eitaa logo
شعر شیعه
7.4هزار دنبال‌کننده
529 عکس
200 ویدیو
20 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
از حال و روزش آسمان حالی مکدر داشت رنگی کبود و دیده ای دلواپس تر داشت خورشید در زنجیر بود و نور می افشاند او چشم هایی نافذ و قدیسه پرور داشت زندان در آغوشش گرفت و نورباران شد چون بوریایی که کسی را گرم در بر داشت پایش شکست و آه زهرا رفت تا بالا یعنی ستون عرش آن لحظه ترک بر داشت با چشم نیمه بسته جان می داد؛ یعنی که شوق وصال دخترش را بار دیگر داشت زندان به زندان مجلس روضه عوض میکرد بر لب نوای یاحسین و وای مادر داشت وقتی کبودی تنش تکثیر شد گفتند: او هیاتی در سینه اش از داغ کوثر داشت او ترجمان زخم های کوچه و در بود بر روی جسمش بیت الاحزانی مصور داشت مقتل نویسان شرح میدادند عاشورا آهی که در بین گلو، موسی بن جعفر داشت زیر گلویش زخم شد، اما جدا هرگز در لحظه جان دادن خود سایه سر داشت با روضه های قتلگاه جد خود جان داد با هفتمین زخمی که جدش روی حنجر داشت @shia_poem
هستی غریب و با تو کسی آشنا نشد همدم کسی به سوز دلت جز خدا نشد خرما به زهر کینه شد آغشته وای من جز سوز زهر،زخم دل تو دوا نشد معصومه خوب شد که نبود و ندیده است روح از تنت جدا شد و زنجیر وا نشد جان دادی ای غریب،به دور از وطن ولی اما غمی به مثل غم کربلا نشد شکر خدا که هفت کفن داشتی به تن دیگر برای تو کفن از بوریا نشد بر تخته پاره جسم تو تشییع شد ولی تشییع تو به زیر سم اسبها نشد آویخته به تخته ی تابوت شد سرت اما سرت به دست کسی جابجا نشد @shia_poem
میان روضه جاری میشود تا بر زبان زندان تداعی میشود در ذهن هرچه روضه خوان زندان گره گودال اگر خورده به جد او گره خورده به نام حضرت موسی بن جعفر بی گمان زندان شبی در بی کسی باید پر از دلواپسی باشی که تفسیرش نمی گنجد یقینا در بیان زندان پر پرواز اگر از کار افتد لاجرم دارد برای یاکریم خسته حکم آشیان زندان دلش نزد رضایش بود و فکرش پیش معصومه به پای جبر اگر می رفت از این زندان به آن زندان همان بهتر ملاقاتش نیامد دخترش؛ زیرا ندارد بستری آماده نذر میهمان زندان بلای جان فقط تیر و کمان و تیغ و خنجر نیست که از جان اسیرش می برد تاب و توان زندان چه گویم دیگر از افطار جانسوزش که با شلاق پذیرایی کند از او به هنگام اذان زندان خجالت می کشد حتی غل و زنجیر ؛ حق دارد اگر شرمنده باشد از حضور بد دهان زندان بیا ای سم تو دیگر لااقل قدری مدارا کن چرا که سالها کرده ست او را نصف جان زندان سرش بر روی خاک اما برای روح مجروحش دری وا می کند امشب به سمت آسمان زندان معطر میشود از عطر قرآن بیم از این دارم که بردارد برای قاری خود خیزران زندان تنش از تابش خورشید رنگش بر نمی گردد خدا را شکر باید کرد؛ دارد سایه بان زندان  ندارد تازگی ظلم بنی عباس و می سوزاند وجود حضرتش را از میان واژگان زندان برای عصمت اللهی که در رخت اسارت بود مهیا شد کنار خانه‌ی شمر و سنان زندان @shia_poem
