eitaa logo
شعر شیعه
7.5هزار دنبال‌کننده
564 عکس
205 ویدیو
21 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
بدون حُبِّ تو مولا ، صراط می‌لرزد اگر اشاره کنی ، کائنات می لرزد اگر نسیم تکانی به گیسویت بدهد ز پیچ زلف تو راه نجات می لرزد نبوده گَردِ تَغَیُّر به ذاتِ ثابتِ تو که پیشِ پایِ تو‌ ، پُشتِ ثبات می‌لرزد «شراب با تو حلال است و آب بی تو حرام»* بدون حُبّ علی ، مُحکمات می‌لرزد چه هیبت است خدایت نهاده در اسمت که از نوشتنِ نامت ، دوات می لرزد فقیه و صوفی و زاهد ، تمامْ مست تو اَند هر آنکه آمده در این بساط می لرزد ز شوقِ دیدنِ تو ، میلِ رقص پیدا شد تنم اگر که به وقت ممات می‌لرزد @shia_poem
ای هست من ز هست تو یامرتضی علی دست خداست دست تو یا مرتضی علی چشم كسی ندیده به هنگام کارزار یك بار هم شكست تو یا مرتضی علی اوج تمام بال و پر هر پرنده ای باشد همیشه پست تو یا مرتضی علی بیچاره دشمنت که به تیغت دو نیم شد به به؛به ضرب شصت تو یا مرتضی علی مشكل گشای خلقی و حل میشود فقط كار همه به دست تو یا مرتضی علی ساقی كوثری و دو دستت پیاله است هستم خراب و مست تو یا مرتضی علی @shia_poem
سلام ای جوابِ سلامِ خدا ظُهورت طلوعِ تمامِ خدا تویی آفتابِ بلندِ زمین تویی سایه‌یِ مُستدامِ خدا تویی که به تعظیمِ تو امر کرد تویی صاحبِ احترام خدا تو نهج‌البلاغه تو قرآن تو وَحی کلامی بگو هم کلامِ خدا صدایت صدایش به معراج بود حدیثَت حدیثِ مُدامِ خدا برایِ تو کعبه جگر چاک زد بیا مَردِ بیتُ‌الحَرام خدا مرا کعبه‌ی سینه چاکم کنید فقط پایِ حیدر هلاکم کنید علی ابتدا و علی انتهاست علی مصطفیٰ و علی مرتضیٰ ست علی اول است و علی آخر است علی در ظهور و علی در خَفاست علی ظاهر است و علی باطن است علی لااِلهَ علی لافَتاست علی در مَعارج علی در بُراق علی اِنَما و علی وَالضُحیٰ ست علی با حق است و علی بر حق است علی کعبه است و علی در حَراست علی نیست آن و علی نیست این علی نه جدا و علی نه خداست علی را بگو هرچه گویی کم است که زهرا علی و علی فاطمه ست اگر تیغِ تو سایه گُستر شود همان ابتدا کارِ یکسر شود غلط گفتم آقا ندارد نیاز که تیغِ شما خرجِ لشگر شود نیازی ندارد که میدان چو خاک به یک ضربه‌یِ مالک‌اشتر شود محال است جمعِ تمامِ سپاه که با قنبرِ تو برابر شود زمانِ شروعِ رجز خوانی‌ات زمین کَر شود آسمان کَر شود خدا دوست دارد تماشا کند کمی ذوالفقارِ علی تَر شود بِبَندَد اگر دستمالِ نَبَرد نباشد کسی را خیالِ نَبَرد به کعبه بکو رازِ تنزیل را بگو بِشکَنَد قلبِ قندیل را تو و مادر و مصطفی و خدا ببین دورِ خود جمعِ فامیل را بخوان با فِصاهَت زِ با تا به سین زبورانه تورات و اِنجیل را کمی گَردِ نعلینِ خود را بریز تَفَقُد نما بالِ جبریل را برای یتیمان کمی کار کُن بِکَن چاهِ آب و بزن بیل را بکش طعنه‌های زن پیر را بِبر روزها بارِ زنبیل را تویی صاحبِ پینه‌های قدیم تویی مَرکبِ کودکان یتیم نگهدار ما را برای خودت فقط بینِ مِهمانسَرای خودت مرا آیِنه کُن به دردی خورَم در آغوشِ ایوان طلای خودت برای پدر مادرم کافی است نخی ، ریشه‌ای از عبایِ خودت اگر پا گذارم به جا پایِ تو مرا می‌بری تا خدایِ خودت مرا می‌برد گوشه ای از بقیع فقط ردِ پا ردِ پایِ خودت سَرَت مانده بر شانه‌یِ نخل‌ها بگو با من از ماجرایِ خودت چرا استخوان در گلو مانده‌ای که با روضه‌هایی مَگو مانده‌ای @shia_poem
