به سینه من حبس می شود
دشمن نشسته منتظر نیمه جان من
گیرم چراغ عمر مرا هم کنی خموش
خاموش کی کنی تو فروغ نهان من؟
از حجره تا به بام تنم زخمه زخمه شد
این راه پله می شکند استخوان من
افسوس قاتل پسر فاطمه شدی
خیری کجا رسد به تو از دشمنان من
کُشتی مرا به فصل جوانی خدا کند
رحمی کنی بر پسر نوجوان من
هادی بیا وقت جدایی نظاره کن
بر بام خانه بی کفنی میزبان
#مهدی_میری
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_جواد_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
ای مرا دلبر و دلدار دلم میسوزد
همچنان شمعِ شب تار دلم میسوزد
بغضِ غربت به گلو بسته خدا آهم را
پشت این آهِ شرربار دلم میسوزد
گُر گرفته جگرم از ستمِ همسر خود
من ز بی مهریِ این یار دلم میسوزد
دست نیرنگ پیِ یاری اُمُّ الفضل است
زآتشِ زهر ستمکار دلم میسوزد
همۀ عمرم از او زخم زبان میخوردم
یارب از اینهمه آزار دلم میسوزد
ظلم بیداد چونان روزِ مرا شب کرده
که چه در خواب و چه بیدار دلم میسوزد
دور تا دور تنم هلهله دارد دشمن
همچنان زینب از این کار دلم میسوزد
این لبِ تشنه مرا بُرد به گودالِ عطش
از غم قافله سالار دلم میسوزد
چشم من روضۀ طفلان حرم میخواند
مثل چشمان علمدار دلم میسوزد
روضۀ علقمه و بوی گل یاس علی
یادِ آن مادر بیمار دلم میسوزد
#مجتبی_تاجیک
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_جواد_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
میان هلهله سینه مجال آه نداشت
برای گریه شریکی نبود و چاه نداشت
درست مثل فدک پاره پاره شد جگرش
شبیه مادر خود حال رو به راه نداشت
میان حجره کسی وقت احتضار نبود
چرا که فاطمه هم طاقت نگاه نداشت
بگو به آب که پاکی همیشه دعوی اوست
به تشنه ای نرسیدن مگر گناه نداشت
سپاه حرمله در پشت در به صف بودند
حسین بود و عطش ، یک نفر سپاه نداشت
نبود نیزه به دیوار تکیه زد یعنی
پناه عالمیان بود و خود پناه نداشت
برای کشتن او زهر بی اثر می ماند
میان سینه اگر داغ قتلگاه نداشت
برای غربت او چشم هیچ کس نگریست!
کبوتر حرمش اشک ذوالجناح نداشت
#محسن_حنیفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_جواد_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
عده ای بی سر و پا دور و برش خندیدند
پاسخ ناله و سوز و جگرش خندیدند
مادری بود و جوان مرگ شد و آخر کار
همچنان فاطمه بر چشم ترش خندیدند
همچو بسمل شده ای دور خودش می پیچید
به پریشان شدن بال و پرش خندیدند
درد پیچیده به پهلویش و از هر دو طرف
دست میبرد به سوی کمرش،خندیدند
آمده بر سرش اینجا کمی از داغ حسین
همگی جمع شدند دور سرش خندیدند
یک نفر نیست که از خاک سرش بردارد
بر نفسهای بدون اثرش خندیدند
زهر اثر کرده و رویش به کبودی زده است
بدنظرها به خسوف قمرش خندیدند
دست پا می زند و نیست کنارش پدری
تا ببیند به عزای پسرش خندیدند
کربلا جسم علی پخش به صحرا شده بود
لشگری دور تن مختصرش خندیدند
هر چه می گفت حسین یاولدی یاولدی...
عده ای بی سر و پا دور و برش خندیدند
#قاسم_نعمتی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_جواد_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
عده ای بی سر و پا دور و برش خندیدند
پاسخ ناله و سوز و جگرش خندیدند
مادری بود و جوان مرگ شد و آخر کار
همچنان فاطمه بر چشم ترش خندیدند
همچو بسمل شده ای دور خودش می پیچید
به پریشان شدن بال و پرش خندیدند
درد پیچیده به پهلویش و از هر دو طرف
دست میبرد به سوی کمرش،خندیدند
آمده بر سرش اینجا کمی از داغ حسین
همگی جمع شدند دور سرش خندیدند
یک نفر نیست که از خاک سرش بردارد
بر نفسهای بدون اثرش خندیدند
زهر اثر کرده و رویش به کبودی زده است
بدنظرها به خسوف قمرش خندیدند
دست پا می زند و نیست کنارش پدری
تا ببیند به عزای پسرش خندیدند
کربلا جسم علی پخش به صحرا شده بود
لشگری دور تن مختصرش خندیدند
هر چه می گفت حسین یاولدی یاولدی...