ای جلوه ی نور خدا موسی بن جعفر هم‌ مصطفا هم مرتضا موسی بن جعفر کعبه همیشه گرد او گرم طواف است مروه ، منا ، سعی و صفا موسی بن جعفر هفتم‌ امام آفرینش تا قیامت ای قبله ی اهل ولا موسی بن جعفر هم باب حاجات است و هم باب المراد است هم درد عالم را دوا موسی بن جعفر گر چه غریب افتاد بین آشنایان شد با غریبان آشنا موسی بن جعفر با یاد معصومه دلش غرق شراره دلتنگ لبخند رضا موسی بن جعفر زندان به زندان ذکر لبهایش دعا بود مرد خدا مرد دعا موسی بن جعفر عمری شبش در کنج زندان بی سحر بود افتاده در دام بلا موسی بن جعفر بین غل و زنجیر ساق او شکسته از ظلم آن بیگانه ها موسی بن جعفر در کنج زندان ذکر لبهایش حسین است ای روضه خوان کربلا موسی بن جعفر .... شد عاقبت جسمش کفن در شهر بغداد آه از حسین بی کفن ای داد بیداد @shia_poem
در دو عالم در دلش هرگز نباشد درد و غم بر درِ این خانه هر کس شد عزیز و محترم خانه ای که حک شد از روز ازل بر سردرَش ذکر «یاموسی بن جعفر(ع)» یا امام ذوالکرم آمدم! چون راه دادی و نمیگویی که این؛ روسفید و روسیاه  است و عرب یا که عجم سفره ام برکت گرفت از ریزه نانِ سفره ات کم شده اما نمیدانم چرا رزق حرم؟! در هوای مشهد و قم بارها حس کرده ام فاصله دارم فقط با کاظمینت یک قدم حضرت باب ٱلحوائج هستی و شد مستجاب حاجتم یا از تو یا از حضرت صاحب-علَم عاشقِ شش گوشه ام! هنگام امضایِ برات جا نمانم از نگاه تو... نیفتم از قلم بسکه خوبی سائلت را پرتوقع کرده ای کم نمیخواهم! نخواهد رفت چون دستت به کم صبر کن آقا... بماند بقیه را فردا بده من‌ نمک نشناسم و حاجت بگیرم میروم! @shia_poem
جدّت به بوريا و تو در هفت پارچه انصاف دِه ، كدامِ شما شد شهيد تر؟ @shia_poem
باب الحوائج هر کجا کار خودش را کرد در پاسخ آه گدا کارخودش را کرد با آنکه دستش بسته بود اما گره وا کرد این حضرت مشکل گشا کار خودش را کرد رقاصه ای را ناله هایش زیر و رو کرده درسجده ها یا ربنا کار خودش را کرد سادات روی مادر خود غیرتی هستند اصلا کتک نه ، ناسزا کار خودش را کرد وقت زمین خوردن به یاد مادرش افتاد تاریک بود و بی حیا کار خودش را کرد از چند جا رد کبودی بر گلویش بود از پشت گردن حلقه ها کار خودش را کرد سر دارد و او را کفن روی کفن کردند آن نیمه شب هم بوریا کار خودش را کرد هنگام دست و پا زدن زنجیر اذیت کرد چون نیزه ها که کربلا کار خودش را کرد خولی سنان اخنس همه تشویق میکردند درآن میانه شمرتا کارخودش را کرد @shia_poem
نا امیدم مكنید از كَرَمش فرض كنید باز بدكاره ای امشب شده مهمان كریم @shia_poem
ای چاره هر کار (یا باب الحوائج) (یا موسی بن جعفر) کار دلم شد زار یا باب الحوائج با کوله بار حاجتم رو بر تو کردم غم از دلم بردار یا باب الحوائج من سائل باب المراد کاظمینم جز این ندارم کار یا باب الحوائج هر جا گره افتاد در کار دل من خواندم تو را هر بار یا باب الحوائج تو کیستی باب الرضا باب المرادی من عبد این دربار یا باب الحوائج تو هفتمین شمس ولایت من چو ذره تو باغ گل من خار یا باب الحوائج موسی صدایت کرده یا موسی بن جعفر عیسی تو را بیمار یا باب الحوائج