«بدر» يادش مانده آن روزي که مي‌لرزاندي‌اَش آن رجزهايي که مي‌خواندي و مي‌ترساندي‌اَش ذوالفقارت شکل «لا»، با دسته‌اي کوتاه بود «لا اله» آن روز، در دستان «الا الله» بود «لا اله» آن روز، جز سوداي «الا هو» نداشت رويِ حق، بي تيغِ تو، بالاي چشم، ابرو نداشت تيغ را بالا که بردي، آسمان رنگش پريد تا فرود آمد، زمين خود را کمي پايين کشيد حمزه، يک چشمش به ميدان، چشم ديگر سوي تو تيغ را گم کرده است از سرعت بازوي تو ذوالفقار آنگونه با سرعت به هر کس خورده است، مدتي مبهوت مانده، تا بفهمد مرده است خشمِ تو از رعدِ «يا قهّار» و «يا جبّار» بود بعد از آن بارانِ «يا ستّار» و «يا غفّار» بود بعد از آن باران، عجب رنگين کماني ديده‌ام ديده‌ام نورِ تو را، از هر طرف چرخيده‌ام در ازل تابیدی و دامن کشيدي تا ابد من تو را باور کنم يا «ما لَهُ کفواً احد» خطبه‌هاي ناتمامت را، بيا، کامل بگو بي الف، بي نقطه، اصلا بي حروف، از دل بگو ساقي شيرين زبان! حالا که خامند اين لغات اين تو و اين: فاعلاتن فاعلاتن فاعلات در دلم «قد قامتِ» عشقت قيامت مي‌کند قصه‌ام را «بشنو از ني چون حکايت مي‌کند» تو اگر مي‌خواهي از خورشيد روشن‌تر شوم رخصتي فرما، غبار جامه‌ي قنبر شوم بازهم حس مي‌کنم، حوض دلم، دريا شده‌ست مثل اين که «ياعلي» هايم، صد و ده تا شده‌ست «ما رَمَيْت» ِ تير تو زيباست، بر دل مي‌زني چون که از دل مي‌زني، يک راست بر دل مي‌زني تير شعري مي‌زنم اما هدف در دست توست پادشاها ! مُهرِ ايوان نجف در دست توست @shia_poem
روزگارم با غلامىِ "على" سر میشود هر که را دیدم على را دیده نوکر میشود بنده زاده بنده اى دارم که دارد مثل من چاکرى از چاکران کوى حیدر میشود جاى آن دارد بگیرم حلقه دارش کنم حلقه اى را که ز گوش بندگى در میشود شان او را نه قلم کافى ست نه دفتر نه فهم شان سلمانش فقط صدجلددفتر میشود نفس مثل خیبر است و هیچکس فتاح نیست فتح این قلعه فقط با دست حیدر میشود یا که اول هست و آخر نیست یا بالعکس آن این چه موجودى ست هم اول هم آخر میشود از همینجا میشود فهمید-با مهر على- عاقبت این عاقبتها خیر یا شر میشود محضر "یادعلى" و محضر "نادعلى" هر که آدم میشود ازاین دو محضر میشود ذات فیاض “امین الله” ” امینى” پرور است هر که شد خورشید ذاتا ذره پرور میشود قدر زر زرگر شناسد قدر "زهرا"را"على" علتش این است داماد پیمبر میشود بیشتر کار برادر را برادر میکند حق بده پس باتو پیغمبر برادر میشود کار خیر ما کنار حب تو می ایستد دوبرابر, سه برابر….