✅ #رضاخان در طول سلطنتش تمام املاک مرغوب شمال را به زور سرنیزه به نام خود کرد. پس از سقوط او، تا مدتها روزنامهها و مجلات کشور پر بود از نمونههایی از غصب اموال مردم توسط رضاخان. البته گاهی پول مختصری هم به عنوان بهای آن میداد. املاک را به منطقههای مختلف تقسیم کرد و در هر منطقه یک افسر گمارد و کل املاک او را سرلشکر #کریم_آقاخان_بوذرجمهری اداره میکرد. در سال ۱۳۱۹ (یکسال قبل از رفتن رضاخان از ایران) صورتحساب عایدی خالص سالیانه #املاک_پهلوی ۶۲ میلیون تومان بود، که همۀ اینها را به محمّدرضا منتقل کرد و سایر اولاد او بینصیب ماندند. بعدها آنها به رضاخان شکایت کردند و او نیز به محمّدرضا نوشت که کاخهای فرزندان را به آنها انقل دهد و علاوه بر آن به هرکدام یک میلیون تومان بپردازد، که انجام شد.
اگر رضاخان خاطرات خود را مینوشت و در آن توضیح میداد که چرا هزاران هزار مالک را بیملک کرد تا خود مالک شود، دانستن انگیزۀ او جال بود تصور میکنم اگر خاطراتش را مینوشت باید میگفت که از نظر ملک سیری نداشتم! از شخصی که خود زمانی به رضاخان پیشنهاد فروش املاکش را داده بود، پرسیدم. پاسخ داد: «اگر میخواستید رضاخان خوشحال شود، درجه بدهد، مقام بدهد و یا پیشنهاد را تصویب کند، بهتر بود قبل از شروع نام چند ملک را با مشخصات و قیمت آن مطرح میکردید، و مطمئن بودید که کارتان انجام میشد!» همه و یا لااقل تعداد زیادی از کسانی که حق ملاقات با او را داشتند چنین پیشنهاداتی میدادند و این نقطۀ ضعف بزرگ رضاخان بود.
در روزهای اشغال ایران توسط متفقین، که انگلیسیها رضا را به عنوان یک مهرۀ بیارزش و مدفون میدانستند، رادیوی #BBC ، سه روز متوالی دربارۀ املاک رضاخان سخن گفت و میگفت که بزرگترین خدمتی که رضاخان به مملکتش کرد، غصب کلیۀ اموال مردم شمال است!
#ظهور_و_سقوط_سلطنت_پهلوی
خاطرات ارتشبد #حسین_فردوست (از نزدیکان دربار پهلوی)
#موسسۀ_مطالعات_و_پژوهشهای_سیاسی
جلد یکم، صفحات ۱۱۱ و ۱۱۲.
✳️ پالانچیان ، رفیق جدید اشرف که از خانواده های بسیار متمول ارامنه ایران بود از تمام رفیق های او سر بود. قد رشید و صورت زیبا داشت و خوشتیپ و خوش هیکل بود.
زمانی که قائم مقام ساواک بودم از ما خواسته شد پالانچیان را دستگیر کنیم! با کسب اجازه از محمدرضا وی دستگیر و روانه زندان شد. علت را پیگیری کردم و مشخص شد پالانچیان به عشق اشرف جواب منفی داده و کار به جایی می رسد که اشرف به در خانه اش می رود و التماس می کند که فقط اجازه بده ۱۰ دقیقه وارد شوم و پهلویت بنشینم. پالانچیان با عصبانیت او را رد می کند که ولم کن، چه از جانم می خواهی، چرا اذیتم می کنی؟
اشرف که می بیند التماس فایده ای ندارد دستور دستگیری او را می دهد. وی پس از یک ماه به دستور اشرف آزاد شد. لابد فکر می کرد تنبیه شده و خواسته اش را اطاعت می کند.