شد کاظمینت قبله حاجات از بس دیدند از آن آثار یا باب الحوائج افلاکیان اند آستان بوس در تو ای حجت دادار یا باب الحوائج جبریل کرده بال خود را در حریمت فرش ره زوار یا باب الحوائج والکاظمین الغیظ اوصاف خصالت قرآن کند اقرار یا باب الحوائج چشم امید ما به دست بسته توست وا کن گره از کار یا باب الحوائج جرمت چه بوده که تو را از شهر جدت بردند با اجبار یا باب الحوائج جرمت چه بوده سالها در کنج زندان دیدی جفا بسیار یا باب الحوائج هر روز تو بوده در آن قعر سیه چال مانند شام تار یا باب الحوائج چون مادر خود آرزوی مرگ کردی دیدی زبس آزار یا باب الحوائج هر روز روزه بودی و شلاق خوردی در موقع افطار یا باب الحوائج زیر غل و زنجیر بودی یاد مادر یاد در ودیوار یا باب الحوائج بر روی تخته پاره ای جسم تو بردند گریم برایت زار یا باب الحوائج بعد از تو دیگر دخترانت را نبردند در مجلس اغیار یا باب الحوائج @shia_poem
فلق در سینه اش آتش فشانِ صبح گاهی داشت که خون آلوده پیغام از کبوتر های چاهی داشت... طراوت در هوا از ریشهء زنجیر می روید زمین در خود سپیداری در اعماق سیاهی داشت مگر خورشید را هم می توان خاموش کرد آخر کسی از تیرهء شب در سرش افکار واهی داشت عبایی روی خاک افتاده بود از خاک خاکی تر که در آن نخ نما آغوش، اسرار الهی داشت کدامین گل به جرم عطر افشاندن گرفتار است؟ مگر او نیت دیگر به غیر از خیر خواهی داشت هماره آه او خرج دعا بر مردمان می شد اگر در سینه اش یارای آهی گاه گاهی داشت به تسبیحش قسم زنجیرهء عالم به دستش بود چنین مردی کجا در سر خیال پادشاهی داشت چه بنویسم از آن گودال ازآن قعر السجون از زخم از آن زندان که حکم روضه های قتلگاهی داشت تمام کشور من کاظمین کوچک مردی ست که در هر گوشه ای از خاک ایران بارگاهی داشت تمام سرزمینم غرق در موسی بن جعفر شد تو حول حالنایی حال و روزم با تو بهتر شد تو مثل جان درون خاک من هر گوشه پنهانی تو شیرازی خراسانی قمی آری تو ایرانی کنون دریای طوفانی ست ایران ناخدایی کن نمک گیر تبار توست این کشور دعایی کن دلم روشن نگاهم گرم حالم احسن الاحوال به لطف روضه های تو چه سالی می شود امسال که ایران در تو میبیند بهار سرزمینش را کنار سفرهء باب الحوائج هفت سینش را @shia_poem
در کنج زندان بلا غم خورده بودی زخم زبان با قامت خم خورده بودی شاهد همین زنجیرهای گردن تو با ناسزا مشت و لگد هم خورده بودی مانند زهرا مادرت در کنج زندان چندین دفعه سیلی مُحکم خورده بودی چشم و سر و ابرو و یک ساق شکسته شد حاصل مشتی که هردم خورده بودی رنگین کمان زخم داری روی پیکر انگار صدمه جای عالم خورده بودی شکر خدا قاتل نبرد انگشترت را دشمن نبرد از پیکرت پیراهنت را... @shia_poem
پیداست از خلصنی یا رب دعایت خیلی عذاب آور شده زندان برایت میشکند انگار در هر روز چندین بار مانند ساق پای تو بغض صدایت مانع شده از اینکه امشب پر بگیری ای ماه فی قعرِالسجونْ زنجیر پایت زندان عبادتگاه خوبی بود اما... این آخر عمری جهنم شد برایت از تشنگی تو گمانم اشک میریخت در لابه لای سجده مهر کربلایت جای پدر باید پسر باشد ولی من یاد علی اکبر می افتم از عبایت... @shia_poem