صد برابر میشود معجزات چشمهایت خلق صاحب معجزه ست دلدل ات رد میشود سنگ همه زر میشود تو میان خانه هم باشى همه ذبح تواند تو به خیبر هم نیایى فتح خیبر میشود هر یک از پیغمبران اول میاید محضرت با تو بیعت میکند بعدا پیمبر میشود دوستى از دوستان دوستان تو اگر در جهنم هم که باشد آخرش در میشود طفل خود را بر سر شانه نجف آورده ام کودک است امروز, در آینده قنبر میشود این زمین خاصیتش این است قیمت میدهد سنگ را اینجا بیندازند گوهر میشود زان طرف سنگ نشانى هم ندارد "فاطمه" زین طرف دارد کف صحن تو مرمر میشود “باز با…..” نه , باز اینجا با کبوتر میپرد شاه اینجا همنشین چند نوکر میشود حال من چون حال بیماری است زیر دست تو هر چه بدتر میشود انگار بهتر میشود…. @shia_poem
دل بیقرار دارم ، سرِ بابِ دار دارم هوس انار دارم، طلب از نگار دارم لب سرخ و آبداری شب سور و سات آمد، شب انبساط آمد شب التفات آمد، شب مسئلات آمد شب عشق و بوسه‌کاری شب عشق بی‌کرانه، شب شعر عاشقانه شب شور بی بهانه، شب مستی و ترانه شب عاشقانه خواندن شب بیقراری آمد، برکات جاری آمد اجل خماری آمد ، شب می‌گساری آمد شب شاعرانه خواندن چه هوای دلپذیری، چه بهار بی نظیری چه دل بهانه گیری، چه خوش است زخم تیری ز کمان تک سواری چه دلاور دلیری، چه نگار چشمگیری چه خوش است این اسیری، و چه خوشتر اینکه شیری برود پی شکاری رجب المرجب است و، خم می لباب است و رطب و لب و شب است و، شب شور یا رب است و لحظات استجابت دم پر شعف بگیر و، طربی ز دف بگیر و سر خود به کف بگیر و، طرف نجف بگیر و... بطلب! دهد شرابت سبب نجات آمد، نفس حیات آمد پل ارتباط آمد، مه ممکنات آمد چه دلیل دلربایی چه بشارت بشیری، چه نذیر بی نظیری چه مراعات نظیری، چه شهی ؟! عجب وزیری به جلال کبریایی برو سوی طور سینا، بطلب نگاه اما ... ارنی مگو چو موسی، که نیارزد این تمنا... به جواب لن ترانی دم یا علی بخوان و، برو سمت آسمان و به هوای او بمان و، دل خسته را بخوان و برهان ز سرگرانی چه شکوه لایزالی، چه جمیل ذوالجلالی چه جمالی و کمالی، چه کرامت زلالی چه امیر دلگشایی منشین خراب و غمگین، دل خود ز غیر برچین "برو ای گدای مسکین" سر راه شاه بنشین به بهانه‌ی گدایی بگو ای شه گرامی، نگران خاص و عامی به تبسم سلامی، به عنایتِ پیامی... برسان به عرش ما را اگر عاشقِ نگاهی، ز جگر برآر آهی بطلب هر آنچه خواهی "که نگین پادشاهی" "دهد از کرم گدا را" "علی ای همای رحمت" نفسِ رهای رحمت دم دلربای رحمت، همه ی صدای رحمت "تو چه آیتی خدا را" شبی ای مه یگانه، بگذار روی شانه سر سائل شبانه، بنواز دلبرانه دل بیقرارها را تو و رو گرفتن از ما ؟ من و دوری از تو حاشا تو و قهر و کینه کلّا، نکند عزیز زهرا بزنی ز ره کنارم تو امید روزگارم، تو ترانه‌ی بهارم تو ... تویی و من غبارم، به خدا امیدوارم که به پات سر گذارم کرم کریم عالم! حَکَمِ حکیم عالم! عَلَمِ علیم عالم، نباء عظیم عالم! حَسنت ابوالکرامه چه کنم ترانه سازم، گل نازدار نازم بنگر تب نیازم، ز سرت مساز بازم که برو... مع السَّلامه! منم و نیازمندی، درِ میکده نبندی به غریبی ام نخندی! تو چگونه می‌پسندی؟ که اسیر غم بمانم نظری به دور دارم، گره‌های کور دارم دل غرق شور دارم، نه هوای حور دارم نه هوای بوستانم @shia_poem
