#پارت_35
#واقعیت_درمانی✨
کوثر:
با احساس درد بدی تو سرم چشم هام و باز کردم... تار می دیدم چند بار پلکام و باز و بسته کردم تو یه اتاق بودم که دیوارش آبی بود دستم و آوردم بالا که سوزش بدی تو دستم حس کردم نگاهم به سرمی افتاد که تو دستم بود... تعجب کردم...
چه اتفاقی افتاده بود؟؟؟
ماسک اکسیژن تو صورتم و دستگاه هایی که بهم وصل بود...
یهو تموم اتفاقا مث یه فیلم از جلوم رد شد...
پایگاه بسیج... چارپایه... افتادنم.. صدای جیغ و اون درد وحشتناک!!!
شروع کردم به صدا کردن مامان
یه پرستار سراسیمه وارد اتاق شد
+خداروشکر بالاخره بهوش اومدی خانوم خانوما تو که شوهرت و نصفه عمر کردی
-شوهرم؟
+آره دیگه اون آقای طلبه
-محمد😳
+آره اسمش همین بود
-میشه بگید من چند وقته اینجام؟!
+ فکر میکنم 4 ماه عزیزم من بزم دکترت و صدا کنم...
این و گفت و رفت رفت و من و با یه دنیا سوال تنها گذاشت بعد از چند دقیقه دکتر اومد و بعداز معاینه منتقلم کردن به بخش و گذاشتن خانواده م و ببینم مامان گریه کنان وارد شد مدام قربون صدقه م میرفت...
#پارت_36
#واقعیت_درمانی✨
چشم ام به در بود پس محمد کجاست؟ کمیل، مامان، بابا، زینب.... همه بودن غیر محمد دلخور شدم از دستش... بغض کردم... نکنه فراموشم کرده... نکنه ازم بریده؟
تو همین فکرا بودم که کمیل گوشی و برداشت
-سلام محمد... مژده بده
+....
-کوثر بالاخره به هوش اومد
+....
-زود خودت و برسون
+....
-آره منتقلش کردن تو بخش
+....
-یاعلی
+....
با چشمانی پر از سوال بهش خیره شدم سوالم و از چشم ام خوند
-محمد 4ماهه اینجاست کار و زندگیش و ول کرده کلا...
فقط روز ای جمعه یه سر میره حرم چله برداشته
+آها
وجودم پر از خوشحالی شد... دلم قنج رفت از این نگرانی هاش...
+کمیل میشه کمکم کنی بلند شم یکم راه برم؟
احساس می کنم پا هام خشک شدن
-چیزه... حالا یکم صبر کن
+کمک نمی کنی؟ باشه خودم بلند میشم
خواستم بلند شم ولی....
#ادامه_داره
نویسنده:ث.ن
@shohaadaa80
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
سلام...
یکی ازخصوصیات #شهدا داشتن #مغزتشکیلاتی بود
مثل شهید #ابومهدی🌱
الان که ماهابچه مذهبی،بچه امام حسینی(هیئتی)،بچه مسجدی هستیم
#حضرت_اقا تنهاست داخل وصیت نامه #حاج_قاسم هم اینوگفت بیان کردبودن
الان مامیخوایم یه همفکری کنیم به یه نتیجه ای برسیم که ماهم مثل #حاج_قاسم راه پیداکنیم کمک کنند #حضرت_اقاباشیم
یه جاهایش به مسولین ربط داره ولی نمیتونیم بشینم تامسولین کاری کنن
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
سلام... یکی ازخصوصیات #شهدا داشتن #مغزتشکیلاتی بود مثل شهید #ابومهدی🌱 الان که ماهابچه مذهبی،بچه امام
فکراتون به ایدی پایین بفرستین...👇🏼🙂
@nojavan82
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
فکراتون به ایدی پایین بفرستین...👇🏼🙂 @nojavan82
سلام . نظر من درباره ی حمایت از حضرت اقا اینکه ما میتونیم با امر به معروف و حضور در صحنه های جهادی و رفع شبهاتی که درباره ی ایشون هست میتونیم تا حد خودمون ازشون حمایت کنیم...