پس از این جریان اشرف با نقشه قبلی قرار ملاقات یک مهمانی را بدون اطلاع پالانچیان ترتیب می دهد. و وقتی وی اشرف را در مهمانی می بیند عصبانی می شود. اشرف به پایش می افتد و با گریه التماس می کند که به من رحم کن دارم از عشق تو از بین می روم. ولی پالانچیان باز جواب رد می دهد. اشرف با عصبانیت و خشم از او جدا می شود و به مامورین ساواک دستور می دهد که هواپیمای دو موتوره شخصی پالانچیان را دستکاری کنند!
یکی دو ساعت بعد پالانچیان به همراه مجید بختیار هوس می کنند سوار بر هواپیما به هوا خوری بروند که هواپیما بعد از چند کیلومتر پرواز، ناگهان سقوط می کند و هر دو کشته می شوند!
اشرف مدتی نیز به ویگن خواننده بند کرده بود و او هم از رابطه با اشرف اکراه داشت.
اینها همه یک صدم ماجراهای اشرف هم نیست و تنها عمده ترین مواردی است که اکنون در ذهن دارم.
حسین فردوست، ظهور وسقوط پهلوی، جلد اول، صفحه ۲۳۴.
#حسین_فردوست
#ظهور_و_سقوط_سلطنت_پهلوی
#اشرف_پهلوی
✅ دورۀ اول سلطنت محمّدرضا با اشغال ایران توسط ارتشهای سهگانه متفقین آغاز میشود، که در اواخر شهریور 1320 نیروهای خود را وارد تهران کردند. {...}
به هرحال، پس از این رژه {شورویها} هیچ سرباز و درجهدار و افسر شوری در شهر دیده نمیشد. از یک منبع مطمئن شنیدم که فرماندۀ کل نیروهای شوروی دستور داده که هر کس از افراد او در ملأ عام ظاهر شود به شدیدترین وجه، حتی اعدام مجازات خواهد شد. انگلیسیها نیز کمتر دیده میشدندو غالباً در باشگاههای خود بودند. ولی وضع آمریکاییها به کلی متفاوت بود. آنها در خیابان امیرآباد یک باشگاه داشتند که مخصوص افسران و درجهدارانشان بود. روزانه به هر کدام یک بسته به عنوان جیرۀ غذائی میدادند، که هر بسته برای مصرف 5-6 نفر کافی بود. در هر یک از بستهها انواع و اقسام کنسروها، انواع نان، ویتامینی که باید روزانه مصرف میکردند، دو بطری ویسکی و دوبسته سیگار خوب بود. آمریکاییها به سرعت باشگاه امیرآباد را به مرکز فحشاء تبدیل کردند. کامیونهای آمریکایی به مرکز شهر میآمدند و دخترها را جمع میکردند و به باشگاه میبردند. دخترهایی که به این اوضاع تمایل داشتند، صف میکشیدند و منتظر میماندند؛ مثل اینکه در صف اتوبوس هستند. کامیونهای روباز ارتش آمریکا میآمد و 200-300 دختر را سوار میکرد و میبرد. آمریکاییها هر چند پول نداشتند ولی با همین بستهها دخترها را راضی میکردند. من با یکی از کسانی که به باشگاه میرفت آشنائی داشتم و دیدم که در انبار خانۀ او تا زیر سقف از این بستهها چیده است. هر روز که میرفتند یکی دو بسته میگرفتند. این بستهها قیمت گرانی داشت و خرید و فروش میشد.
یکی از کسانی با آمریکائیها میرفت، خالۀ محمّدرضا بود، که اکنون شاه ایران شده بود. فرد دیگر که میشناختم، یک دختر ارمنی بود و پدرش یک کارگر زحمتکش بود. من با این دونفر بارها صحبت کردم و گفتم ه این کار صحیح نیست و عمل شما در شأن فاحشههای کنار خیابان است. خالۀ محمّدرضا خیلی رک و صریح میگفت: خیر، افرادی که در باشگاه هستند هم تیپ ما هستند و هیچ اشکالی ندارد.
#ظهور_و_سقوط_سلطنت_پهلوی
خاطرات ارتشبد #حسین_فردوست (از نزدیکان دربار پهلوی)
#موسسۀ_مطالعات_و_پژوهشهای_سیاسی
جلد یکم، صفحۀ ۱۲۳ و ۱۲۴