عقل در مانده در روایاتش جهل منکر شدست از بنیاد در خدایی خویش هم بنده ست جُمِعَتْ فی صِفاتهٕ اضداد فکر نان شب یتیمان بود حاتمی که گرسنه می خوابید گرچه راه جنون به ما آموخت بیشتر درس عقل را می داد زور و زر را طلاق داد علی سودِ او را همه ضرر دیدند پیش قومی که کور و کر بودند در سکوت ست معنی فریاد قعر زندان علی علی می گفت بر روی دار هم علی می گفت میثم اینگونه در دل هر «بند» با علی بود سر خوش و «آزاد» ابر و باد و مه و درختان را خاک و خورشید و حور و انسان را کُلِّ مخلوق های یزدان را چه کسی غیر او کُند امداد ما اسیران کوی او هستیم جام قالو بَلا به جان زده ایم وطن ما اگر نجف باشد قلب ما می شود علی آباد باده ی ناب کوثری مارا غرق در موج عشق او کرده مانده ام در زلالی این جام از چه رو شیخ می کند ایراد کوه ایمان علی ست از این رو عاشق او شدن چه «شیرین» است هر کسی در طواف او باشد در ره عشق می شود فرهاد دست افتادگان غم را جز لطف مولا کسی نمی گیرد پای عشق علی و اولادش تا دلم شد خراب شد آباد @shia_poem
ماه اسفند فراز آمده، سرخوش، سرشار این چه ماهی‌ست چنین روشن و آیینه‌تبار؟!... شستشو می‌کند این ماه، زمین در باران تا نباشد به کدورت نفسِ خاک، دچار تا نیفتد نظر روشن نوروز به گَرد تا نگیرد نفسِ سبزِ بهاران ز غبار... چشم و گوش همه باز است در این ماهِ زلال بی‌خبر نیست در این ماه کسی از اسرار کَم کَمَک می‌رود از یاد، سکوتِ دی‌ماه خوش خوشَک می‌رسد از راه، هیاهوی بهار... سال دیگر نکند سرد بیفتی؟ برخیز! سال دیگر نکند زنده نباشی؟ هشدار!... قُمری زمزمه‌خوان خیمه زده پُشت حصیر هُدهُدِ پیر برون آمده از کُنجِ حِصار... حیف باشد که در این ماه نخوانیم سرود حیف باشد که در این ماه بگیریم قرار... هیچ‌کس نیست در این ماه گرامی آرام هیچ‌کس نیست در این ماه مطهّر، بی‌کار... کیست آن‌کس که مرا می‌بَرد این ماه، به اوج؟ آن‌که برداشته از خاطرِ مجروحم بار این صدای نَفَسِ روشن و پاکیزۀ کیست این صدایی که مرا می‌برَد آن سوی حصار... آن‌که این‌گونه مرا می‌کِشد از خویش، برون آن‌که انداخته این ماه، مرا از همه کار... آن‌که آمیخت مرا با نفَس روشن صبح آن‌که آموخت مرا در دلِ شب، استغفار حیف باشد که در این ماه نگویم: حیدر حیف باشد که در این ماه نگویم: کرّار می‌کند شیر، مرا مدح علی در اسفند بهتر از مدح علی چیست در این ماه‌بهار؟ با علی نیست مرا دلهرۀ تنگی گور با علی نیست مرا دغدغۀ روزِ شمار... از دلِ بی‌کَسم ای یار نبی! پای مکش از سرِ خسته‌ام ای دست خدا! دست مَدار زندگی می‌کنم و زندگی‌ام از تو پُر است قسمتَم باد تو را موقعِ مُردن، دیدار... @Shia_poem
قدمتی که شاه دارد را گداهم داشته حکمتی که فقر دارد را غنی هم داشته تازمین خوردیم با نام تو سرپا میشدیم دردهامان از طفولیت دوا هم داشته سجده بر پای تو کردن منشا توحید ماست یاعلی در باطنش یا ربنا هم داشته باز شد آغوش کعبه تا تورا دیده علی پس بگو کعبه در اینجا اشنا هم داشته رد شدی از کوچه و قومی مسلمانت شدند کیمیای اصل را این خاک پا هم داشته پیچش عمامه ات تا کهکشانها میرسد یاعلی تنها به داد ناتوانها میرسد یاعلی و یاعلی و یاعلی و یاعلی مرتضی یعسوب دین کرار علی مولا علی هرچه خوبی هست را دادست او یکجا به ما هرچه خوبی هست را داریم یکجا با علی انبیا را دیده هرکس که علی را دیده است نوح ابراهیم یوسف یونس و عیسی علی اسم اعظم را که میگویند بر لبهای ماست السلام ای حق مطلق عالی اعلی علی هرچه میبینم تفاوت نیست بین این دوتا هم علی زهرا شده هم میشود زهرا علی وصله ی روی عبایت آبروی خلقت است به تماشای عباداتت عبادت دعوت است برق چشمان تو گه جبراست گاهی اختیار با سرانگشت تو میگردد مدار روزگار وقت رد الشمس آمد تو فقط یک اخم کن دست و پا گم میکند از هیبتت لیل و نهار در نجف خاکی شدن یعنی که معراجی شدن جلوه ی نورخدا دارند ذرات غبار بی همای رحمتش آوازه ای دیگر نداشت ای تمام آبروی شعرهای شهریار لا کریم الا علی لا فیض الا نوکری لا فتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار نور پیشانیت نوری داد بر آفاق ما دست خالی آمدیم ای حضرت رزاق ما پشت تو هرکس که راه افتاد سلمان میشود سائل خورشید هم یکروز تابان میشود من نمیخواهم عقیقت را!فقط راهم بده آنکه آمد زیر سقف تو سلیمان میشود آخر معراج احمد هم تو پیدا میشوی آخر معراج هم پیش تو مهمان میشود من نمیگویم خدایی تو ولی آخر چرا باصدای تو خدا حتی نمایان میشود لطف اگر لطف تو باشد دست اگر که دست تو قنبر بی خانمان یکروزه سطان میشود از همان اول فقط دل برشما دادیم بس تا که در بند توایم آزاد آزادیم و بس ازهمین حالا هجوم غصه ها سر میرسد روز شادی میرود روز  عزا سر میرسد هر سلامی میکنی بی اعتنا رد میشوند طعنه مردم جدا غربت جدا سر میرسد همسرت را پیش چشمت تازیانه میزنند لحظه ی افتادن خیرالنسا سرمیرسد آتش در میرود تا خیمه ها روز دهم بعد بلوای مدینه کربلا سر میرسد آنزمانیکه ته گودال می افتد حسین یک نفر با کهنه خنجر بی هوا سر میرسد شهر تو با دخترت افسوس بد تا میکند آل عصمت را به چه وضعی تماشا میکند @shia_poem
عمری‌ست گفته‌ایم به عشق تو یا علی: «یا مَظهرَ العَجائِبُ یا مرتضی علی»... من کیستم که بر سر خوانت بخوانی‌ام؟ شاهان عالم‌اند به خوانت گدا، علی... در راه عشق، غیر علی در میانه نیست از ابتدا علی‌ست و تا انتها علی... با مهرش از عدم به وجود آمدیم ما یعنی که هست رمز فنا و بقا علی چون خیر و شر رقم به یدالله می‌خورد حُسن‌القضاست از پس سوءالقضا علی در حیرتم که خلق چرا رو به هم زنند! وقتی که هست بر همه مشکل‌گشا علی عالم تمام خصم و فقط دوست حیدر است خلقی غریبه‌اند و فقط آشنا علی... خیبرگشا علی‌ست علی، ای خوشا علی! مرحب‌فِکَن علی‌ست علی، مرحبا علی! دل می‌برد به غمزه، ز خیل دلاوران وقتی زند به خوان دلیری صلا علی در گویش ملائکه تغییر می‌کند حَیِّ عَلَی اَلصَلاة، به حَیِّ عَلَی علی می‌ایستند خیل ملائک به حرمتش هرچند می‌نشست روی بوریا علی ارض و سما به دور علی چرخ می‌زنند فرمانبر است عالم و فرمان‌روا علی... هرچند ناخنش به فلک سر به سر رود با کودکی یتیم رود پا به پا علی از یُمن طلعتش همه را عفو می‌کنند آید اگر به جلوه به روز جزا علی هرگز نبوده است جدا از علی، خدا هرگز نبوده است جدا از خدا، علی مشعر علی و کعبه علی و منا علی زمزم علی و مروه علی و صفا علی حیدر، اباالحسن، اسدالله، مرتضی صفدر، ابوتراب، ولی، ایلیا، علی نوح و خلیل و موسی و عیسی و مصطفی سرّ ظهور یک به یک انبیا علی... او را شناخت شام عروجش نبی که دید صاحب سخن خداست و صاحب صدا علی آن شب که فاصله دو کمان بود تا خدا خود را رسول گرم سخن یافت با علی چون روز روشن است پس از لیلة‌المبیت تنها یکی‌ست با نبی اهل وفا؛ علی... در کوچه شد ز جور، قدش گر دو تا علی در خانه بود مِهر بتولش عصا علی... چشم خدا علی‌ست، ولی کیست فاطمه؟ کز گَرد چادرش بکشد توتیا علی شیر خدا علی‌ست، ولی کیست فاطمه؟ کز غم به حِرز او ببرد التجا علی وجه خدا علی‌ست، ولی کیست فاطمه؟ کز عالمی کند به رخش اکتفا علی می‌خواستم که مدح علی سر کنم، ولی تا خاک پای فاطمه شد رَهنما علی من اَلکَنم ز مدحت خاتون عالمین وقتی که گفته حضرت او را ثنا علی گوید مگر مدیح علی، شخص فاطمه گوید مگر مدیحۀ خیرالنسا، علی شادم که جز ولای تو و مهر فاطمه چیزی نمانده از همه دنیا مرا، علی! عمری‌ست گفته‌ایم فقط «یا علی مدد» آری مدد ز غیر تو ننگ است یا علی! @shia_poem
هوا بهاری شوقت، هوا بهاری توست خروش چلچله لبریز بی‌قراری توست چه ساقه‌ها که سلوکش به صبح صادق توست چه باغ‌ها که شکوهش به آبیاری توست تویی که در همه ذرّات جلوه‌گر شده‌ای هنوز آینه، مبهوت بی‌شماری توست بگو کدام غزل شرح ماجرای تو گفت؟! بگو کدام چکامه به استواری توست؟! بیا بیا که در این کوچه‌باغ دلتنگی دلِ شکستۀ هر عاشقی، قناری توست بیا که چشم به راه تو بعثت است و غدیر حَرا هر آینه در انتظار یاری توست مرا امید ظهور تو زنده می‌دارد و آن‌که شوکت باران به هم‌جواری توست بهار، هم‌نفس باغ‌های خرّم توست بهار، همسفر چشمه‌های جاری توست @shia_poem
در این هوای بهاری شدم دوباره هوایی بهار می رسد اما بهار من! تو کجایی؟ چه برکتی، چه نویدی، چه سبزه ای و چه عیدی؟ به سال نو چه امیدی؟ اگر دوباره نیایی مقلّبانه به قلبم، هوای تازه بنوشان محوّلانه به حالم اشاره کن به دعایی مقدرست به فالم مدبّرانه بتابی خوش است لیل و نهارم اگر نظر بنمایی اگر قرار چنین شد، تو را بهار نبیند چنین نکو ز چه رویی؟ چنین خجسته چرایی؟ اگر چه حُسن فروشان به جلوه آمده باشند تو آبروی جهانی، تو روی ماه خدایی دل از امیر سواران گرفته است بشارت از آسمان خراسان شنیده است ندایی خودت مگر که به زهرا(س) توسلی کنی امشب نمی رسد گل نرگس! دعای ما که به جایی @shia_poem