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
فکراتون به ایدی پایین بفرستین...👇🏼🙂 @nojavan82
برا حضرت آقا
ساختن عکس نوشته ساخت
با محتوای
۱رفع شبهات مثل چرا رهبر کاری نمی کنی چرا گذاشت فلان مسئول بیاد
۲اقدامات رهبر
۳آشنا شدن با خانواده رهبر
۴پیش بینی های دقیق رهبر
۵تاکید شدید نداشتن روی کلمه حضرت آقا یا رهبر و...
۶تعصب و طرفداری روی کلمات خاص فقط حق محوری و درست گوی
۷بالا بردن اطلاعات درباره حضرت آقا
۸همون یک هست باید سوالاتی که درمورد حضرت آقا هست رو جمع آوری و در قالب عکس نوشته قوی تهیه و نشر داده شود
اون ایده های کاربردی ترازبقیه بودن
ان شاالله اگه خداخواست اون ایده هاروباصاحب ایده هاپیش میبریم جلو...
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
فکراتون به ایدی پایین بفرستین...👇🏼🙂 @nojavan82
سلام علیکم
به دلایلی نمیخواستم چیزی بنویسیم ولی وقتی نظرات رو دیدم تشویق به نوشتن شدم
اولا به نظرم همه ما هایی که ادعا داریم باید خودمون رو از حیث معنوی ارتقاء بدیم؛ باید بتونیم با خدا و امام زمان خوب رابطه بگیریم و ازشون بخوایم تا کمکمون کنن در این راه.
ثانیا باید سطح فکری مون رو بالا ببریم یعنی قدرت تحلیل رو بالا ببریم حتما مطالعه تاریخ داشته باشیم و از اون جایی که تاریخ در حال تکراره با الآن مقایسه کنیم. برهه های حساس جمهوری اسلامی رو بادقت مطالعه کنیم و ببینیم که هر کدوم با چه راهکاری حل شدن.متاسفانه از ضعف های ما همینه و ی جورایی نقطه قوت طرف مقابل هم همینه.
ثالثا آتش به اختیار رو به خوبی اجرا کنیم؛ از طراحی پوستر تا ساخت فیلم و... حتی تبلیغ در فضای حقیقی و...
رابعا یک یاعلی بگیم و از همین حالا در اون کاری که قراره توش باشیم تخصص پیدا کنیم تا در آینده کسایی که می خوان خدمت گذار باشن همشون متخصص باشن و این طور نباشه که متخصصین رو از جاهای دیگه بیاریم
فعلا اینا به ذهنم میرسه اگه بازم نکته ای بود عرض میکنم
یاعلی
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
فکراتون به ایدی پایین بفرستین...👇🏼🙂 @nojavan82
سلام خدمت شما وتشکر بابت کانال خوبتون اینها اطلاعاتی بود که در حال حاضر داشتم یک کتاب هم میتونم معرفی کنم :پشت صحنه سفر رهبری به ایساتیس (نام قدیم شهر یزد)
اتفاقات وموضوعات سفر رهبری در سال شصت به نویسندگی آقایان سید بشیر حسینی و محمد حسین سرکشیکیان که مخاطبش بیشتر نوجوان هست
جوان اگر به جوان حسین دل بسپارد
دگر نمیشود اصلا پی گناه بیفتد ...
روزمون مبارک جوان هایِ انقلابی
#میلاد_شهزاده_علی_اکبر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_ از دیدن جوانان چه احساسے به شما دست میدهد؟
+ وقتی با جوانان هستم
و در محیط #جوان قرار دارم، احساس من مثل احساس ڪسی است که در هواے صبحگاه تنفس میکند...
#همینقدرقشنگ :)
•| پرسشپاسخبارهبری |•
۱۳۷۷/۰۲/۷
#روزجوان_مبارڪ
@shohaadaa80
تعداد صلوات ها تا این لحظه 112100 شاخه
دوستان کمک کنید انشالله برسونیم به 100000 شاخه🙏
ایدی جهت اعلام تعداد صلوات👇
@khadem_shohadaaa
🍃 #روز_جوان_مبارک .
.
✅ #بازنشر_به_مناسبت_روز_جوان
شدیم نسلی که:
معلوم نیس چه مرگشه... .
ادّعای داغون بودن
همه شکست عشقی خورده .
یه سری بیست چهاری کلش به دست...🚦
زیر ۲۰ سال همه درگیر گل و ....🤔
معرفت ها الکی... .
همش نقش، همش حرف...🗣👥🗣 .
پای عمل همه میکشن کنار....😶😶 .
موقع بدبختی ها#یاد_خدا میفتیم😕 .
دریغ از اینکه تو خوشی هامونم ب یادش باشیم .
چی ازمون ساختن؟؟؟🤔
یه نسل نا امید به آینده....!
پاشید جمع کنید مسخره بازیاتونو...😦
پسره متولد ۷۴ شد#مدافع_حرم .
چند ماه بعد یه#روبان_مشکی کنار عکسش بود..🖊 .
فرق ما با این ادم چیه؟؟؟؟🤔
چطور اون میتونه بجای کلش از اعتقاداتش دفاع کنه!؟🙄
بجای زدن رل فور اور و سینگل فور اور تو پروفایلش ،
مرد و مردونه تو شناسنامش زدن: در دفاع از #حرم شهید شد...!.
نسلی شدیم ک بی اعتقادی شده کلاس!😮
فکر میکنیم با فحش دادن پرچم میره بالا....! 🚩🏳 .
#غیرت و #ناموس هم ک فقط ادعاش مونده....😤😑☹️
چند سال پیش تو همین مملکت هم سن های من و تو رفتن واسه ناموس ملت، واسه امنیت منو تو جون دادن.... .
سه تا#شهید دادیم فقط و فقط برای برگردوند جنازه ی یه #دختر.... .
اما الان چی...؟؟؟؟ .
پسرا مملکتمون به جای غیرت ، زیر پست دخترا.... عکس های برهنه شون رو لایک میکنن و تو کامنت ها اراجیف میگن....😮😐 .
دخترامون معنای زیبایی رو گم کردن!!! .
فکر میکنن هرچی برهنه تر باشن جذاب ترن... .
ن اینطور نیست....❗️
با این عکس ها فقط چشمای یه سری آدم بوالهوس رو سیر میکنن😶 .
شدیم نسلی که حتی معتقد هامونم داره پاشون میلرزه .
بیرون استغفر الله رو لبمونه و سرمون پایین....!😶🙄 .
ولی تو چت انگار یهو دین خدا عوض میشه.... .
همون دختری که بیرون نامحرمه، تو چت میشه محرم...😦😯 .
راحت با هم حرف میزنیم👥🗣 .
بجا سنگین و موقر بودن واسه هم عشوه میایم .
نه دین این نیست که خشک مقدس باشی...🤔 ولی هرچیزی به جاش .
عشوه هاتو بزار واسه همسرت... .
نه یه آدم غریبه ک تو ذهنت باهاش رویاهاتو ساختی... .
نه قرار نیست چیزی رو با حرفام به کسی تحمیل کنم .
فقط یکم تلنگر.....📵️️️️
تا شاید به خودمون بیایم⚠️
یکی ۲۰ سالشه و مدافع حرم️️️️️
یکی ۲۰ سالشه و درگیر لایک و ....🎮 .
بخدا ما فرقی با این بچه ها نداریم...
.
.
@shohaadaa80
#قرآن_بخونیم🍃
#آیات_موضوعے
★دوستے با نااهلان★
خداوند مےفرمایند:
وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا «27»
يا وَيْلَتى لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِيلًا «28»
لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِي وَ كانَ الشَّيْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولًا «29»
_سوره فرقان_
و روزے ڪه ستمڪار (مشرك) دو دست خود را (از روے حسرت) به دندان مےگزد و مےگويد: اى ڪاش با پيامبر همراه مىشدم.
اے واے بر من! ڪاش فلانے را دوست خود نمىگرفتم.
رفيق من بعد از آن ڪه حقّ از طرف خدا براى من آمد، مرا گمراه ساخت. و شيطان هنگام اميد، انسان را رها مىڪند.
_ تو انتخاب رفیقامون بیشتر دقت کنیم ڪہ نڪنہ یہ روز پشیمون شیم!😊☘
j๑ïท ➺°.•|http://eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
💚
#علےاڪبریم یعنی،
براے دفاع از آرمان هاے #رهبرم
تا ارباً اربا شدن پیش برم...
#انقلابےام
#روز_جوان
j๑ïท ➺°.•|http://eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
#پارت_37
#واقعیت_درمانی✨
هرکار کردم پاهام تکون نخوردن
+کمیل پاهام...
-پاهات چی قربونت برم؟
صداش بغض داشت
+تکون نمی خورن
-الان میرم دکتر و صدا می کنم
دکتر اومد چند بار به پام ضربه زد ولی... ولی هیچی احساس نمی کردم
دکتر سرش و انداخت پایین... متاسفمی گفت و رفت...
مامان بابا و زینب به بهونه ی نماز اتاق ترک کردن... من موندم و کمیل
+کمیل؟کمیل پاهام چیشده؟
صورتم خیس اشک شده بود
-اروم باش قربونت برم... اروم باش عزیز داداش... خوب میشی فقط یه مدت کوتاه... یه مدت کوتاه باید رو ویلچر بشینی
دیگه گریه نمی کردم... حتی نمی تونستم حرف بزنم... دنیا اوار شد رو سرم.... تنها کاری که تونستم بکنم این بود که دوباره دراز بکشم و پتو رو بکشم روسرم😔
چهره ی محمد مدام جلو چشمم بود تکلیف اون چی میشد؟
اگه بدونه فلج شدم میره؟
نه محمدی که من میشناسم پام میمونه....
ولی مگه گناهش چیه که باید یه عمر پای من بسوزه😔
تا وقتی محمد میومد وقت داشتم که انتخاب کنم
از یه طرف فکر زندگی بدون محمد دیوونه م می کرد و از یه طرف دلم نمی خواست یه عمر اذیتش کنم...
خیلی با خودم کلنجار رفتم و اخرم به این نتیجه رسیدم که....
#پارت_38
#واقعیت_درمانی✨
من محمد و دوست داشتم....
راضی نبودم به اذیت کردنش...
دوست نداشتم سربارش باشم...
تصمیمم و گرفته بودم تقه ای به در اتاق خورد و محمد وارد شد بغضم و خوردم و خودم و به خواب زدم چند دفه صدام کرد
وقتی جوابی نشنید فکر کرد خوابم و همونجا نشست و شروع کرد به قران خوندن
بغض داشت خفه م می کرد...
سرم و تو بالشت فرو کردم شکستم بغضی رو که داشت خفه م می کرد
بی صدا شکستم که مبادا مرد رویاهام بشنوه صدای شکستنم و
بالشت خیس شده بود و مطمئن بودم چشام متورم شده
هیچوقت فکرش و نمی کردم حتی برای شخصی ترین کارام به بقیه نیاز داشته باشم
دلم و یک دل کردم... روسریم و مرتب کردم و برگشتم طرفش...
سعی کردم بشینم
متوجه شد و سر به زیر پرسید
-بیدار شدید؟
+بله میخواستم باهاتون صحبت کنم
-خداروشکر که بهوش اومدید سرم و اوردم بالا و تو صورتش نگاه کردم برای اخرین بار
چقد شکسته شده بود یه تیکه از موهاش
سفید شده بود بازم اون بغض لنتی...
سعی کردم محکم باشم..
+من فکرام و کردم .... با این وضعیتی که برام پیش اومده ازدواجمون به صلاح نیست
خیلی عذر می خوام ولی ولی من فکر می کنم دیگه بهتون علاقه ندارم
انشالله یه دختر خانوم خوب پیدا کنید و خوشبخت شید
ممنونم بابت این چند وقت که اینجا بودید
خدا نگهدار
با چشمای پراز بهتش بهم خیره شده بود
-اما...
+ببخشید من می خوام استراحت کنم
زیر سنگینی نگاه ناباورش داشتم اب میشدم پرستار اومد و من از اون فضای خفقان نجات داد
+لطفا برید بیرون دکتر میخوان بیان معاینه شون کنن
محمد بدون هیچ حرفی رفت و من اون لحظه از خودم متنفر شدم برای شکستن قلب عاشقش...
شاید فکر می کرد خیلی بی رحمم ولی خدا شاهده با هر جمله ای که گفتم یه تیکه از قلبم یخ زد....
#ادامه_داره
نویسنده:ث.ن
@shohaadaa80
جنگ بامنیّت
#نماز خسته کنندنیست!✨
j๑ïท ➺°.•|http://eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
#احڪام🍀
+ آيا براے زن جايز است ڪه عطر بزند و از منزل بيرون رود؟
_ خير، جايز نيست
حڪم بالا بہ خاطر اين است ڪه بيرون رفتن زن از منزل در حالے ڪه معطّر است، باعث جلب توجہ مرد نامحرم مےشود و اگر جايے این مورد اتفاق نیفتد، بيرون رفتن بانوان با حالت معطر اشڪال ندارد.
**یہ جا خوندم: دختر خانمے ڪہ عطر بزنہ و بره بیرون و نامحرما بوی عطرشو بشنون تا وقتے ڪه بہ خونش برگرده لعنت میشہ!🍂
بیاین خدا و امام زمانمون رو خوشحال ڪنیم!✨😊
j๑ïท ➺°.•|http://eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
السلام علیک یا صاحب العصر والزمان💚
.
آید ز سفر نگارم ان شاء الله🌱...
اللهم عجل لولیک الفرج
#امام_زمان
#قرآن_بخونیم🍃
#آیات_موضوعے
★انفاق★
خداوند مےفرمایند:
الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ ۗ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ
_سوره آل عمران آیه ١٣۴_
آنهایے ڪه از مال خود در حال وسعت و تنگدستے انفاق کنند و خشم خود فرونشانند و از (بدیِ) مردم درگذرند، و خدا دوستدار نیڪوڪاران است.
و چقد قشنگتره ڪه اون موقعے ڪه دستمون تنگہ هم به همدیگہ ڪمڪ ڪنیم!☺️🍃
j๑ïท ➺°.•|http://eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
تعدا صلوات ها تا این لحظه120470 شاخه🌹
دوستان یاعلی انشاءالله امروز به 150000 برسونیم🙏🏼
ایدی جهت اطلاع تعداد صلوات ها👇
@khadem_shohadaaa
#شتر_نباشیم
آروم و بادقت مژه ها رو برداشتم و پشت پلکم گذاشتم...
یخورده صبر کردم تا چسبش خشک بشه و نیفته. وقتی مطمئن شدم که خشک شده، رژلبم رو برداشتم و روی لبای درشتم کشیدم.
بعد هم بقیهی آرایشم رو تکمیل کردم و شالم رو انداختم روی سرم.
پالتوم رو هم برداشتم و با احتیاط پوشیدم که اتفاقی واسه ناخنام نیفته.
کفشای پاشنه ۷سانتیم رو برداشتم و با خودم بردم دم در. کفشامو پوشیدم و به سمت تاکسی رفتم. با باز کردن در هم کلی مشکل داشتم. تقصیر این ناخناست. این مصاحبه ی لعنتی تموم شه دیگه ناخن نمیزارم...
درو با بدبختی باز کردم و سوار ماشین شدم. آدرسو دادم به راننده، بعد هم با کلی استرس تکیه دادم که موهام خراب نشن.
وقتی به ساختمان مورد نظر رسیدیم، هزینه رو حساب کردم و پیاده شدم..
حالا کجا باید برم؟
آهان. طبقه ی چهارم بود.. آروم رفتم سراغ آسانسور. آخ! کاش این کفشا رو نپوشیده بودم. دیوونه شدم.. سوار آسانسور شدم و دکمه ی چهارو زدم. بعد هم صاف دستمو کردم تو جیبم.. آخ! دستمو درآوردم و محکم فشارش دادم. آسانسور ایستاد و صدای نازکی گفت: طبقهی چهارم. خوش آمدید.
همین که از آسانسور پیاده شدم، پاشنه ی کفشم به یه چیزی گیر کرد و پخش زمین شدم! البته پخش زمین که نه؛ افتادم روی یه نفر... خورده بودم به آبدارچی شرکت. اونم که یه سینی شربت دستش بود و همهی شربتا ریخت روی خودش و من، لیوانا هم ذره ذره شدن...
منشی بلند شد و به طرفمون اومد
-خانوم! حالتون خوبه؟
-ااه.. بله خوبم ممنون
با کمک منشی بلند شدم.
-ببخشید سرویس های بهداشتی کجان؟
منشی- انتهای راهرو سمت چپ
رفتم تو راهرو و وارد سرویس بهداشتی خانم ها شدم. با وحشت به تصویر خودم توی آینه نگاه کردم. وااااااااااای.. کل سایه چشمم پخش صورتم شده بود.. با کلی بدبختی پاکش کردم و از اول کشیدمش. تو آینه یه بوس واسه خودم فرستادم و رفتم بیرون
#شتر_نباشیم
جلوی منشی وایسادم
-ببخشید برای مصاحبه اومدم.
منشی یه نگاه به سر تا پام کرد- ببخشیود که اینقدر صریح میگم. اما خیلی های دیگه با تیپ شما اومدن اینجا و مهندس حتی حاضر نشدن ببیننشون. بعید میدونم شما هم توسط ایشون تایید بشید.
-وا.. مگه من چمه؟
منشی- نمیدونم. فعلا بفرمایید تا من بهشون اطلاع بدم.
منشی هنوز گوشی رو برنداشته بود که در اتاق مهندس باز شد و مهندس خودش اومد بیرون...
مهندس- خانم صفایی این خانمی که قرار بود برای مصاحبه بیان هنوز نیومدن؟
منشی- چرا مهندس. اومدن. اونجا وایسادن.
مهندس- بله؟ کجا؟ چرا من نمی بینمشون؟
منشی- وا. مهندس کنار اتاقتون نشستن. اولین صندلی چسبیده به دیوار.
مهندس با دستش به حالت تمسخر به من اشاره کرد- این؟؟!
عصبانی شدم- ببخشیدا آقای مهندس.. این به شتر میگن..
مهندس- منم اینجا خانم نمیبینم. یه شتر جلوی منه داره با من حرف میزنه.
خونم به جوش اومد.. پسرهی پررو به من میگه شتر.
از لای دندونام غریدم- من شتر نیستم آقـــــــا
مهندس- آهـــــان، پس شتر نیستین... بعد حتما لبا و مژهها و کوهان شتر رو برداشتین و پیوند زدین به صورت خودتون.. اگه واقعا شتر نیستید.. تشریف ببرید، هر وقت این اجزای شتر رو جدا کردید، تشریف بیارید. با کمال میل پذیرای شما هستیم. به سلامت..
پوزخندی هم چاشنی حرفش کرد و رفت به طرف اتاقش. جوری در اتاق رو کوبوند که هر کی تو سالن بود از جا پرید..
#شتر_نباشیم
کارد میزدی خونم در نمیومد.. داد زدم- پسرهی بیشعور.. لیاقتت همونایین که جل سیـــ....
حرفمو با دادش قطع کرد- اون جل سیاهی(شرمنده ام) که تو میگی شرف داره به هر چی پول که خرج کردی واسه ظاهرت... تو هم لیاقتت همون بی سروپاهایی هستن که فقط چند روز براشون اهمیت داری.
همهی حرصم رو جمع کردم توی دستم و محکم مشتشون کردم.. بماند که انگشتام به فنا رفتن...
با اعصابی خورد و خاکشیر شده به سمت آسانسور رفتم که پام پیچ خورد و پاشنهی کفشم شل شد.. علاوه بر اون، همون لحظه هم برق قطع شد...
واااااااایـــــــی خــــــدااااا نــــــــــه.....
حالا باید این همه پله رو با این کفشا و پاشنهی لقِّش برم پایین...
قید آبرومو زدم. کفشامو درآوردم و از پلهها رفتم پایین.. همین که به پایین رسیدم متوجه شدم که محوطهی بیرونی ساختمان کلا پارکینگه و پوشیده از سنگ.... نه با کفش میتونم برم، نه بیکفش...
دستام و روی سرم گذاشتم و جیغ کشیدم..
صدام به علت سرماخوردگی یکم کلفت شده بود و به معنای واقعی احساس کردم که یه شتر داره داد میزنه...
کفشامو پوشیدمو محکم پاهامو کوبوندم به زمین. پاشنه های کفشم کنده شدن.
راحت شدم... با خیال راحت پا روی سنگا گذاشتم و همونجور که زیرلب به زمین و زمان و اون پسره فحش میدادم... از اون ساختمان لعنتی منحوس خارج شدم...