بر روی لب هایت به جز یا ربنا نیست غیر از خدا ، غیر از خدا، غیر از خدا نیست زنجیر ها راه گلویت را گرفتند در این نفس بالا که می آید صدا نیست چیزی نمانده از تمام پیکر تو انگار که یک پوستی بر استخوانی است زخم گلوی تو پذیرفته است اما زخم دهانت کار این زنجیر ها نیست این ایستادن با زمین خوردن مساوی است از چه تقلا میکنی ؟ این پا که پا نیست اصلا رها کن این پلید بد دهان را از چه توقع میکنی وقتی حیا نیست نامرد ! زندان بان ! در این زندان تاریک اینکه کنارش میزنی با پا عبا نیست این تخته ی در که شده تابوت حالا بهتر نباشد بدتر از آن بوریا نیست اما تو را با نیزه ها بالا نبردند پس هیچ روزی مثل روز کربلا نیست @shia_poem
میرَود از کربلا زهرا به سوی کاظمین تا عزای موسیِ جعفر بگیرد با حسین @shia_poem
عجب تصور تلخی!سیاه چال و سپیده پراست سینه ی چاه از هزار آهِ کشیده تو کیستی که مقامت نمیشود متصور تو کیستی که خیالت شده ست حسرتِ دیده اسیر علم تو چشمان پر تحیر عالم گواه چشمه ی اعجاز تو لبان گزیده چقدر نسل علی بودنت به چشم می آید میان هق هق مسکوت و بغضهای چکیده تورا چگونه گرفته ست در محاصره،زنجیر که قامتت شده هم قامت کمان خمیده هجوم زخم زبان از زبان تیره تباران نحیف کرده تورا ای هلال رنگ پریده هزار بار شکستی به یاد خاطره ی در هزار بار بریدی به یاد حلق دریده چه سرنوشت غریبی رقم زدند برایت تویی که حامل جسمت دری ست نیمه بریده @shia_poem
دخیل بسته فلک بر ضریح زنجیرش نماز گریه کند  با نوای تکبیرش شکسته ساقه ی او  آیه ای مقطعه بود که هیچ سوره نیاورد ، تاب تفسیرش چگونه حلقه ی آهن گرفت حلقش را چرا به گوشه ی زندان ؟  چه بود تقصیرش ؟ چگونه زهر هلاهل ، به زخمه ی الماس به نازنین جگرش ، مینوشت تقدیرش به روی تخته ی در میبرند دریا را قلم به شرم در آمد ، ز شرح تصویرش عجب که حامل عرش است دوش چار غلام زبان گشوده حقیری برای تحقیرش شبیه جد خودش روی خاک پرپر شد شبیه جد خودش زنده مانده تاثیرش @shia_poem
کنج زندانم و مبهوت تماشای توام اینک این جا به مناجات و تمنای توام در سیه چالم و ذکر تو شده آوایم به سکوت آمده ام طالب غوغای توام روزگارم به مناجات و دعا طی شده است حال افتاده ز پا بر سر سودای توام آخرین ذکر دعای منِ تنها این است جان بگیر از تن من؛ عاشق و شیدای توام شده ام منتظر لحظه ی زیبای وصال تا که دیدار کنم روی تو ای اوج کمال یادگار حرم حضرت صادق هستم جلوه ی نور خدا بهر خلایق هستم یک تنه غربت و میراث علی را دارم وارث خون دل یاس و شقایق هستم ذره ای قدر مرا گر چه عدویم نشناخت به خداوند قسم مظهر خالق هستم یوسف رفته به زندان و غریبم، مادر! خود بیا که به تماشای تو لایق هستم دیدن چهره ی یار است همه خواهش من ذکر یا فاطمه شد مایه ی آرامش من در سیه چال بلا تن که به تاب و تب بود ذکر "یا فاطمه" ام نقش میان لب بود هر چه از سیلی و از زخم زبان، سهمم کرد آن نگهبان ستم پیشه که لا مذهب بود تازیانه که انیس بدنم می شد باز آینه دار صبوری دلم زینب بود دم به دم یاد از آن جد غریبم کردم او که هر جای تنش جای سُمِ مَرکب بود واژه ای سرخ میان غزلی کُشت مرا داغ و اندوه حسین بن علی کُشت مرا سال ها این غل و زنجیر کشیدم به خدا از یهودی صفتی، طعنه شنیدم به خدا من که خود نور به خورشید و قمر می دادم سال ها تابش خورشید ندیدم به خدا گوشه ی تنگ سیه چال و شب و تاریکی یاد زهراست همه نور امیدم به خدا داغ اجداد من از پنجه ی یک سیلی بود من که خود کشته ی آن دست پلیدم به خدا مادر! از زندگی ام چون تو دگر سیر شدم من به شرح غم و اندوه تو تفسیر شدم @shia_poem
تو را بردند نامردان؛ از این زندان به آن زندان شدی با خونِ دل مهمان؛ از این زندان به آن زندان شنیدم در غل و زنجیر با توهین ِ پی در پی تو را انداخت زندانبان از این زندان به آن زندان مناجاتت دو چندان شد! پس از هر سجده ات میرفت... صدای جذبۂ قران؛ از این زندان به آن زندان به جای آه و نفرین ذکر میگفتی و جاری شد- دعای بارش ِ باران؛ از این زندان به آن زندان عبایت را کشیدند و امان از هتک حرمت ها شدی حیران و سرگردان؛ از این زندان به آن زندان سرِ افطار خوردی تازیانه های محکم را به جای آب و قدری نان؛ از این زندان به آن زندان به دست سِندی بن شاهِک ملعون زمین خوردی بمیرم! با تنی لرزان؛ از این زندان به آن زندان سکوت و کظم غیظَت، زهرِ دشمن را دو چندان کرد چه مظلومانه دادی جان؛ از این زندان به آن زندان به یادِ جدّ لب تشنه گلویَت سوخت و خواندی- چه روضه با لبِ عطشان؛ از این زندان به آن زندان! @shia_poem
بهار، می‌شِمُرد اشک‌های باران را هجومِ ضربه‌ی شلاق‌های بوران را خزانِ سرخِ زمین سبز می‌شود آخر بهار، می‌رسد و می‌کُشد زمستان را بهار، هوی مسیحای خاکِ در گور است به آب می‌سِپُرد خشکی بیابان را بهار را چه به پاییزهای طولانی ؟! چقدر صبر کند خشکسالِ هجران را ؟! به حکمِ داس‌به‌دستان به مرگ محکوم است گُلی که زندگی آموخته‌ست، گلدان را دوباره دستِ خدا را به ریسمان بستند همان تبار که از پشت، دستِ شیطان را کبوتری که قفس را هم آسمان می‌دید همیشه دید در انبوهِ درد، درمان را چه یوسفی که ندارد هوای آزادی ! چه یوسفی‌ست که پَر داده چاهِ کنعان را ! به آجر آجرِ زندان قیام می‌آموخت کسی که ریخت، به میدان سجده‌اش جان را میان دخمه‌ی تاریک، نور پیدا کرد زنی که این همه گم کرده بود، ایمان را اباالرئوف، هرآیینه می‌شکست اما رها نکرد، دلِ سنگی نگهبان را اسیر بود، ولی ریسمانِ ایمانش اسیر کرد، مسلمان و نامسلمان را هجومِ سیلی جلادهای حیوان‌خو کبود کرد، تنِ آیه‌های انسان را به شأن آیه‌ی «اِلّاالمُطَهَّرون» سوگند که بی‌وضوصفتان می‌زدند قرآن را دهانِ هر که به تندی به ناسزا وا شد شکست، روی دلِ زخمی‌اش نمکدان را شبیه پیکرش آماجِ زخم شد جگرش به پاره‌ی جگر از بس گذاشت دندان را به کامِ تشنگی‌اش جامِ اشک می‌نوشاند به کربلای لبش روضه‌های عطشان را به پای او غل و زنجیرها اسیر شدند زمانِ رفتنش آزاد کرد زندان را سیاه‌چالِ غمِ کاظمین، بالا برد کتیبه‌های عزای قم و خراسان را اسیرِ سلسله‌های عراقِ آن دوران اسیر کرد، دلِ مردمان ایران را @shia_poem
گرم تو در نگشایی کجا توانم رفت به راستان که بمیرم بر آستان ای دوست @shia_poem
یارب به حق مادرم خَلِّصنی یارَب یارب به جدّ اطهرم خَلِّصنی یارَب او هم نوا با چاه شد من با سیه چال من از علی تنهاترم خَلِّصنی یارَب یارب به آن زندانیِ زندان کوفه به عمه جانِ مضطرم خَلِّصنی یارَب تا کی از این زندان به آن زندان خدایا ذکر و دعای آخرم خَلِّصنی یارَب تا کی نبینم ای خدا معصومه‌ ام را دل تنگِ روی دخترم خَلِّصنی یارَب زندان تاریک و نمورم مثل قبر است خاک سیه شد بسترم خَلِّصنی یارَب بین قفس بسته چرا صیاد بی رحم زنجیر بر بال و پرم خَلِّصنی یارَب زیر غل و زنجیر و ضرب تازیانه چیزی نماند از پیکرم خَلِّصنی یارَب شلاق خون گرید به حال غربت من زخمی شده پا تا سرم خَلِّصنی یارَب تا کی زند سیلی به رویم این یهودی شد تار چشمان ترم خَلِّصنی یارَب راضی به مرگ خود شدم از بس که گوید او ناسزا بر مادرم خَلِّصنی یارَب هر لحظه خون می ریزد از زخم گلویم یاد گلوی اصغرم خَلِّصنی یارَب #@shia_poem
داغ تو دور از تصور، خارج از تصویرها ماتمت افتاده بر جانِ غل و زنجیرها ذکر تو ذکر توسل کردن زندانیان ضامنِ تهمت-گرفتاران و بی تقصیرها حضرت موسی بن جعفر(ع)! با تو حاجتهایمان شد اجابت، رد نشد هرگز پس از تأخیرها نیمه شب پر میکشید از دست های بسته ات ذکر تسبیح و قنوت و موجی از تکبیرها از میانِ درب زندان نور تو معلوم بود داشت حتی نور تو بر دشمنت تأثیرها یک زن بدکاره آمد أشهدش را گفت و رفت هست عشقت باعث و بانیِ این تغییرها هتک حرمت ها به جای زهر، جانت را گرفت بیشتر از ضربِ تازیانه ها، تحقیرها... زهر هم دارد علائم، بدترینش تشنگی ست سوختی اما به یاد کشتۂ شمشیرها روضۂ جدّ غریبت عاقبت شد قاتلت یاد آن پیکر که زیرِ نیزه ها و تیرها- دست و پا میزد ولی چشمش به خیمه گاه بود وای از رزق حرام و وای از تزویرها می شکست ایکاش دستی که به رویش شد بلند می شکست ایکاش با دستش عصایِ پیرها! #@shia_poem
چه بنویسم از آن گودال ازآن قعر السجون از زخم از آن زندان  که حکم  روضه های قتلگاهی  داشت @shia_poem
تمام کشور من کاظمین کوچک مردی ست که در هر گوشه ای از خاک ایران بارگاهی داشت   @shia_poem
امام هفتم ما پاره پاره شد جگرش نشست گرد یتیمی به چهره ی پسرش بدن کبود، جگر پاره، ساقِ پا مجروح مگر چه آمده زیر شکنجه ها به سرش هزار حیف که از جمع نوزده دختر یکی نبود کنار جنازه ی پدرش انیس و مونس او بود در سیاهی شب صدای حلقه ی زنجیر و ناله ی سحرش سیاه چال کجا طایر بهشت کجا؟ هزار حیف که یکباره ریخت بال و پرش نیاز نیست ببندند چشم هایش را که نیست تاب نگاهی دگر به چشم ترش به هر کجا که روی قبری از زُراره ی اوست نشان غربت فرزندهای دربدرش شراره ی دل او گشت اجر روزه ی او درست موقع افطار پاره شد جگرش سیاهچال و نماز شب و غل و زنجیر فراق روی رضا بود غصه ی دگرش @shia_poem