عده ای بی سر و پا دور و برش خندیدند
#قاسم_نعمتی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_جواد_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
در زیر آفتاب تو ماندی حسین هم
ای تشنه ! دور از آب تو ماندی حسین هم
پیرو جوان نداشت که یک نور واحدید
در قلب شیخ و شاب تو ماندی حسین هم
کم یا زیاد مرثیه فرقی نمی کند
در روضه در کتاب ، تو ماندی حسین هم
گودال و بام ، مرز قبول شهادتند
راضی از انتخاب ، تو ماندی حسین هم
شمشیر و زهر هردو جگر پاره می کنند
دل خون و دل کباب ، تو ماندی حسین هم
در روضه هی کرببلا جانگدازتر
داغ از غم رباب ، تو ماندی حسین هم
هرگز نمیرد آنکه از او زنده ایم ما
پس با همین حساب ، تو ماندی حسین هم
#محسن_ناصحی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_جواد_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
برخیز ای جوان سر خود بر زمین مکش
تو زخم دیده ای پر خود بر زمین مکش
ای مادری تر از همه کم دست و پا بزن
پهلو شبیه مادر خود بر زمین مکش
بر تار گیسوان تو جای لب رضاست
این گیسوی مطهر خود بر زمین مکش
اسباب رقص و شادی زن ها شدی چرا
صورت به پیش همسر خود بر زمین مکش
اینان ز دست و پا زدنت کیف می کنند
طاقت بیار و پبکر خود بر زمین مکش
بر روی نازنین لب تو خاک و خون نشست
پس آیه های کوثر خود بر زمین مکش
شکر خدا که نیست تماشا کند رضا
گوید دو دیده ی تر خود بر زمین مکش
در کربلا پدر به پسر التماس کرد
برخیز ای جوان سر خود بر زمین مکش
بس کن حسین آبروی خویش را مبر
زانو کنار اکبر خود بر زمین مکش
کار عباست بردن این جسم زینبا
با گوشه های معجر خود بر زمین مکش
#قاسم_نعمتی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_جواد_علیه_السلام
#شهادت
#مربع_ترکیب
سلام ما به تو ای عالمی فتاده به پایت
جوان آل علی جان شیخ و شاب فدایت
تمام عرش غلامت ، تمام فرش گدایت
نرفت دست تهی کس ز خوان لطف و عطایت
گدای کوی تو هستیم یا جواد الائمه
ز جام جود تو مستیم یا جواد الائمه
تویی که جانی و جانی به جان شاه خراسان
طبیب زاده ای و دردها شود ز تو درمان
خوشا هر آنکه به شوق تو گشته است مسلمان
دعا نما که به راهت سرم رود ، بدهم جان
جوادی و حرم تو مطاف ارض و سما شد
برات صحن و سرایت به دست خط رضا شد
شب عزای تو بر دل نشسته داغ عجیبی
که آشنای همه هستی و بدون شکیبی
میان خانه ی خود هم بدون یار و حبیبی
تو هم شبیه عمویت حسن غریب غریبی
غم تو داغ جوان است آه و زمزمه دارم
میان روضه تان روضه های فاطمه دارم
بهار عمر سر آمد رسید فصل خزانت
شرار زهر چو آتش نشسته بود به جانت
ز سوز زهر فتادی و رفت تاب و توانت
و خنده بر لب قاتل میان آه و فغانت
به خاک هجره نفسهات یاد کرببلا بود
به سوز تشنگی ات ذکر یا حسین تو را بود
#ناصر_شهریاری
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_جواد_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
سیاهی رفت چشمانت، زبانم از سخن افتاد
شنیدم مقتلت شد خانه، اشک از چشم من افتاد
نگاهش فتنه در سر داشت یارِ خانه ات تا گفت:
برایت آب آوردم، بنوشش از دهن افتاد
چه مکّارانه «أمّ الفضل» میشد «جعده» ای دیگر
همین که زهر نوشیدی دلت یادِ حسن(ع) افتاد
تداعی شد برای من سر بازارِ شهر شام
صدایِ هلهله تا بر لبِ یک عدّه زن افتاد
تنت در سایۂ بالِ کبوتر ها و عاشورا؛
به دستان یزیدی ها عبا و پیرهن افتاد
تو کنجِ حجره جان دادی و امّا گوشۂ گودال
حسینِ(ع) تشنه لب بر خاک ها دور از وطن افتاد
تنت میسوخت روی بام زیرِ آفتاب آقا
دلم آتش گرفت و یاد شاهِ بی کفن افتاد!
#مرضیه_عاطفی_سمنان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_جواد_علیه_السلام
#شهادت
#چارپاره
آسمان اشک شوق می بارید
عشق روی زمین قدم می زد
دست باران به شانه ها می خورد
خلوت باغ را بهم می زد
اسکله بر افق تبسم کرد
موج و ساحل کنار هم ماندند
جزر ومد کف زدند و رقصیدند
وصدفها ترانه می خواندند
پر و بال کبوتران واشد
دل خود را به آسمان دادند
ماتشان برده بود و از بالا
خانه ای را بهم نشان دادند
خانه ی آیه ها و آینه ها
کعبه تنها رفیق و همگامش
قعر زیر بنای آن خورشید
پاتوق هر فرشته ای بامش
ناگهان عرش بر زمین افتاد
فرش تعظیم کرده و پا شد
وملائک به چشم خود دیدند
سرزمین مدینه زيبا شد
ازدحام گدا چنان پشتِ
در خانه هجوم آوردند
به گمانم که روزی ِخود را
تا نگیرند بر نمی گردند
همه مست اند مستِ این خانه
پس نه ، این خانه نیست میکده است
چه قدر شاد شد امام رضا
که جوادش ز راه آمده است
نهمین نور خانواده ی عشق
هشتمین طفل مادر دنیا
پسر ماهِ حضرت خورشید
پدر جود و مهربانی ها
هنر یک نگاه او حاتم
بسکه از رتبه ی کرم رد شد
باعث قحطی گدا شده است
دست و دل بازی اش زبانزد
السلام ای امام سائلها
حضرت عشق همجوار خدا
دامنت رابه دست ما برسان
لطف حق٬ ای خزانه دار
جود تو علت وجود من است
سوره ی کوثر امام رضا
تو جوانی جوانی ام به فدات
ای علی اکبر امام رضا
تو بهاری وسبزی و سروي
ماخمیده درخت پائیزیم
گریه ی تو ز ماتم زهراست
مابرای تو اشک می ریزیم
گرچه بی ارزشیم و سرباریم
ماخریده شدیم گریه کنیم
خنده اصلاً به ما نمی آید
آفریده شدیم گریه کنیم
#حامد_خاکی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_جواد_علیه_السلام
#شهادت
#مثنوی
چشم در چشم تو می دوزد و بد می خندد
دست و پا می زنی و در به رویت می بندد
سر و کار جگرت تا که به زهرش افتاد
نقل شادی عوض مرهم زخمت می داد
اینچنین ناله نکن عرش خدا می لرزد
در خراسان دلت قلب "رضا" می لرزد
پسرت نیست سر از خاک تو را بردارد
کمی از رنج غریبیِ شما بردارد
از ترک های لبت درد عطش می بارد
چقدر حجره به گودال شباهت دارد
افتابت به لب بام تماشایی شد
تا سه روز از بدنت خوب پذیرایی شد
دل خورشید به تنهایی تان می سوزد
چهره ات گفت که عمرت چه جوان می سوزد
#حسن_کردی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_جواد_علیه_السلام
#شهادت
#ترکیب_بند
درحقیقت رنگ غم تغییر کرد
آخرین انگور هم تغییر کرد
درمیان چشم انگور سیاه
جای آب و جای سم تغییر کرد
در زد آقا از صدای در زدن؛
زود رنگ متّهم تغییر کرد
پس به روی زن نیاورد و نشست
اینچنین نوع کرم تغییر کرد
دانه ی انگور را برداشت و...
گفت شاید که زنم تغییر کرد
زن ولی وقت تعارف هم که شد
یا جوادی گفت و کم تغییر کرد
دم که پایین رفت آقا خوب بود
حال او در بازدم تغییر کرد
چون حسن مثل حسین و مثل خویش
حالتش در هر قدم تغییر کرد...
۲
پس غریبی دروطن تکرار شد
شمع بودن سوختن تکرار شد
یک حسین تشنه در هنگام زهر
بعد از آن صدها حسن تکرار شد
چونکه ام الفضل،ام الرّذل گشت
باز نامردی زن تکرار شد
چون که مثل طوس در بغداد هم
زهر و انگور و دهن تکرار شد
پس غریب بی کفن در دشت...نه
پس غریب با کفن تکرار شد
با دهان و با گلو و با جگر
یک نبرد تن به تن تکرار شد
اِرباً اِربا...نه ولی سرخ و کبود
ماه زیر پیرهن تکرار شد
۳
باچه توجیهی مداد از هم نریخت؟
هرقدر توضیح داد از هم نریخت
با وجودی که گذشت از جسم تو
ازچه خاک و ابر و باد از هم نریخت؟؟؟
باورش سخت است که با حرز تو
آیه آیه ان یکاد ازهم نریخت
کربلا تکرار شد اینجا ولی
پیکر بغداد...داد از هم نریخت
درقیاس اکبر و فرزند تو
لااقل جسم جواد از هم نریخت
کربلا در کوچه ودر طوس بود
با جواد این امتداد از هم نریخت
شکر که پیراهنش بر پیکرش
هر قَدَر هم شد گشاد از هم نریخت
اِرباً اِربا گشت آقا از درون
از برون شاید زیاد از هم نریخت
سخت برهم ریخت در مشهد،رضا
با وجودی که جواد از هم نریخت
#مهدی_رحیمی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem